حال باید دید که منظور از عالم هنر یا جامعه هنری آنگونه که هوارد بکر از آن یاد می کند چیست؛ این محقق در مقاله خود با عنوان «جامعه هنری و فعالیتهای مشترک» جامعه هنر که با تعریف عالم هنر منظور نظر نهادگرایان همپوشانی دارد را اینگونه توصیف می کند:
جامعههای هنری از همه آن افرادی تشکیل میشوند که فعالیتهایشان برای تولید اثر ویژهای لازماند، آثاری که جامعه ذیربط، و شاید جامعههای دیگر نیز، به مثابهی هنر میشناسند…. جامعههای هنری را چنان مرزهایی محصور نکرده است که بتوانیم بگوییم که این افراد به این جامعه هنری خاص متعلقاند و دیگران متعلق نیستند. نمیتوانیم خطی رسم کنیم که یک جامعه هنری را از دیگر بخشهای یک اجتماع جدا کند. بلکه باید گروههایی را بیابیم که برای تولید چیزهایی با یکدیگر همکاری می کنند که خودشان، دستکم، هنر مینامند؛ سپس افراد دیگری را مییابیم که آنها نیز برای آن تولید لازماند، و به تدریج تصویری را کامل میکنیم که میتوانیم از مجموعه آن شبکه همکاری داشته باشیم که در پدید آوردن اثر مورد بحث موثر بوده است. وجود هر جامعهای مبتنی بر فعالیت همکارانهی آن افراد است، آنها ساختار یا سازمان نیستند، و ما چنین کلماتی را صرفاً به منزلهی صورت کوتاه شده شبکه های افراد همکار به کار میبریم.(هوارد بکر،۱۳۸۹،ص۴۰۳ تا ۴۰۵)
نظریه نهادیای که دیکی ارائه کرد، اثر هنری بودن یک پدیده را به دو اصل اولیه مصنوع بودن، و اعطای شأن از سوی عالم هنر، منوط میداند.
لازم به ذکر است که شرط اول یعنی مصنوع بودن الزاماً به این معنا نیست که اثر هنری به طور کامل ساخته دست هنرمند باشد، که اگر اینگونه بود آثار حاضرآماده دوشان ناگزیر از لیست آثار هنری خارج میشدند.
« در این جا باید معنای آزادی از شی مصنوع را در نظر گیریم. لازم است که شی مصنوع به نحوی محصول کار و کوشش انسان باشد، هرچند که میزان این کوشش بیاندازه اندک باشد…. از نظر نظریهپرداز نهادی، اگر کسی صرفاً موضوع مورد نظرش را قاببندی یا فهرست کند، این نیز شی مصنوع است».( نوئل کارول،۱۳۸۷،ص۳۵۵)
شرط دوم یعنی اعطای شأن از سوی عالم هنر به این نکته اشاره دارد که تنها کسانی که از هنر سررشته دارند؛ کارکرد، تاریخ، و وضعیت کنونی کاربستهای هنری را میشناسند با توجه به زمینه های تاریخی و اجتماعی اثری را به عنوان هنر اعلام میپذیرند. یعنی شأن هنر بودن یک شی یا اثر بر اساس تایید گروه خاصی به آن اعطا می شود.
نکته این نیست که شی بعد از هنر اعلام شدن تبدیل به هنر می شود، بلکه این است که اعلام کارشناسان احتمال صحت بیشتری دارد. در تاریخ هنر مواردی بوده است که افکار عمومی مردمی که در ابتدا [نسبت به آثار یا سبک یا مکتبی] حالت خصمانه داشتند بر اثر تلاش هنرمندان و مروجان هنر دگرگون شده است.(هنفلیگ،۱۳۸۶،ص۳۴)
این حق در اکثر اوقات معطوف به هنرمند و در پارهای موارد منطبق با نظر منتقدین، مورخین، موزهداران، و دیگر افراد صاحبنظر در سلسله مراتب عالم هنر است. به عبارت دیگر دانش و تجربه اشخاص است که حق اعطای شأن هنری را از سوی عالم هنر به آنها داده است.
البته «هنرمند به مصنوع خویش شأن هنری نمیبخشد، بلکه شأنی را که او به مصنوع خود اعطا می کند، آن است که مورد ارزیابی و نقد واقع شود».( نوئل کارول،۱۳۸۷،ص۳۵۷) به عبارت دیگر تنها خلق یا گزینش یک شی نیست که آن را به مقام هنری بودن میرساند، و یک اثر برای آنکه به مثابهی یک اثر هنری تلقی شود میبایست که «ارائه» شود. از آن مهمتر اینکه صرف ارائه نیز هنری بودن را تضمین نمیکند و یک شی میبایست درخور ارزیابی و نقد باشد و همچنین آن ارزیابی رأی به هنر بودن آن اثر بدهد. ممکن است در این روند یک اثر که از سوی هنرمند ارائه شده، به عنوان هنر پذیرفته نشود، مانند ساختمان وول ورث که دوشان با اشاره به آن در یک عکس آن را به عنوان اثر هنری ارائه کرد ولی این ارائه از سوی مخاطبین یا همان عالم هنر پذیرفته نشد.
تعامل اجتماعی بنیادینی که نظریه نهادی آن را وصف می کند، چیزی است که کاملاً با آن آشناییم. هنرمندی اثری را میسازد و آن را به نظارهگران عرضه می کند تا بدان توجه کنند و آن را بفهمند؛ پس به نظارهگران بستگی دارد که تصمیم بگیرند که آیا آن اثر را درخور اعمال نظر و توجه خویش بدانند یا خیر. نظریهپرداز نهادی این تعامل آشنا را با تعابیری ناآشنا نظیر «اعطای شأن» و «موردی پیشنهادی برای ارزیابی» توضیح میدهد، تا توجهمان رابه نحوه تاثیرگذاری قواعد و نقشهای اجتماعی بر این فعالیت متعارف جلب کند.(همان، ص۳۵۷)
مطابق با این رویکرد، هنرمندی همچون دوشان به خاطر تجربه و دانشی که نسبت به کارکردهای هنر داشت حق اعطای شأن هنری را به آثاری همچون چشمه برای نقد و ارزیابی را یافته است.
مهمترین دلیلی که باعث میشد آثار دوشان و هممسلکانش با همه نامتعارف بودنشان از سوی دیگران نگریسته شود، مدت زمانی بود که آنها در قواعد پذیرفتهی هنری به فعالیت پرداخته بودند و صاحب آثاری شده بودند که آنها را در زمرهی هنرمندان قرار میداد.(تابعی،۱۳۸۴،ص۲۱۶)
۲-۳ آرتور دانتو
آرتور دانتو (متولد۱۹۲۴) که نظریه مهم عالم هنر را ارائه کرده است، به دنبال تعریفی از هنر بود که در مقابل تمام انقلابات عرصه هنر آسیبناپذیر باشد و پتانسیلهای گوناگون و مختلف را به یک قانون جهانشمول جذب کند، به ویژه برای جریانی که توسط دوشان بنیان نهاده شده بود و به نظر میرسید که مرز میان امور عادی و هنر را به چالش کشیده است. به هرحال توجه وی به فلسفه هنر و سعی در ارائه تعریف از هنر بواسطهی آشنایی با آثار اندی وارهول بوده و سپس با دوشان به عنوان پیشزمینه حضور آثار پاپ آشنا شده است. دانتو میگوید:« علاقه فلسفی من تا قبل از هنر پاپ معطوف هنر نبود، اما هنر پاپ به من نشان داد چگونه میتوان در هنر نگاهی فلسفی داشت».(مفیدی، ۱۳۸۶، مصاحبه)
دانتو، دوشان را به عنوان اولین کسی که جابجایی زیرکانه از دنیای معمولی به اثر هنری را اجرا کرد تحسین می کند. از نظر وی آبریزگاه یا جابطری فقط به این دلیل هنر هستند که از مرزهای رازآلود که در طی آن وجودشان به عنوان «چیزهای صرفاً واقعی» را دور انداختهاند گذر کرده اند. برای دانتو آثار حاضرآماده به طور کنایهآمیزی فاصلهی میان هنر و دنیای معمول را روشن ساختهاند.
به نظر دانتو، کیفیات ذیربطی که در تبدیل چنین اشیائی [ آثار حاضرآماده] به آثار هنری تعیین کنندهاند، از نوع کاملاً متفاوتیاند. «خود اثر خصوصیاتی دارد که لگن [آبریزگاه] عادی، فینفسه فاقد آن است؛ آنها عبارتند از جسارت، دریدگی، گستاخی، شوخطبعی، و زیرکساری». این کیفیات است که آن را مستحق نام هنر میسازد.(هنفلیگ،۱۳۸۶،ص۵۵)
۱-۲-۳ عالم هنر
آنچه دانتو را درگیر خود کرده بود، نمایشگاه آثار اندی وارهل در گالری استیبل نیویورک بود که جعبههای مشهور بریلو در آن به نمایش گذاشته شده بودند. مادیّت این اشیا از بسیاری جهات به آثار حاضرآمادهی دوشان شباهت داشت. هر چند به واقع از جنس حاضرآمادههای دوشانی نبودند، چرا که یک شی واقعی بدون هیچ دخل و تصرفی نبودند بلکه شبیه به یک شی روزمره و بوسیلهی هنرمند از چوب و در ابعاد واقعی ساخته شده بودند. به نوعی که مخاطب در مواجهه با آثار، آنها را با نمونه واقعیشان اشتباه میگرفت. و همین دانتو را مجبور کرد که به تحلیل تازهترین وضعیت هنر بپردازد و بکوشد تا توضیح دهد چرا این نوع آثار، هنر بودند.
دانتو نتیجه گرفت: « آنچه در نهایت سبب تمایز میان یک جعبهی بریلو و اثر هنری متشکل از جعبهی بریلو می شود، نظریه هنر است. نظریه، جعبه را به سوی عالم هنر برمیکشد و از آن در برابر سقوط به مرتبهی شی واقعیای که هست (معنایی از هست سوای اینهمانی هنری) محافظت می کند. مسلماً بدون نظریه، احتمالش کم است که آدمی آن را به مثابهی هنر فهم کند و منظور تلقی آن به عنوان جزئی از عالم هنر باید هم به میزان زیادی بر نظریه هنری و هم بر بخش قابل توجهی از تاریخ نقاشی اخیر نیویورک تسلط داشت. این جعبهها را پنجاه سال پیش نمیشد هنر به حساب آورد.(واربرتون،۱۳۸۸،ص ۱۱۱)
بنابراین، دانتو ادعا می کند که شی ارائه شده برای ارزیابی، در بستر شناخت از جریانات هنر و نظریه ها، به اثری هنری تبدیل می شود؛ شناختی از بستر تاریخی شی ارائه شده به عنوان هنر، نظیر «احاطه بر بخش قابل ملاحظه ای از تاریخ اخیر نقاشی نیویورک» و همچنین شناخت نسبت به نظریه های موجود هنر یعنی «نوعی نظریه هنر». به هر حال در هر دو مورد شناخت، تاریخی و تئوریک است.
اهمیت بستر تاریخی و تئوریک تنها محدود به مخاطب ارزیابی کننده اثر هنری نیست، بلکه عالم هنر زمینهای است که به اتکای آن، هنرمند اثر را خلق می کند. از دیدگاه دانتو این زمینه الزاماً در ذهن هنرمند وجود ندارد بلکه در ساختار اجتماعی-فرهنگی جاری است و متاثر از آن، هنرمند اثری را تولید می کند. وی معتقد است آثار هنری مشروط و در گرو جهت هستی شناسانه خود هستند یعنی چیزی که در دورهای اثر هنری محسوب می شود الزاماً در دورهای دیگر یک اثر هنری محسوب نمی شود.
دانتو استدلال کرده است که یک اثر نمیتواند اثر هنری باشد، مگر آن که در درون عالم هنر و در نتیجه تاریخ پیشین ساخت هنری، هم نزد عموم و هم نزد هنرمندی مفروض، جایی برای آن مهیا شده باشد. «تفاوت میان هنر و واقعیت در مسالهی قراردادها و عرف است و هر آنچه قراردادها اجازه دهند یک اثر هنری باشد، اثر هنری است». (Ibid ,P 31) دیدگاههایی شبیه اظهارات دانتو توجه فیلسوفان را به وابستگی منزلت اجتماعی یک اثر هنری به زمینه تاریخی هنری خلق و ارائه آن اثر، جلب کرد و به نوبهی خود، به تعاریفی انجامید که با تعاریف پیشین شباهتی نداشت. این رویکرد، فرآیندی را که براساس آن، تاریخ هنر بخشی از ویژگی تعریف هنر به شمار میآید، تأیید میکند.
۲-۲-۳ تاریخینگری و پایان هنر
تاریخینگری به صورتی که در مبحث پیشین بحث شد، یعنی این که هر جریان هنری و یا حتی نظریه های هنری بر یک بستر تاریخی شکل میگیرند و دریافت میشوند. دانتو اثر هنری را کاملاً وابسته به بستر تاریخیاش میداند و معتقد است که کیفیات زیباییشناسانهی یک اثر هنری، مرتبط با عملکرد تاریخی آن است. این نظر بسیار تحت تاثیر تاریخینگری هگل است، همانگونه که نظریه پایان هنر نیز نفوذ آشکار تفکر هگلی را نشان می دهند، اگرچه تفاوتهایی با پایان هنر هگل دارد. دانتو براین باور نیست که دیگر اثر هنری خوبی به وجود نخواهد آمد یا اینکه تولید هنر به پایان رسیده است، چنانکه هگل به آن معتقد بود، بلکه از نظر دانتو هیچ حرکت یا جنبش تازهای نخواهد بود که بتواند عالم هنر را دگرگون کند.
وی اولبار در مجموعه مقالاتی تحت عنوان کلی «پایان هنر» در ۱۹۸۴ نظریه خود درباره پایان هنر را ارائه داد، و سپس در کتابی با نام پس از پایان هنر بسط داد. وی در مقاله ۱۹۸۴ خود تاکید کرد که تاریخ هنر تجسمی به پایان رسیده است، و با تلقی آن به عنوان یک پیشرفت مثبت، چنین استدلال نمود: «اگر تاریخ هنر به پایان رسیده است، حرکت تبیین کننده ای هم در باب هنر نمیتواند وجود داشته باشد چنان که بتوان دوره آینده را بر مبنای آن تعریف کرد. و بنابراین هنرمندان آزادند هر نوع هنری بخواهند، بوجود آورند». البته دانتو با تفسیر پایان هنر به عنوان عدم خلق آثاری ارزشمند در دوران معاصر موافق نیست، بلکه وی از به پایان رسیدن روایت مشخص و شناخته شدهای سخن میگوید که پس از آن هنر به پیشروی خود بدون بهره گیری از یک شیوه اطمینانبخش روایی ادامه میدهد. « آنچه به پایان رسیده بود. آن روایت بود نه موضوع روایت». (Danto,1997a,p4) منظور از روایت، توجه به شیوهای خاص در هر دوران هنری است، آنچه دوره های مختلف هنر را از هم مجزا مینماید همان تفاوت در شیوه خلق، ارائه، و دریافت اثر هنری است، که به صورت کلی روایت نامید می شود. به عبارت دیگر آنگونه که دانتو میگوید: «اگر هر چیزی ممکن باشد، در واقع آیندهی مشخصی وجود نخواهد داشت؛ هیچ چیز ضروری یا محتوم نیست». (Ibid,p123) به نظر دانتو اگرچه پایان یک چیز می تواند به مرگ آن تعبیر شود، اما چنین پایانی می تواند به نوعی شروعی دیگر باشد.
دانتو سیر هنر در تاریخ را به چهار دوره مشخص تقسیم می کند. این چهار دوره عبارتند از:
-
- از آغاز تا سال ۱۴۰۰ میلادی که هنر فاقد نگرش زیبایی شناسانه بوده و فردیت هنرمند در آن مطرح نیست در این دوره آثار هنری از جهت اجتماعی، سیاسی و مذهبی دارای اهمیتاند.
-
- از سال ۱۴۰۰ تا ۱۸۸۰ که فردیت هنرمند مطرح شده و نوعی روایت تاریخی از عالم خارج و به یک عبارت بازنمایی عینی مهمترین معیار بررسی هنر می شود.
-
- پیدایی و زوال هنر مدرن از ۱۸۸۰ تا ۱۹۶۴ که خلق سینما و عکاسی سبب غلبه نگاه فرمالیستی به آثار و جایگزین بازنمایی عینی به جای بازنمایی انتزاعی می شود.
-
- هنر معاصر یا هنر پساتاریخی که از ۱۹۶۴ با ظهور پاپ آرت به وجود می آید و به همراه آن پایان هنر شکل میگیرد.
همانگونه که با توجه به تقسیم بندی تاریخی وی درمییابیم دانتو پایان هنر را مصادف با ظهور آثار پاپ به ویژه آثار اندی وارهول قرار داده است.
به زعم وی: «هر تعریفی که قصد داشته باشد قد علم کند به خود در برابر چنین چرخشهایی لطمه خواهد زد، به عقیدهی من همراه با جعبههای بریلو، امکانها به صورت موثری بسته میشوند. و این یعنی تاریخ هنر به پایان میرسد. تاریخ هنر متوقف نمی شود بلکه به پایان میرسد، در شیوهای که به سوی نوعی آگاهی از خود پیش میرود و دوباره به فلسفهی خود میرسد: کیفیتی از امور که توسط هگل پیشگویی شده بود». (Goldsmith,1983,P205)
پرسش مهم این است که چرا دانتو پایان هنر را منطبق بر آثار وارهول در ۱۹۶۴ قرار میدهد، در حالیکه میتوان آثار حاضرآمادهی دوشان را به عنوان این نقطهی عطف برگزید. دانتو به این پرسش چنین پاسخ میدهد که قصد دوشان از ارائه آثار حاضرآماده نه ستایش از شی معمولی بلکه تقلیل زیباییشناسی و آزمایش کردن محدودههای هنر بود، زیرا واقعاً پیش از او چنین چیزی اتفاق نیافتاده بود.(طهوری،۱۳۹۰،ص۵۶) ظهور پاپ در بستر فرهنگی دهه شصت نشان میدهد تا چه حد دلایل رخداد آن با آنچه دوشان نیم قرن پیش از آن انجام داده بود، متفاوت است. منظور دوشان از فرستادن چشمه به نمایشگاه ۱۹۱۷، درست یک سال قبل از پایان جنگ جهانی اول، هجو فرهنگی بود که فجایع برخاسته از جنگ را به بار آورده بود. او قصد داشت هنر، زیباییشناسی، زیبایی، خوبی، و مفاهیمی از این دست را نقد کند و واقعیت جامعه را چنان که هست به رخ بکشد. همانطور که دوشان گفته بود:« فرهنگی که چنین نتایجی در پی داشته باشد، هنرش هم چیزی جز یک آبریزگاه مردانه نمیتواند باشد». در حالیکه قصد وارهول در ۱۹۶۴ از نشان دادن واقعیت جامعه، به هیچ رو نقد آن نبود بلکه به نوعی همراهی وی با جریانات اجتماعی همزمانش را نشان میداد. وارهول در اینباره میگوید: «تجارت، هنر واقعی است… پولسازی هنر است، کار کردن هنر است، معاملات پولساز زیباترین هنرهاست». در واقع هنر در این زمان به جایی رسیده بود که اصلاً نمیخواست با چیزی مخالفت کند، در حالیکه اعتراض از خصوصیات بارز هنر دوشان بود.
نتیجه اینکه؛ معناى هنر ناب اینک به پایان رسیده است. بر این اساس، ابتدا هنر به تدریج از تمرکز بر محتواى مذهبى خود دور شد و به موضوعات جهان مادى نزدیک گشت. سپس با رویگردانى از وفادارى صرف به روایت، به حالتهاى هنرى بازنمایى روى آورد و به صورت فزایندهاى به هدف خودش تبدیل شد. در مرحلهى سوم پس از نفى بازنمایى در جنبشهایى نظیر کوبیسم و هنر انتزاعى، ادراک زیباییشناسانه مرکز تلاشهاى هنرمندانه قرار گرفت. و سرانجام هنر به نقطهى پایان رسید. این به معناى شکست نیست، بلکه به معناى گستردگى محدودههاى آن تا نقطهاى است که هر چیزى به صورت بالقوه به عنوان امرى هنری تلقى شود. بدین ترتیب، یک شىء معمولى مىتواند به چنان درجهاى در شناخت فلسفى ارتقاء یابد، که پیش از شناسایى توسط عالم هنر به عنوان شىء هنرى، نمىتوانست چنان جایگاهى داشته باشد. در نگاه دانتو واقعا هیچ هنرى حقیقىتر از دیگرى نیست، و هیچ راه یکتایى که فقط هنر باشد، وجود ندارد: همهى هنرها مساوى اما متفاوت با یکدیگرند. نکتهى مهم نظریهى او این است که در وضعیت کنونى به این دلیل که هر چیزى مىتواند هنر باشد و هر کس هنرمند، دیگر امکان اینکه با نگاه کردن به چیزى بتوان فهمید آیا اثر هنرى است یا نه، وجود ندارد. (Danto , 1997a, P 206 - 207)
۳-۲-۳ زیبایی و زشتی
در مقاله محرومیت فلسفی از هنر، دانتو به دو نگرش حاکم بر فلسفهی هنر از زمان افلاطون می-پردازد؛ نگرش اول یعنی خطرناک بودن هنر که محدودیتهایی را برای هنر در پی دارد. و نگرش دوم یعنی غیرواقعی بودن هنر که بر طبق آن هنر فاصلهی زیادی از واقعیت دارد و به هیچ رو نمیتواند بازنمای آن باشد. به زعم دانتو این نگرش دوم در واقع راهحلی فلسفی برای نگرش اول است، یعنی فروکاستن هنر به تجربه زیبایی، آن را از کارکردهای هستیشناسانهاش محروم می کند. این تضعیف موقعیت هنر، در طول تاریخ هنر تقویت می شود؛ همچنانکه با ظهور زیباییشناسی کانت تقلیل نقش هنر به فعالیتی بیغرض و دور از مسائل اخلاقی و سیاسی تقویت می شود. پس از آن مفهوم زیبایی هنری در چهارچوب مدرنیسم این محرومیت را پررنگتر می کند.
از نظر دانتو نخستین آوانگاردها به ویژه دوشان هنگامی که زیبایی را با نشاندن روزمرگی، وقاحت، و زشتی به جای آن در آثارشان نفی کردند، خواستار واکنش به هنر از دیگر جنبه های آن شدند. یعنی فاصله گرفتن از هنر بورژوایی و تزئینی و همانگونه که پیشتر گفته شد انتقال معنا از طریق هنر.
اتو موئل در نامهای که اهداف همکاران اکشنیست وینی او را تشریح میکرد، هنرمندانی که اجراهایشان در دههی ۱۹۶۰ توأم با عناصر ضد زیباییشناختی از جمله قطع اعضای لاشهی حیوانات و امحاء و احشاء بود نوشت: «وقاحت، شارلاتانیسم، تمایلات افراطی جنونآمیز، و زیباییشناسی مسائل اخلاقی ما علیه حماقت، سیری، تعصب، کوتهبینی، رخوت، علیه ترس از قبول مسئولیت و علیه وجودی است که جز اعمال طبیعی خوردن،…کاری انجام نمیدهند». اکشنیستها نیز مانند پیشینیان خود در مکتب دادا، علیه جامعهای که آن را محافظهکار، سرکوبگر و در نفی گذشتهی متأخر آن، فاسد میدانستند، جنگ نمادینی در دوران بعد از جنگ راه انداختند. آنان به شاخصهای مفهوم جامعه با همان حالت تهذیبیافته و متمدن آن یورش بردند و هنر را از وسیلهای برای اعتلای اخلاقی، فرهنگی و معنوی به اجراهایی مبدل کردند که انزجار و دلزدگی ایجاد میکرد.(گیلمور،۱۳۸۶،ص۱۶۴)
دانتو در رابطه با نقش دوشان در حذف زیبایى به عنوان مولفهی اصلی هنر مىنویسد: «یک دو شاخهى برق در ۱۷۹۰، هنگامى که کانت نقد قوهى حکم را نوشت، هرگز نمىتوانست اثر هنرى تلقى شود، در حالى که امروزه به دلیل انقلاب مارسل دوشان در ۱۹۱۷، مىتواند اثر هنرى تلقى شود». (Danto, 1997a,P 85) دوشان با انتخاب اشیا حاضرآماده، دقیقا به دلیل فقدان هر گونه مشخصهى زیباییشناسانه در آنها، ثابت مىکرد زیبایى بخشى از ذات هنر نیست. و چیزى مىتواند هنر باشد، بدون آنکه زیبا باشد. بنابراین، زیبایى، بدون هرگونه اشاره ضمنى در موقعیت هنرى یک اثر، امرى است که یک اثر هنرى مىتواند از آن برخوردار یا فاقد آن باشد. مىتوان گفت، چنین تشخیصى همان چیزى است که خط قاطعى میان زیباشناسى سنتى و فلسفه هنر، و در واقع، هنر امروز مىکشد.
اما دانتو در اینجا به نکتهی مهمی اشاره می کند، و آن این است که به دلیل زمینه تاریخی زیباشناسانهای که فرهنگ معاصر برآن قرار دارد، مخاطب یک اثر هنری، اصرار بر زیبا دیدن آن دارد. «این داوری نتیجهی سلیقهی غلط نیست، بلکه نتیجهی شکست نوعی توصیف درست است».(گیلمور،۱۳۸۶،ص۱۶۸) همچنانکه در مورد چشمه، بیتردید شکل و سطح آبریزگاه چینی که تبدیل به اثر تجسمی دوشان شد، از جنبهی زیباییشناسی به طریقی دلپذیر است، اما صرفنظر از دریچهی زیبایی که این محصول لولهکشی متعلق به ابتدای قرن از آن برخوردار است، زیباییاش ربطی به معنای چشمه در مقام یک اثر هنری ندارد، همانگونه که در مورد دیگر آثار حاضرآماده نیز صدق می کند. اما از سوی مخاطب، همانند اصرار بر معنامند کردن اثر، در این مورد نیز اصرار بر حضور زیبایی فیزیکی وجود دارد.
«این اشتباه که عقیده داشته باشیم خوب بودن هنر معادل با زیبایی است و درک خوب بودن هنر همان درک زیباییشناختی از زیبایی است.» دانتو در این مورد درست میگوید؛ در واقع اصطلاح «زیبا» غالبا در مورد هر چیزی که ما را خشنود میسازد به کار میرود.اما وقتی مفهومی مبهم از جنبهی زیباییشناختی همچون «زیبایی هنری» را در چنین مواردی به نفع «امتیاز هنری» کنار میگذاریم، این مسئله مطرح میشود که چرا زیبایی در درجهی نخست باید تا این حد حالت مفهومی پیشفرض را نسبت به ستایش هنری داشته باشد، زمانی که دانتو میگوید: «بخش عمدهی هنر بشری ابدا زیبا نیست، البته پدید آوردن زیبایی هم بخشی از هدف آن نبوده است». (همان،ص۱۶۸)
۴-۲-۳ دربارگی[۱۳]
دانتو پیشنهاد کرده که اثر هنری باید نخست، درباره چیزی باشد و دوم، معنی آن چیز را تجسم بخشد. به عبارت دیگر و با توجه به تفسیر گلداسمیت از نظریه دانتو؛ ابژههای هنر همچنان جدا از اشیا صرفاً واقعی قابل تشخیص باقی ماندند، نه به این دلیل که یک فاعل شناسا آنها را دستهبندی کرده است بلکه به علت کیفیت ذاتی آنها یعنی توانایی حمل معنا (Goldsmith,1983,P204).در این خصوص عنوانی که هنرمند برای اثر خویش انتخاب می کند می تواند معنای قصد شده توسط وی را به مخاطب عرضه کند. علاوه بر این کاربرد تفسیری، عنوان فصل تمایز یک اثر هنری از شی صرف ، و همچنین بازنمای محتوای اثر است. به بیان دیگر کلمات در نقش عنوان میتوانند یک شی صرف را به اثر هنری تبدیل کنند، و این همان چیزی است که به دفعات در آثار حاضرآماده شاهد آن هستیم. بسیاری از این آثار بدون عنوان تفاوتی با اشیا روزمره ندارند. در واقع دوشان برای تبدیل یک شی به اثر هنری آن را نامگذاری می کند.
از نظر دانتو درباره چیزی بودن اولین شرط تلقی چیزی به عنوان اثر هنری است، که با شرط دوم یعنی تجسم بخشیدن به آن معنی زمینه لازم برای اثر هنری بودن یک شی را فراهم میآورند. اما مشکل اینجاست که بسیاری از آثار هنری درباره چیزی نیستند، و یا اینکه معنای مورد نظر را بازتاب نمیدهند؛ مانند عنوان بسیاری از آثار حاضرآماده که هیچ ربطی به خصوصیات مادی آنها ندارند. از سوی دیگر این شرط محدودیتی برای انواع دیگر مصنوعات که درباره چیزی هستند، ولی هنر نیستند، ایجاد نمیکند.
دانتو در سال ۲۰۰۰ نیز از مربوطبودگی [دربارگی] هنر دفاع میکند و میگوید هر نقاشی واقعیای که ادعا میشود نمونهی مخالف مربوطبودگی هنر است، در واقع مربوط به چیزی است. وی در دفاع از ادعای خود، مجموعهای از مثالها را ارائه میدهد. وی مینویسد: «نقاشیهای سنسکالی عمدتاً ترکیبی از نوارهاست، اما مقصود آنها اظهار عباراتی دربارهی زندگی انسان، عشق و حتی مرگ است». به نظر من، دانتو دربارهی این که چگونه قصد و نیت هنرمند میتواند نوارها را به زندگی، عشق یا مرگ مربوط کند سخن نمیگوید و من نمیدانم که چگونه چنین کاری را میتواند انجام دهد.(دیکی،۱۳۸۷،ص۶۶(
در دیگر آثار دانتو شروط بیشتری ذکر شده است. کارول نظریه دانتو را این گونه جمعبندی میکند: اثر هنری وقتی پدید میآید که: ۱٫دارای موضوعی باشد، ۲٫درباره آن موضوع نگرش و دیدگاهی را طرح کند (دارای سبک باشد)، ۳٫از طریق یک ایجاز بلاغی (به طور کلی استعاری) بیان شود، ۴٫آن ایجاز به نوبه خود مشارکت مخاطب را در پر کردن آنچه که مفقود است به کار گیرد ۵٫در جایی مطرح شود که اثر مورد بحث و تفاسیر متعلق به آن نیازمند زمینهای تاریخی هنری باشد. در گزارش کارول شرط اول با این که اثر باید درباره چیزی باشد، موافق است و شرط دوم و سوم و چهارم به شرح این ایده میپردازد که اثر هنری باید معنایی را که درباره آن است، تجسم بخشد.( کارول،۱۳۸۷)
در نهایت به نظر گلداسمیت نظریه نهادی هنر دانتو بیشتر از رویکرد جرج دیکی به مفهوم زیباییشناسانهی دوشان نزدیک بود و البته از نظریه دیکی محافظه کارانهتر نیز بود.
۳-۳ جرج دیکی
جرج دیکی (متولد ۱۹۲۶) با برداشت از مفهوم عالم هنر دانتو، «نظریه نهادی هنر» خود را تقریر کرد که به موجب آن یک اثر هنری در گفتمان اجتماعی شکل میگیرد. برای دیکی هم مانند دانتو جنبه مادی شی هنری اهمیت چندانی نداشت. با این تفاوت که دیکی جوهر ذاتی هنر را همانند دانتو منطبق با نظریه نمیدانست، و آن را در چهارچوب اجتماعی غیرقابل رویت شناسایی کرد. هنر تبدیل به نوع خاصی از رفتار اجتماعی شد، براین اساس میتوان گفت که نظریه دیکی بیشتر جامعهشناسانه بود.(Goldsmith,1983,P206)
در آغاز سال ۱۹۶۹، و در پی مقالهی «جهان هنر» دانتو سعی کردم تا به تدوین نظریهای فرهنگی از هنر بپردازم، اما به جای تمرکز بر مجموعهی نظریههای «تراز پایینتر» هنر که ابژهها را در درون جهان هنر قرار میدهند، موضعی «انسان شناختیتر» اتخاذ کردم و بر پدیدههای فرهنگی اعمال و رفتارهایی که به جهان هنر مربوط میشود، تمرکز کردم. چنین دیدگاهی «نظریهی نهادی هنر» نامیده میشود. تدوین نهایی من از نظریهی نهادی (در سال ۱۹۸۴) میتواند در تعریف «اثر هنری» خلاصه شود؛ یعنی اثر هنری، واقعیت هنری است که به گونهای خلق شده که در معرض دید افراد متعلق به جهان هنر قرار داشته است.(دیکی،۱۳۸۶،ص۱۸۳)