خوب می تواند خیلی جایگاه پر رنگی داشته باشد. نه به عنوان فیلم انیمیشن، بلکه کاربرد انیمیشن در هنر جدید. چرا که نمونه های زیادی هم می بینیم؛ در ویدئوآرتها که به کار می برند و فضاهای خیلی جالبی به وجود می آورند. و همچنین در پرفورمنسها و… اینها همه کاربردهای انیمیشن در هنر جدید است. که حیطه ی گسترده ای دارد.
علل گرایش هنرمندان جدید را به استفاده از سایر علوم و رسانه ها و به طور کلی گرایش به هنرهای بین رشته ای چه می دانید؟
مسلما یک نیاز است. مهم ترین مسئله نیاز هنرمندان امروز به این شکل هنر است. به این مدیوم است.
هر هنرمندی دوست دارد گاها از موقعیتی که در آن است به یک نقطه ی دیگری پرتاب شود. یک چیزهای دیگری را تجربه کند. آدمها که سالها نمی توانند در یک وضعیتی قرار بگیرند.
در زمینه ی تعامل نقاشی و انیمیشن می شود از عده ای از هنرمندان نقاش مثال زد که تابلوهای نقاشیشان را به دست یک انیماتور یا خودشان متحرک می کنند و درو اقع یک سیکل حرکتی، حرکتی که تکرار می شود یا اصطلاحا لوب شده است ایجاد می کنند که به صورت پخش در مانیتورهای کوچک یا بزرگ در گالریها به نمایش می گذارند و حتی می فروشند. نظرتان راجع به این کارها چیست؟
نظرم مثبت است. از هر چیز جدیدی که بتواند ذهن من را به فکر بیندازد، خوشم می آید. اصلا مهم نیست اسم این هنر چیست؟ مهم تاثیری است که بر مخاطب می گذارد.
این نوع کارها را می توان گفت به نوعی انیمیشن است که به گالریها راه پیدا کرده است؟
نه من این را قبول ندارم. من گفتم فیلم انیمیشن با ورود انیمیشن به این نوع کارها متفاوت است. انیمیشن به عنوان یک ابزار است که دیگر آن جا هویت انیمیشن خودش را از دست می دهد و تبدیل به هنر مفهومی می شود.
چه ویژگی و تفاوتی باعث این طبقه بندی می شود که فیلم انیمیشن انتزاعی حساب شود و یا ویدئوآرت و…؟
خود هنرمند خیلی نقش دارد. من خودم انتخاب کردم که فیلمم را اسم ویدئوآرت رویش بگذارم یا چیز دیگر. به نظر من به خود هنرمند بر می گردد که کارخودش را در چه کتگوری بخواهد ارائه بدهد. هنرمند باید با خودش کلنجار برود تا ببیند چه کار می خواهد بکند. تعریفهای متفاوتی هست و به خود هنرمند بستگی دارد.
چرا ما انیمیشنهای انتزاعی را در جشنواره ها نمی بینیم؟
این مشکل، مشکل بینشی است. این بینش هم ریشه در خیلی چیزها دارد. و خیلی زمان می برد تا این آدمها سطح دید و افق فکری و سطح مطالعاتیشان، سطح افقهای فکریشان، همه ی اینها گسترده و گسترده تر بشود تا بتوانند سلایق مختلف را تحمل کنند، چگونه در کنار هم آثار مختلفی را به وجود بیاورند. در فضای امروز آدمها ورود یک مدیوم جدید را در فضای مخصوصا سنتی نمی توانند تحمل بکنند. واین به نظر من خیلی طول می کشد.
اگر مایلید کمی راجع به کارهای خودتان بگویید.
خوب معمولا کارهایی که ساختم، چالش ایجاد کرده و از این بابت خوشحالم. خود همان بدون عنوان۱ کلی چالش ایجاد کرد، خیلیها ردش کردند. گفتند که ما این را به عنوان فیلم انیمیشن نمی پذیریم. ولی از این که توانستم این قدم را در حوزه ی انیمیشن بردارم، خیلی خوشحالم. امروز به شکل جا افتاده تری به آن نگاه می شود. امروز کانون یک فیلم انیمیشن انتزاعی دارد که دیگر قابل برگشت نیست و خوب من شخصا از این قضیه خوشحالم که توانستم در این فضا، این قضیه را حداقل با ساخت یک فیلم جلو ببرم و الان مثلا شما که به عنوان دانشجو یا محقق می آیید، یک رفرنسی وجود داشته باشد که در کالکشن فیلمهایشان بگویند ما همچین چیزی هم کار کرده ایم.
صحبت آخر…
ممنون از حضورتون
اگر در صحبتها و اثار این هنرمند به دنبال جواب و نتیجه ای برای این پژوهش باشم. بهترین مورد، همان اثر بدون عنوان۱ است که تعاملی زیبا و واضح میان نقاشی، انیمیشن، فیلم و ویدئو برقرار کرده است و در عین حال هیچ کدام از اینها نیست. اثری است مستقل که از ویژگیها و قابلیتهای بیانی این هنرها در کنار هم استفاده کرده است.
۴-۶ شیوا صادق اسدی
شکل ۴-۱۱/ شیوا صادق اسدی/ ۱۳۹۲/ http://shivasadeghassadi.yolasite.com
گفتگویی با شیوا صادق اسدی، هنرمند نقاش، طراح و کارگردان انیمیشن
متولد ۱۳۶۲، تهران. فوق لیسانس پویانمایی از دانشگاه هنر تهران. انیمیشنهای او به چندین جشنواره ی داخلی و خارجی راه یافته و جایزه گرفته اند.
روز پنج شنبه ۲۰ تیرماه ۱۳۹۲ از طریق تماس تلفنی و ارسال ایمیل
صحبت را خود شما شروع کنید. معرفی؟ حوزه های فعالیتتان وحدود سالهایش؟ و….
من شیوا صادق اسدی، نقاش و فیلمساز انیمیشن هستم. حدودا سه سال است که به صورت حرفه ای کار انیمیشن می کنم.
شما خودتان را بیشتر نقاش می دانید یا انیماتور؟ و به طور کلی خود را در کدام دسته از هنرمندان قرار می دهید؟
زیر بنای کار من را در حقیقت نقاشی تشکیل می دهد. من در انیمیشن نیز در جست و جوی کشف و شهودی نقاشانه هستم. البته در انیمیشن عامل زمان وجود دارد و من به دنبال این هستم که چگونه می توان امکانات بیانی هنر نقاشی را در پیوند با عامل زمان، به یک نتیجه ی تاثیر گذار رساند. تاثیری که نه بر روی بوم ایستای نقاشی قابل دستیابی است و نه در تصاویر متحرکی که امکانات بیانی نقاشانه از آنها حذف شده باشد. این تاثیر فقط زمانی به وجود می آید که از پیوند این دو هنر، محصول تازه ای به وجود بیاید. محصولی که من آن را “انیمیشن نقاشانه” می نامم. من همیشه دوست دارم در مرز بین انیمیشن و نقاشی حرکت کنم و چون دغدغه های شخصی ام وابستگی زیادتری به نقاشی دارند، خودم را بیشتر نقاش می دانم تا انیماتور.
منبع الهام شما چیست؟ و چگونه قالب مورد نظرتان را انتخاب می کنید؟
منبع الهام برای من زندگی است. پدیده های جهان پیرامونم و اتفاقهای جهان درونی ام. گاهی این اتفاقها و پدیده ها در یک تک تصویر بی زمان هم قابل بیان هستند. که در این صورت آنها را در قالب نقاشی بیان می کنم. گاهی هم نیازمند زمان و شکلی از روایت اند، که در آن صورت آنها را انیمه می کنم.
تعریف شما از انیمیشن؟ این تعریف کلی است یا نسبی؟ در سالهای اخیر تغییری در تعریف انیمیشن نسبت به تعریف سنتی و قبلی آن احساس کرده اید؟ چه تغییری؟
تعاریف نسبی هستند و شاید دشوار بتوان یک تعریف جامع و مانع از انیمیشن ارائه داد. اما شاید بتوان گفت انیمیشن یعنی سازماندهی زمانمند عناصر بصری از طریق فیلمبرداری تک فریم و به شیوه ای که در فیلم زنده قابل دستیابی نباشد.
به نظرشما انیمیشن جزء کدم دسته از هنرها است؟ چرا؟
انیمیشن از سویی با هنرهای تجسمی و از سوی دیگر با سینما پیوند دارد. ولی به نظر من یک هنر مستقل است. چون در خود چیزی منحصر به فرد دارد که نه در هنرهای تجسمی و نه در سینما قابل دستیابی نیست.
اگر فیلمنامه و داستان و روایتگری را از انیمیشن جدا و حذف کنیم چه اتفاقی می افتد؟ امکان پذیر است؟
وجود یا عدم وجود روایت در یک فیلم انیمیشن به انتخاب کارگردان بستگی دارد. روایت و داستان، عناصر ضروری تشکیل دهنده ی انیمیشن نیستند. انیمیشن می تواند روایتگر باشد و می تواند هم نباشد. فیلمساز نیز می تواند همچون نقاش برای بیان آن چه که در درونش می گذرد، از شکل و رنگ یاری بگیرد. در اغلب فیلمها، خط داستانی غالب است ولی فیلمساز می تواند با فاصله گرفتن از روایتگری، به خود تصویر و امکانات بیانی آن اهمیت بیشتری ببخشد. انیمیشن حتی اگر روایتگر به مفهوم کلاسیک آن باشد، باز باید چیزی بیش از داستان ارائه دهد. چیزی که قابل بیان در ادبیات نباشد و منحصرا از طریق انیمیشن بتواند به بیان در آید. انیمیشن می تواند با بهره گیری از امکانات ذاتی خود، صرفا به ایجاد یک فضا و یا خلق یک ریتم بپزدازد. بنابراین حذف روایت، صدمه ای به زیر ساختهای انیمیشن نمی زند. ولی اگر خلاقیت بصری را از آن حذف کنیم، پی این ساختمان سست و ضعیف می شود و در این صورت یک داستان خوب نمی تواند کمک کننده باشد.
به نظر شما در سالهای اخیر انیمیشن از نگاهی نو قابل بررسی است؟ مثلا انیمیشنهای مفهومی و انتزاعی جدید؟ جایگاه این گونه آثار در هنر جدید چیست؟ نظر شما راجع به آنها چیست؟
انیمیشن انتزاعی و اساسا سینمای انتزاعی، پدیده ی جدیدی نیست و سابقه ی آن به فیلمسازانی همچون هانس ریشتر و ایگلینگ[۱۶۳] در دهه ی بیست و سی میلادی باز می گردد. ایگلینگ و ریشتر هنرمندانی بودند که از دنیای نقاشی آبستره به هنر فیلم روی آورده بودند. این فیلمسازان که آثارشان در واقع انیمیشن بود، تلاش داشتند که فیلم را از قید روایتگری و ادبیات برهانند و قابلیتهای بیانی خود تصویر را در پیوند با عامل زمان مورد بررسی قرار دهند. همچنین باید به تجربیات نورمن مک لارن اشاره کرد که با نقاشی مستقیم بر روی سطح فیلم ، سعی در دستیابی به بیانی انتزاعی داشت. این نوع تجربیات، البته بسیار با ارزش بودند و بخشی از تاریخ سینما را شکل داده اند. دستاوردهای این فیلمسازان میراثی است که تداوم آن را در آثار فیلمسازان دوره های بعد هم می توان دید. اما تکرار این نوع تجربیات ، بدون اضافه کردن چیزی نو و شخصی به آن، نمی تواند راه گشای مسیری رو به آینده باشد.
انیمیشنهای جدید با نگاهی نو جزء کدام دسته از هنرها هستند؟ آیا می توان اثری ایجاد کرد که حاصل یکی شدن و تعامل نقاشی و انیمیشن در قالب هنر جدید باشد؟ نمونه؟ چه کسانی را فعال در این زمینه می شناسید؟ رشته تحصیلی و فعالیت اصلی آنها چه بوده است؟
برخی از فیلمها (چه انیمیشن و چه فیلم زنده) به علت زبان تصویری و نیت نقاشانه ی آفرینندگانشان، به نقاشی نزدیک می شوند. از تعامل بین نقاشی و انیمیشن ، فیلمی زاده می شود که می توان آن را “نقاشانه” نامید. اگر فیلم دارای دو بعد کلامی- روایی و تصویری- بیانی باشد، فیلم نقاشانه فیلمی است که به بعد دوم اهمیت بیشتری می دهد. این بدین معناست که فیلم با زبان تصویر معنا را می آفریند و لزوما روایت محور (به مفهوم سنتی و متداول آن) نیست. بنابراین آن چه اهمیت می یابد، "بیان” است. از جمله فیلمسازانی که با ترکیب سینما و نقاشی توانسته اند در آثارشان به فضایی تاثیرگذار دست یابند، می توان به هانس ریشتر، ایونس[۱۶۴]، رنه کلر[۱۶۵]، فرناند لژه[۱۶۶]، تارکوفسکی[۱۶۷]، الکساندر سوخوروف[۱۶۸] و … اشاره کرد. از میان انیماتورها نیز هنرمندانی همچون الکسی الکسیف[۱۶۹]، الکساندر پتروف، کارولین لیف، یوری نوراشتاین[۱۷۰]، سیمونه ماسی[۱۷۱] و … از پتانسیلهای هنر نقاشی در انیمیشن استفاده می کنند. برخی از این هنرمندان همچون فرناند لژه در حقیقت نقاشانی بودند که به سینما روی آورده بودند. برخی دیگر همچون کارولین لیف ، هم نقاش اند و هم انیماتور.
چه دلایلی موجب تعامل این دو هنر (ایستا و متحرک) می گردد؟ از نگاه سنتی و هنر جدید؟
آن چیزی که بنیان یک هنر متحرک همچون فیلم را شکل می دهد ، زمان است. ما یک تابلوی نقاشی را فقط از راه تصویر می شناسیم. چیزی فراتر از یک تصویر ایستا در میان نیست.. اما تصویر سینمایی در زمان و با زمان ساخته می شود.
در هنرهایی که عامل زمان در آنها دخیل است، ترتیب چیدمان وقایع اهمیت پیدا می کند. اما یک تابلوی نقاشی به یکباره دیده می شود و آغاز و پایانی ندارد. درست است که نقاش می تواند با تدابیری عناصر زمان و حرکت را در تصویر ایستای خود القا کند. اما نقاش باید تمام لایه های وجودی خود را در همان تک تصویر به بیان بصری درآورد. باید همه چیز را در یک تصویر بگوید. ولی یک سینماگر، فرصت پرداختن به تصاویر را در طی فریمهای متوالی و در طول زمان دارد. تعامل این دو هنر، باعث می شود که بعد زمان به نقاشی اضافه شود و این امکانات بیانی جدیدی را در اختیار نقاش می گذارد( هر چند به طور همزمان، برخی از امکانات آن را از وی سلب می کند، مثلا کیفیت قابل لمس آن را از بین می برد) که می تواند منجر به خلق فضایی بی انتها شود که در تصویر ایستای نقاشی امکان پذیر نیست. مثلا در نقاشی نور ثابت است. سایه ها ثابت اند و فیگورها در یک حالت معین فیکس و ثابت شده اند. ( حتی اگر با تدابیری حسی از حرکت را القا کنند). ولی در انیمیشن، همین فیگورها می توانند از روشنایی به تاریکی بروند. در تاریکی گم و دوباره پیدا شوند. در روشنایی محو شوند و باز بیرون بیایند. گاه پرداخت بسیار رئالیستی داشته باشند و گاه تبدیل به لکه هایی لرزان شوند. حتی می توانند از طریق متامورف به اشکال دیگر تبدیل شوند. از فضایی به فضای دیگر بروند. انیمیشن می تواند دنیایی از خلاقیت بی حد و مرز را به نقاش عرضه کند.
تعریف هنر جدید از نظر شما؟ چه دسته هنرهایی در این قالب می گنجند؟ و چرا به نام هنر جدید خوانده می شوند؟ نقش و جایگاه انیمیشن در هنر جدید؟
به نظرم می آید که در هنر جدید، مرز بین هنرها ( و حتی مرز بین هنر و تکنولوژی) از میان برداشته شده است و هنرمند می تواند برای بیان ایده ی خود از هر ابزاری استفاده کند. از عکس، نقاشی، ویدئو، پرفورمانس، مجسمه و … . انیمیشن هم طبیعتا می تواند یکی از این ابزارها باشد. این از میان رفتن مرز بین هنرها و حتی در هم آمیختن هنر و تکنولوژی چیزی نبود که پیش از این سابقه داشته باشد.
نظر شما راجع به تعامل هنرها و مخصوصا هنرهایی که از تعامل دو رشته ی نقاشی و انیمیشن در دهه های اخیر ایجاد شده اند چیست؟
با از میان برداشته شدن مرز بین هنرها، هنرهایی که از پیوند دو یا چند رشته ی هنری به وجود می آیند و یا در مرز بین رشته های مختلف هنری و حتی فنی حرکت می کنند، رشد بیشتری یافته اند. البته انیمیشن از اساس یک هنر بسیار قابل است. چرا که از امکانات رشته های مختلف هنری سود می جوید. مثلا سوانکمایر[۱۷۲] در برخی از آثارش از مجسمه های گلی آرماتوردار استفاده می کند . مجسمه ها را انیمه می کند و آنها را بر روی پرده ی سینما به حرکت در می آورد. الکساندر پتروف نقاشی امپرسیونیستی سده ی نوزدهم را وارد انیمیشن کرده است. در آثار وی، نقاط رنگی امکان لرزش و ارتعاش می یابند و از این طریق حتی درخشان تر از روی بوم به نظر می رسند. بنا بر این تعامل بین هنرها در انیمیشن چیز جدیدی نیست و از بدو پیدایش این هنر وجود داشته است.
به نظر شما بیان اثر هنری جدید نقاشی-انیمیشن مرهون حرکت در انیمیشن است یا رازگونگی و احساس در نقاشی؟ و چرا؟
این نوع آثار مرهون تلاش هنرمندان نقاشی است که وارد عرصه ی هنر متحرک شدند و از آن به عنوان یک ابزار بیانی جدید استفاده کردند و به ارتقای سطح هنری انیمیشن کمک کردند.
اهمیت ایده در هنر جدید از نظر شما؟ و چگونه ایده قالب بیانی خود را انتخاب می کند؟
با از میان برداشته شدن مرز بین رشته های مختلف هنری و پیشرفت تکنولوژی، هنرمندان با دامنه ی وسیعی از ابزارهای بیانی و امکانات رسانه ای روبه رو شدند. در چنین شرایطی، ایده اهمیت بسیار یافت، چرا که ابزار در اختیار همه بود. این بود که هنرمندان برای بیان ایده هاشان از قالبهای بیانی بسیار متنوعی استفاده کردند. آن چیزی که مهم شد، مفهوم و ایده ای بود که هنرمند می خواست آن را به مخاطبش منتفل کند.
اما من به نظرم می آید که “ایده"، حتی یک ایده ی بسیار خوب، فقط برای لحظاتی کوتاه می تواند مخاطب را جذب کند، او را شگفت زده کند و وادارش کند که جمله ی “چه ایده ی خوبی” را بر زبان بیاورد. ولی او خیلی زود فراموش می کند. ایده ها تاثیر پایداری نمی گذارند. من فکر می کنم که هنرمند فقط کافی است که خود را بیان کند. عمیق و صادقانه. بهترین ایده ها ضمن کار، به طور طبیعی از درون زاده می شوند. به دنبال “ایده ” ی خوب گشتن، به اعتقاد من بیهوده است.
راهنمای نگارش مقاله در مورد پژوهشی پیرامون تعامل نقاشی-انیمیشن در دو دهه ی اخیر ایران- فایل ...