جورج هومنز وپیتر بلاو دو چهره اصلی نظریه تبادل هستند. این نظریه تحت تاثیر نظرات اسکینر و جامعه شناسان رفتارگرا و در تضاد با کارکردگرایی دورکیم و لوی اشتراوس ساخته و پرداخته شده است. هومنز با رد تبیین هایی که جامعه شناسان در مورد رفتار و نهادهای بشری ارائه می کردند، در صدد بود تبیینی علمی و واضح و قانع کننده از آن ها ارائه کند.
از این رو او گمان کرد که استفاده از قضایا و اصول روانشناختی برای تبیین رفتارهای افراد راهگشا خواهد بود. او بیشتر بر تبادل دوطرفه تاکید داشت تا صورت های اجتماعی و گسترده تبادل و گفت که جامعه شناسی راستین فقط آن نوعی است که بر اصول روانشناختی استوار باشد. اصولی که او برای تبیین رفتار افراد به کار برد در قالب قضایای بنیادی مطرح شدند. هدف او به طور کلی تبیین رفتار بنیادی اجتماعی بر حسب پاداش ها و خسارت ها در قالب نظریه تبادل بود. به نظر او وظیفه جامعه شناسان بررسی رفتار اجتماعی است که در آن، فعالیت دست کم یکی از دو تن، فعالیت طرف دیگر را تقویت یا تحذیر می کند و هر یک بر دیگری نفوذ متقابل می گذارند. «در این نظریه نیز همچون نظریه کنش متقابل بشر باید انسان بودن خود را از طریق کنش متقابل کسب کند. هومنز با توسل به متغیرهای ارزش و کمیت سعی در تبیین قضایایی دارد که برای توضیح نظریه مبادله ساخته و پرداخته است. این قضایا شامل قضایای عام و قضایای خاص می شود.
۱-قضیه موفقیت
این قضیه به این مساله می پردازد که هر گاه شخصی عملی را انجام داد، اگر آن عمل به پاداش منتهی شود احتمال تکرار آن عمل توسط آن شخص افزایش می یابد. (ابتدا عمل رخ می دهد، اتفاقی یا به هر وسیله ای دیگر این مهم نیست، آنچه مهم است آن است که بعد از رخ دادن آیا پاداش دریافت می کند یا نمی کند) و اگر پاداش دریافت کرد، احتمال تکرار آن افزایش می یابد. این قضیه سه مرحله دارد (نخست کشش یک شخص؛ دوم نتیجه همراه با پاداش؛ و سرانجام تکرار کنش نخستین یا کنشی که دست کم از برخی جهات با کنش اولی مشابه باشد)، هومنز چندین نکته را در این رابطه بیان می کند که شکل و دوام رابطه را تحت تاثیر قرار می دهد.به نظر او عملی که پاداش می گیرد تا بی نهایت تکرار نمی شود بلکه با مساله اشباع گره خورده است. علاوه بر این اگر پاداش دریافتی منظم باشد، تکرار عمل کاهش پیدا می کند و در صورت قطع پاداش به زودی خاموش می شود. در حالی که در پاداش نامنظم، تکرار عمل افزایش یافته و با قطع پاداش عمل دیرتر خاموش می شود. فاصله بین زمان وقوع عمل و دریافت پاداش نیز اساسی است، چرا که هر چه فاصله میان این دو کم باشد احتمال تکرار عمل افزایش می یابد و هر چه فاصله زیاد باشد، احتمال تکرار عمل کاهش می یابد.
پس در مورد همه اعمالی که اشخاص انجام می دهند غالبا این گونه است که هر عملی از یک شخص اگر مورد پاداش قرار گیرد احتمال تکرار آن عمل به وسیله همان شخص افزایش می یابد(هومنز،۱۹۷۴، ۱۶).
۲-قضیه محرک
این قضیه به تاثیر شباهت محرک های زمان حال با محرک هایی که در زمان گذشته باعث شکل گیری و عمل که منجر به پاداش شده است، اشاره دارد. به نظر هومنز هر قدر محرک های زمان حال با محرک های سابق شباهت داشته باشد احتمال بیشتری می رود که آن شخص در برخورد با این محرک ها آن کنش یا همانندش را انجام دهد.
در واقع از دیدگاه هومنز این تصور آن پاداش است که انگیزه می شود، تصور آن شیء است که پاداش می شود، نه رسیدن به خود شیء که ما قبلا آن را خواسته و به دست آورده ایم به نظر هومنز «اگر محرکی منجر به عمل موفقیت آمیز شود. شخص در تلاش است که آن محرکها را تعمیم دهد. از سوئی دیگر محرک و عمل تفاوت دارند و اگر محرک بسیار زودتر از عمل رخ دهد، در شکل دادن عمل تاثیر کمتری خواهد داشت، و اگر محرک پاداشی باشد که دارای ارزش بسیار زیادی است، آن محرک برای شخص بسیار حساس می شود و در نهایت ممکن است به شکست فرد منتهی می شود ». علاوه بر این هومنز معتقد است که انسان رفتار همنوعانش را تقلید می کند و این تقلید مستلزم مشاهده است… اما انسان ها تنها اعمالی را که برای آنها پاداش به ارمغان بیاورد، تقلید می کنند، وگرنه آن را رها خواهند ساخت.
بدین ترتیب اگر در گذشته وجود محرک خاصی، یا یک رشته از محرکها باعث شده باشد که شخصی با کنش خود پاداش گرفته باشد محرکهای کنونی و آنی هر چه به محرک گذشته شباهت بیشتری داشته باشد احتمال بیشتری می رود که آن شخص در برخورد با این محرکها آن کنش یا همانندش را انجام دهد(هومنز،۱۹۷۴، :۲۳).
۳-قضیه ارزش
«هر چه نتیجه یک کنش برای شخص با ارزش تر باشد، احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد» او با مطرح کردن دو مفهوم تنبیه و پاداش به این مساله می پردازد که پاداش کنشی است که دارای ارزش مثبت است و باعث افزایش تکرار عمل می شود، در حالی که تنبیه، کنشی است که دارای ارزش منفی است و تکرار عمل را کاهش می دهد. هر چند به نظر هومنز استفاده از تنبیه، کارآیی چندانی نخواهد داشت، و بهترین راه کاهش تکرار و حذف یک عمل، ندادن پاداش است. پاداش ها هم جنبه مادی (پول) و هم جنبه نوع دوستانه (کمک به دیگران) دارند. از نظر او همین که شخص عملی را انجام می دهد، نشان دهنده این موضوع است که «ارزش نتیجه عمل برای او بالاتر از صفر است.» پاداش یا تنبیه دریافت کردن، بستگی به نتیجه عمل شخص دارد، در صورت مثبت بودن نتیجه عمل، پاداش و در صورت منفی بودن نتیجه عمل، تنبیه دریافت می شود. «نقطه صفر جایی است که شخص نسبت به نتیجه عملی که انجام می دهد، بی اعتناست.» از سوی دیگر دو نوع پاداش وجود دارد، تنبیه ذاتی و تنبیه برای جلوگیری از پاداش.همان طور که ذکر شد، هومنز همواره بر عدم استفاده از تنبیه به عنوان ابزاری برای حذف یک عمل یا ایجاد یک عمل دیگر تاکید می کرد.
پس هر چه نتیجه کنش برای شخص با ارزشتر باشد احتمال دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد (هومنز،۱۹۷۴ :۲۵).
۴-قضیه محرومیت –سیری
«یک شخص هر چه در گذشته نزدیک، پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد، همان پاداش در آینده برایش کم ارزش تر خواهد شد.» او با در نظر گرفتن فاصله زمانی به دو مفهوم خسارت و سود نیز توجه کرد. به نظر او هر چه فاصله زمانی دادن پاداش طولانی تر باشد، احتمال سیری از آن پاداش کم می شود. علاوه بر این خسارت مفهومی است که بر میزان پاداش هایی که شخص در یک کنش متقابل از دست داده است، دلالت می کند، در حالی که سود، به میزان پاداش هایی که او در کنش متقابل به دست آورده است، دلالت دارد. به خاطر همین مساله هومنز در نهایت کار قضیه محرومیت و سیری را به گونه ای دیگر بیان کرد؛ «هر چه یک شخص در نتیجه یک عمل سود بیشتری کسب کرده باشد، احتمال بیشتری می رود که آن عمل را دوباره انجام دهد.» با توجه به قضیه ارزش، هر چه پاداش زیاد دریافت شود، از ارزش آن پاداش برای شخص کاسته می شود. در واقع قضیه محرومیت به این مساله اشاره دارد که «اگر کسی یاد بگیرد نوع خاصی از پاداش را ارزشمند بشمارد، اما در گذشته آن را کمتر دریافت کرده باشد، دچار محرومیت شده است. بنابراین ارزش پاداش برای او زیاد شده و او بیشتر می خواهد آن عمل را انجام دهد.» با انجام عمل و رسیدن به پاداش، در صورتی که دریافت پاداش زیاد شود از ارزش پاداش کاسته می شود، در این حالت، پاداش های دیگری به طور نسبی برای فرد ارزشمند می شود. اما در این جا مساله خسارت یا هزینه و سود نقش مهمی دارد. چرا که برخی اعمالی که برای انسان پاداش به همراه می آورد برای وی به طورهمزمان مجازاتی نیز به همراه دارند. علاوه بر این صرف نظر کردن یک شخص از پاداشی خاص در حکم ضرر و زیان برای آن شخص است. زمانی که شخص می خواهد عملی را انجام دهد آن نوع عمل را برای انجام دادن برمی گزیند که نسبت به سایر اعمال پاداش زیادتر و هزینه کمتری داشته باشد. «اضافه پاداش دریافتی فرد از عمل نسبت به هزینه آن عمل، سود یا پاداش خالص آن عمل است» . هر چه سود عملی زیادتر باشد احتمال تکرار آن بیشتر است و هر چه هزینه عملی زیاد شود، احتمال تکرار آن کاهش می یابد. و اگر سود هزینه و عمل برابر باشد، احتمال تکرار هر دو عمل، برابر خواهد بود و اگر پاداش و هزینه عملی مشخص نباشد، فرد دچار اضطراب می شود و ممکن است نتواند هیچ عملی انجام دهد. صرفنظرکردن از عملی برای انسان ها تنها زمانی امکان دارد که فعالیت دیگری که متضمن پاداش است را جایگزین آن کند و در صورت نبودن جایگزینی که دارای پاداش است، فرد کاری که حتی ارزش مطلق کمتری دارد را انجام خواهد داد.
یک شخص هررچه در گذشته نزدیک پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد همان پاداش درآینده برایش کم ارزشتر خواهد شد (هومنز،۱۹۷۴ :۲۹).
۵-قضایای پرخاشگری – تایید
این قضیه دو بخش دارد. یک بخش به مساله پرخاشگری می پردازد که اگر شخصی با انجام عملی پاداشی را که انتظار داشت دریافت نکند یا با تنبیهی مواجه شود که انتظارش را نداشت، احتمال انجام رفتار پرخاشگرانه از جانب او زیاد است و نتیجه چنین رفتاری برای او اهمیت زیادی دارد. رفتار پرخاشگرانه ابتدا ممکن است به طور خودکار و در پاسخ به شکست در دستیابی به پاداشی رخ دهد، اما اگر آن رفتار پرخاشگرانه پاداشی به همراه آورد، شخص آن را می آموزد و تکرار می کند. بخش دوم قضیه مربوط به تایید است: هر گاه شخصی پاداش مورد انتظارش را به دست بیاورد، به ویژه اگر پاداش بیش از حد چشمداشت باشد، یا با تنبیه مورد انتظارش روبرو نشود، احساس خرسندی خواهد کرد. در این صورت احتمال بیشتری می رود که آن شخص رفتار تایید آمیزی از خود نشان دهد و نتایج رفتارش نیز برایش ارزشمندتر می شود. تایید همچون پرخاش می تواند آموختنی و ارادی شود.هم این قضایا در ارتباط متقابل با همدیگر عمل می کنند و به نوعی نظامی از قضایا را شکل می دهند. هر یک از این قضایا تنها اگر در شرایط برابر باشند درست عمل خواهند کرد. زیرا در ارتباط با هر قضیه، تعیین سایر شرایط و اینکه آن شرایط چه باشند و در کجا باشند و در چه حالتی با هم برابر باشند به وسیله قضایایی دیگر مشخص می شود.
همان طور که قبلا گفته شد قضایای هومنز در سطح فرد، عمل می کند و در تبیین فرایندهای اجتماعی پیچیده ای که حاکم بر ساخت های پیچیده اجتماعی است، ناتوان است. به طور کلی مطلب اصلی نظریه هومنز این است که انسان ها دست به عمل خاصی می زنند، تا به پاداش معینی دست یابند و یا از هزینه و خسارتی رها شوند. بعضی از پاداش ها مثل غذا حالت زیستی داشته و برای زندگی انسان حیاتی است و برخی دیگر آموختنی هستند. علاوه بر این، انسان ها رفتار خود را از دیگران تقلید می کنند و رفتارهایی را که پاداش در برداشته باشد، تکرار می کنند، هر چه از پاداش خاصی محروم شوند، هم آن پاداش برایشان بسیار ارزشمند می شود و هم آن ها میل زیادی به انجام عمل برای رسیدن به آن پاداش دارند.
هر گاه یک شخص از کنش خود پاداشی را که انتظار دارد بدست نیاورد و یا تنبیهی را دریافت دارد که انتظارش را ندارد خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی احتمال بیشتری دارد که خود رفتار پرخاشگرانه ای نشان دهد در ضمن نتایج یک چنین رفتاری برایش ارزشمند تر خواهد شد (هومنز ۱۹۷۴، ۳۷).
۲-۲-۲- نظریه تبادل تلفیقی بلاو (۱۹۱۸)
پیتر بلاو(۱۹۶۴) گامی جلوتر از آنها برداشت و درصدد بر آمد نظریه ای تبادلی را بپردازند که تلفیقی از رفتارگرایی و واقعیتگرایی اجتماعی باشد هدف بلاو فهم ساختار اجتماعی بر پایه تحلیل فراگردهای اجتماعی حاکم بر روابط میان افراد و گروه ها است مساله اصلی این است که چگونه زندگی اجتماعی در قالب ساختارهای بیش از پیش پیچیده هم گروهی میان انسانها سازمان می گیرد(۱۹۶۴ :۲). هومنز به کار در سطح رفتاری بسنده کرد اما بلاو یک چنین کاری را تنها وسیله ای برای دستیابی به یک هدف گسترده تر می داند تاکید بلاو بر فراگرد تبادل است که به نظر او بیشتر رفتار بشری را جهت می دهد و برروابط میان انسانها و نیز روابط گروه ها تسلط دارد.
به نظر بلاو چهار نوع ارزش وجود دارد که هر کدام کارکرد متفاوتی را انجام می دهد نخست ارزشهایی جزیی گرایانه که به عنوان میانجیان یکپارچگی و همبستگی عمل می کنند این ارزشها اعضای یک گروه را بر محور چیزهایی چون میهن پرستی، یا مصالح مدرسه ویا شرکت متحد می سازند این ارزشها در سطح جمعی یا احساسات جاذبه شخصی که افراد را بر یک مبنای رودررو متحد می سازد همانندند. (ریتزر)
دومین نوع ارزش کلی گرایانه اند این نوع ارزش ها معیارهایی اند که به وسیله آنها ارزش نسبی انواع چیزهایی که می توان مبادله شان کرد مورد ارزیابی قرار می گیرد.
سومین دسته ارزشها آنهایی اند که به اقتدار مشروعیت می بخشند چهارمین نوع ارزش ارزشهای مخالفت ربط پیدا می کند ارزشهای مخالفت اجازه می دهند که احساس نیاز به دگرگونی به فرسوی آنچه که صرفا از طریق تماس شخص میان افراد مخالف با نظم مستقر امکان پذیر است گسترش یابد. (ریتزر ).
۳-۲-۲- دورکیم
دورکیم (۱۹۱۷-۱۸۵۸) واقعیتهای اجتماعی رانیروها وساختارهایی می انگاشت که در خارج از افراد قرار دارند و آنها را وادر به رفتار معینی می سازند این واقعیتهای اجتماعی به نظر دورکیم بر افراد تسلط دارند وتصمیم های فردی چندان تاثیری در این واقعیتها ندارند به نظر او کنش ها و کنشهای متقابل افراد جامعه تحت تاثیر نیروهای اجتماعی شکل می گیرند و چهارچوب وصورتهای کنش فردی را ساختار های اجتماعی تعیین می کنند به نظر دورکیم آنچه که افراد یک جامعه را گرد هم می آورد وباعث پیوند آنها می شود یک اخلاق مشترک نیرومند و یا وجدان جمعی است که شیرازه ضد جوامع ابتدایی تا نوین است وجدان جمعی در جوامع ابتدایی بسیار نیرومند است ولی در جوامع نوین قدرت این وجدان اجتماعی کاهش یافته است که به نظر دورکیم تقسیم کار پیچیده اجتماعی تا اندازه ای فقدان وجدان جمعی را در این نوع جوامع ترمیم می کند. دورکیم جامعه را شر چشمه نوین می انگارد و معتقد است که ارزشهای اجتماعی حاکم بر جوامع به صورت معتقدات مذهبی تجلی می یابند بخ نظر او این جامعه است که برخی پدیده ها را شرعی و برخی پدیده های دیگر را کفر آمیز جلوه می دهد دورکیم دین و جامعه را از یک گوهر می انگارد وماهیتی یکسان برای هر دو آنها قایل است.
به استدلال دورکیم دین در واقع زائیده مناسک است از طریق شرکت در مراسم مناسک مذهبی است که قدرت اخلاقی جامعه آشکارا حس می شود و احساسات اخلاقی اجتماعی از همین طریق تقویت تجدید می شود. دورکیم این کارکرد مناسب را با ایده های زندگی بومیان استرالیایی روشن می سازد. یک کلان استرالیایی در بیشتر ماه های سال به صورت دسته های کوچک شکارگر پراکنده است اما در یک فصل معین همین دسته های شکارگر در یک مکان خاص گردهم می آیند و یک رشته مناسک را با بیشترین هیجان و وجد یا به گفته خود دورکیم در کمال شور و شوق برگزار می کنند و به نظر دورکیم همین مناسک است که احساسات مذهبی را ایجاد تقویت تجدید می کند و حس وابستگی به یک قدرت خارجی روحانی و اخلاقی که در واقع همان جامعه است تشدید می نماید بدین سان مناسک همبستگی و انسجام احتمالی را ایجاد و حفظ می کنند. دورکیم به دنبال این است که نشان دهد که رهیافت او چه گونه می تواند انواع باورداشت ها و عملکردهای مذهبی را تبیین کند برای مثال او استدلال می کند که تصور روح به راستی چیزی جز اصل توتمی تبلور یافته در یکایک افراد نیست. تصور روح در واقع با شناخت این واقعیت است که جامعه تنها در افراد و از طریق آن ها وجود دارد او یادآور می شود روح بهره ای از رهبانیت دارد روح چیزی را باز می نماید که فراتر از ما ولی در ضمن در درون ماست. روح همچنین نامیرا است افراد می میرند ولی جامعه می ماند و اعتقاد به نامیرایی روح همین واقعیت را بیان می کند.
به اعتقاد دورکیم اعتقاد به انواع ارواح و خدایان از اعتقاد به ارواح نیاکان واقعی سرچشمه می گیرد و از این طریق یک اصل اجتماعی به صورت افراد خاص تجلی می یابد. به استدلال دورکیم محرمات و ممنوعیت هایی مناسک آمیز از رویکرد احترام به چیزهای مقدس سرچشمه می گیرند و مقصود از آن ها حفظ همین رویکرد است او سرچشمه دیدگاه ریاضت جویانه را که در بسیاری از سنت های مذهبی وجد دارد همین مفاهیم تاتو تقدس و احترام می داند. از همین مفاهیم است که ارزش های نهی و انکار نفس برمی خیزند، ارزش هایی که در ضمن این برداشت را بیان می کنند که نظم اجتماعی تنها در صورتی امکان پذیر است که افراد جامعه آرزوهایشان را تا اندازه ای انکار کنند.
قربانی کردن البته با انکار نفس رابطه نزدیکی دارد، اما دورکیم می پرسد که چرا خدایان غالباً به پیشکش هایی به صورت قربانی تا این اندازه علاقه مندند به نظر دورکیم این به خاطر آن است که خدایان بدون پرستش که عمل قربانی کردن بیانگر آن است نمی توانند کاری انجام دهند این نظر دورکیم منعکس کننده آن است چون خدایان چیزی جز جان که نیستند بدون پرستندگان نمی توانند کاری به پیش ببرند همان طور که جامع بدون اعضایش کاری از دستش ساخته نیست.
شرکت کنندگان در مناسک غالباً بر این باورند که مناسک وضعیت خوشایندی را به بار می آورند دورکیم می کوشد آن کارایی وسیله ای نسبت داده شده به مناسک مذهبی را بر مبنای کارایی اخلاقی آن ها تبیین کند به خاطر این کارایی اخلاقی که واقعی است اعتقاد به کارایی جسمانی و مادی این مناسک توجیه می شود از آن جا که این مناسک احساس عمیقی از سرخوشی بهروزی را به ارمغان می آورد این اطمینان را به بار می آورد که مقصود از این مناسک تحقق یافته است به عبارت دیگر آن چه شرکت کنندگان در مناسک تصور می کنند اتفاق می افتد در واقع اتفاق نمی افتد و آن چه که به راستی رخ می دهد اتفاق کاملاً متفاوتی است که شرکت کنندگان تصورش را نمی کنند. از طریق اعمال نفوذ نامی این عملکردها بر ذهن انسان و نحوه تاثیر آن ها بر حالت های ذهنی می توان به توجیه واقعی این عملکردها دست یافت.
دورکیم درباره مناسک می گوید: آن ها برای کارکرد درست زندگی اخلاقی ما همان اندازه ضروری اند که خوراک برای نگهداشت زندگی جسمانی ما ضرورت دارد، زیرا ما از طریق همین مناسک است که گروه خود را تائید و حفظ می کند جای شگفتی نیست که دورکیم ا از این جهت به مارکس تشبیه می کنند به گفته ترنر تمایز قائل شدن میان مفهوم دورکیمی دین به عنوان شیرازه اجتماعی و استعاره مارکسیستی دین به عنوان نیاز اجتماعی غالباً دشوار است.
دورکیم یادآور می شود که مراسم گوناگون بومیان استرالیا اساساً بر محور یک مضمون بنیادی دور می زنند. همه آن ها در واقع یک نوع مراسم اند که برای مقاصد گوناگون برگزار می شوند دورکیم پس یادآور می شود که این قضیه در مورد همه نظام های مذهبی مصداق دارد. برای مثال از شکل مراسم عشای کاتولیکی برای تشریفات زناشویی و سوگواری نیز استفاده می شود دورکیم از این ابهام چنین نتیجه می گیرد که کارکرد واقعی این برانگیختن یک نوع حالت روحی است که از نیروی اخلاق و اعتماد به نفس ترکیب می شود در نتیجه شکلی که یک منسک به خود می گیرد و مقصود اعلام شده اش چندان اهمیتی ندارد کارکرد واقعی مناسک همیشه یکی است. این اهمیت ندارد که اعضای گروه برای چه کاری گرد هم می آیند مهم این است که آن ها گرد هم می آیند و احساسات مشترکی را تجربه می کنند و به گونه یک کنش جمعی آن را بیان می کنند.
از نظردورکیم معتقد است که ارزش های مشترک و همانندی انسان ها که در دین تجلی میابد نقش موثری در نوع دوستی انسان ها دارد.(ریترز :۲۳،۵۷). با توجه به نقش دینداری در نوع دوستی به بررسی دینداری می پردازیم.
دین از ریشه واژه آریایی دئنا (Daena) و به دو معنی وجدان و حساب و کتاب و شمارش است و در زبان های سامی مانند عبری و عربی به کار رفته است. معنای آن در زبان عربی قضاوت و جزا است، مانند «یوم الدین» که معنی آن روز جزا و داوری است(رضایی، ۷۴). به طور کلی از نظر معنای لغوی، می توان گفت دین عبارتست از: عامل پیوستگی بین مردمی که اعتقاد مشترک دارند و این اعتقاد مشترک همان کیش و آیین است که می تواند در رفتار افراد قضاوت کند و در نهایت جزای عمل را در بر داشته باشد. (جان حسنی، ۱۳۸۵: ۱۱۳)
از منظر جامعهشناسی دو نوع تعریف از دین ارائه شده است: تعریف اسمی یا ذاتگرا و تعریف کارکردی یا شمولگرا. تعاریف کارکردگرا دین را عمدتاً به عنوان پدیدهای در نظر میگیرند که عهدهدار کارکردهای اجتماعی و یا روانی خاصی مثل انسجام اجتماعی (دورکیم)؛ نظام معنایی فراگیر (لاکمن) ؛ یا نظام معانی غایی (یینگر) است و با این کارکردها مشخص میشود. در تعاریف اسمی یا ذاتی از دین، دین به عنوان نظامی از باورها و عقاید و مناسک که مربوط به یک امر مقدس است اطلاق میشود (سراج زاده، ۱۳۷۷). همچنین وقتی صحبت از سنجش دین در سطح خرد میشود بحث دینداری به وجود میآید که صفت افراد یک جامعه است. به همین منظور گلارک (۱۹۵۹) چهار بعد را برای سنجش تجربی دین درنظر گرفتهاست که شامل بعد اعتقادی، تجربی، مناسکی و پیامدی میشود. این ابعاد الگوی بیشتر تحقیقات داخلی و خارجی دین است.
تعلق خاطر اصلی پژوهشگران جامعه شناسی در مورد دین ، کاربرد آن در جامعهانسانی است و اصطلاح «کارکرد» به سهم دین ـ یا هر نهاد اجتماعی دیگر ـ در ابقاء جوامع انسانی و تعلقات آن راجع است.
اهمیت مطالعه دین و بررسی میزان دینداری افراد جامعه، به خاطر نقش و کارکردی است که دین در زندگی شخصی افراد و نیز در کل جامعه برعهده دارد. در سطح خرد و فردی باید گفت که دین به گرایش افراد شکل میدهد و در سطح کلان نیز دین یکی از ارکان اساسی جامعه به شمار میرود و کارکرد آن در کارکرد کل جامعه بسیار مؤثر است. (رفیع پور ، ۱۳۷۶: ۳۰۵)
کارکردگرایان اساساً این باورند که یک نهاد اجتماعی را باید برحسب نقشی که در بقای یک جامعه یا یکپارچگی و همبستگی آن بازی میکند، باز شناخت. آنان معتقدند که دین برای نظم و ثبات اجتماعی و حفظ انسجام آن ضروری است. (همیلتون، ۱۳۸۱، ۸ ـ ۱۸۴)
تلقی کارکردگرایانه از دین براین اساس استوار است که دین اصلیترین نهاد کنترل اجتماعی در روابط است. (Turner,1991:109)
هاری آلپرت[۱] پژوهشگر دورکیمی، چهار کارکرد عمده دین را از نظر دورکیم به عنوان نیروهای اجتماعی انضباط بخشی، انسجامبخشی، حیاتبخشی و خوشبختی بخشی طبقهبندی کرده است. (کورز، ۱۳۸۶: ۲۰۰)
پیتربرگرنیز کارکردهای دین را در سه مقوله تقسیمبندی کرده است.
۱ـ جلوگیری از بی هنجاری
۲ـ جلوگیری از «از خودبیگانگی»
۳ـ مشروعیت بخشی (آزاد ارمکی ، ۱۳۸۱: ۱۱۷ ـ ۱۴۷)
اما دین و دینداری در هر شرایطی منجر به انجام و هم شکلی افراد با جامعه نمیشود استارک میگوید: دین تنها در شرایطی میتواند باعث هم شکلی شود که توسط تعامل افراد تداوم پیدا کند و اکثریت آن را به عنوان اساس معتبری برای کنش داشته باشند یعنی در صورتی که هم اکثریت افراد جامعه معتقد به دین باشند و هم امکان تعامل ارتباط بین افراد وجود داشته باشد، آنان در حضور هم، و به خاطر هم دیگر، و ترش از بنیههای گرده و دریافت تشویقهای دیگران، به دین و ارزشهای دینی پایبند میشوند و آنان را درونی میسازند (راسخی، ۱۳۸۵: ۳۳).
آلستون در زمره صاحب نظرانی است تعریف خود از دین را موکول به شناخت ابعاد و خصایص دین می کند. او میگوید : هرچند نمی توان مرز مشخصی بین دین و غیر دین ترسیم کرد اما با اتکای به یک الگوی کاملاً مشخص دینی و تشریح ابعاد و خصوصیات آن می توان وجوه اشتراک و افتراق در مورد را با الگوی مورد نظر مشخص ساخت. وی بر این باور است که این شیوه دقیقترین توصیف برای طرز پیدایش مفهوم دین است.بر این مبنا الستون مجموعه ای از خصوصیات متمایز کننده دین از پدیده های دیگر به شرح زیر معرفی می کند:
اعتقاد به موجودات ماورای طبیعی
تمایزگذاری بین امر قدسی از امور دنیوی
اعمال و مناسکی که مبتنی بر امور مقدس و بر آن تکیه دارند.
مجموعه قواعد اخلاقی که اعتقاد بر این است که مورد تایید خدایان است.
احساسات خالص دینی ، مانند خشیت، خوف احساس گناه و پرستش که در حین انجام مناسک و در محضر امور مقدس پدیدار می شود.
عبادت و سایر شیوه های ارتباط با خدا
یک جهان بینی با تصویری خاص از جهان به عنوان یک کل و جایگاه انسان در آن