سومین مؤلفه به تغییرات"فرد و محیط” در طی زمان اشاره دارد. نظریه بومتحولی بر الگوهای روابط و تعاملهای مستقیم بین افراد و سطوح متفاوت محیطشان طی زمان تأکید دارد. این روابط و تعامل مستقیم، تحول و تغییر فرد را هدایت میکنند. به خصوص، نظریه بومتحولی به این میپردازد که چگونه سلامتی و نارساکنشوری به الگوهایی مربوطاند که در سطح میاننظام عمل میکنند؛ برای مثال، خصومت آشکار و تعارض بین والدین و معلمان در مورد ارزشها، سبکها و علایق، تحول کودک را به سمت نارساکنشوری هدایت خواهد کرد؛ در صورتی که هماهنگی والدین و معلمان با هم و حمایت آنها از یکدیگر، تحول کودک را به سمت بهزیستی میراند. (، ص. ۱۹۸ـ۲۰۰)
خاطرنشان میسازد که در سالهای اخیر، پژوهشگران برای علتشناسی نشانههای برونیسازیشده و افسردگی در دوره نوجوانی بیشتر بر چهارچوبهای تحولی ـ بومشناختی متکی شدهاند (شوارتز و دیگران، ۲۰۰۶). در پژوهش حاضر در ارائه الگوی پیشنهادی از این نظریه بهره گرفته شده است.
۲ـ۲ـ۲ـ۲ رفتار مشکلآفرین: تفاوتهای تحولی و جنسی
پیشتر گفته شد که رفتارهای مشکلآفرین، گستره وسیعی را به خود اختصاص داده است اما دو دسته بزرگ از اغتشاشات مکرراً در مطالعههای تحلیل عاملی مشکلات سازگاری کودکان و نوجوانان شناسایی شدهاند؛ هر چند برچسبهایی که به آنها داده شده، متفاوت بودهاند. بر چسب"درونیسازیشده” و"برونیسازیشده” که در حال حاضر بهطور عمومی پذیرفته شده است، مبیّن این واقعیت است که مشکلات برونیسازیشده مستلزم تعارض با محیطاند؛ در صورتی که مشکلات درونیسازیشده در محدوده خود اتفاق میافتند. البته همه انواع مشکلات سازگاری در این دو گروه قرار نمیگیرند؛ برای مثال، مشکلات توجه و مشکلات اجتماعی را نمیتوان نه صرفاً درونسازیشده و نه صرفاً برونیسازیشده دانست (ونگ بای و دیگران، ۱۹۹۹). پارهای از پژوهشگران (برای مثال، راو و همکاران، ۱۹۸۹، نقل از سالیوان و دیگران، ۲۰۰۸) رفتار پرخاشگرانه، رفتار نقض قانون و مشکلات توجه را از تظاهرات متداول رفتار برونیسازیشده در اوایل نوجوانی قلمداد کردهاند. پارهای دیگر اشاره کردهاند که اشکال متفاوت رفتار مشکلآفرین، بهویژه در اوایل نوجوانی، با یکدیگر همبستگی دارند (فلمینگ۱[۵۶]، هاراچی۲، کورتس۳، آبوت۴ و کاتالانو، ۲۰۰۴).
بانگرز۵، کوت۶، اند۷و ورهولست۸(۲۰۰۳) در تحقیقی با عنوان تحول هنجاری رفتار مشکلآفرین کودک و نوجوان، در باب رفتار پرخاشگرانه، رفتار بزهکارانه و مشکلات توجه اظهار میدارند:
نشانگان رفتار پرخاشگرانه (مشکل برونیسازیشده) شامل رفتارهایی چون دعوا کردن، مسخره کردن، لاف زدن و حمله کردن است که حاکی از پرخاشگری و تضادورزی است. نوع رفتار پرخاشگرانهای که دختران و پسران نشان میدهند، طیّ تحول تغییر شکل و سطح پرخاشگری جسمانی کاهش مییابد. قسمت اعظم مطالعات نشان دادهاند که پسران بیش از دختران پرخاشگری جسمانی و کلامی نشان میدهند (کیرنز۹ و کیرنز۱۰، ۱۹۸۴).
نشانگان رفتار بزهکارانه (مشکل برونیسازیشده) شامل رفتارهایی چون دزدیدن، آتشافرزی، دروغگویی و تقلّب است. مطالعات اخیر (ناگین۱۱و ترمبلی۱۲، ۱۹۹۹؛ موفیت۱۳و کاسپی۱۴، ۲۰۰۱) نشان میدهند که اکثر پسران (۶۰ـ۷۰ درصد) و۹۰ درصد دختران، طیّ کودکی و نوجوانی هیچ عمل بزهکارانه یا ضد اجتماعیای مرتکب نمیشوند. مطرح شده است که گروه کوچکی از پسران (۱۰ درصد) و دختران (۱ درصد) در سرتاسر کودکی و نوجوانی، رفتارهای بزهکارانه و ضد اجتماعی را بهطور مستمر نشان میدهند. گروه بزرگتری از پسران (۲۶ درصد) و دختران (۱۸ درصد) رفتارهای ضد اجتماعی یا بزهکارانه را فقط طیّ نوجوانی مرتکب میشوند. آنها در گروه نوجوانان ضد اجتماع قرار دارند که خلافکاریشان محدود به دوره نوجوانی۱۵ است. مسیر تحولی هنجاری به این شکل است که رفتار بزهکارانه در نوجوانی افزایش مییابد و پسران بیشتر از دختران در سرتاسر دوره کودکی و نوجوانی رفتار بزهکارانه را نشان میدهند.
فرض بر این است که مشکلات توجه وقتی ظاهر میشوند که کودکان تحصیل را آغاز میکنند؛ به این دلیل که با تکالیف پیچیده و ساختیافته مواجه میشوند. مطالعهای در نمونه جمعیت عمومی استرالیایی، کمترین تفاوتهای سنی در تعداد نشانههای اختلال نقص توجه بیشفعالی[۵۷] را در دامنه سنی ۵ تا ۱۱ سال نشان داد (گومز۲، هاروی۳، کوییک۴، شارر۵و هریس۶، ۱۹۹۹). نتایج مطالعهای دیگر در نمونه بالینی پسران مبیّن آن بود که بیشفعالی ـ تکانشگری۷ با افزایش سن، به خصوص در اواخرکودکی و اوایل نوجوانی، کاهش مییابد؛ در صورتی که عدم توجه طی گذشت زمان ثابت میماند (هارت۸ و دیگران، ۱۹۹۵). مطالعات دیگر (کانتول۹، ۱۹۹۶؛ گومز، ۱۹۹۹) نشان دادند که پسران نشانههای بیشتری از عدم توجه و رفتارهای بیشفعالی را در مقایسه با دختران نشان میدهند. این یافتهها این مسیرِ تحوّلیِ هنجاری را مطرح میسازند که در ابتدا با حضور کودک در مدرسه، مشکلات توجه افزایش مییابد و سپس با گذشت زمان، فراوانی این مشکلات کاهش مییابد و سطح آنها در پسران در مقایسه با دختران بالاتر است. (صص.۱۸۰ـ۱۸۱)
بانگرز و دیگران (۲۰۰۳) به منظور بررسی تحول هنجاری بر اساس گزارش والدین از مشکلات در نمونهای متشکل از ۲۰۷۶ کودک عادی ۴ تا ۱۸ ساله آلمانی به این نتیجه دست یافتند که پسران مشکلات برونیسازیشده بیشتری را در مقایسه با دختران دارند، این مشکلات در هر دو جنس با افزایش سن کاهش مییابد، مسیر تحولی هنجاری برای رفتار پرخاشگرانه با افزایش سن هم برای پسران و هم دختران کاهش مییابد، در کودکی پسران در مقایسه با دختران سطوح بالاتری از رفتار پرخاشگرانه را نشان میدهند اما این رفتارها در پسران در مقایسه با دختران با سرعت بیشتری کاهش مییابد و در ۱۸ سالگی تقریباً هیچ تفاوت جنسیای یافت نمیشود. بر اساس نتایج این تحقیق، پسران در مقایسه با دختران رفتار نقض قانون بیشتری نشان میدهند. مشکلات توجه تا ۱۱ سالگی هم در دختران و هم در پسران افزایش مییابد و پس از آن، کاهش نشان میدهد و پسران مشکلات توجه بیشتری از دختران دارند.
موفیت (۱۹۹۳) بر مبنای آغاز و حفظ رفتار مشکلآفرین، یک مقولهبندی دو شاخهای از بزهکاری دوره نوجوانی را مطرح ساخت: نوجوانان ضد اجتماع که خلافکاریشان محدود به دوره نوجوانی است و آنهایی که خلافکاریشان در طول زندگی تداوم[۵۸] دارد. دسته اول فاقد تاریخچهای از رفتار ضد اجتماعی در دوره کودکی هستند. رفتار ضد اجتماعی معمولا تا ۱۲ـ۱۳ سالگی آغاز نمیشود و معمولاً تا ۱۸ـ۱۹ سالگی متوقف میشود. این گروه با رفتار ضد اجتماعی، تحت موقعیتهای خاص و اغلب در حضور همسالان، در جایی که هیچ نظارتی از جانب بزرگسال وجود ندارد، آزمایش میکنند اما معمولاً این رفتار را به نفع سبک زندگی جامعهپسندانه پاداشدهنده ترک میکنند. گروه دوم، رفتار مشکلآفرین را زود آغاز میکنند. آنها به سمت تظاهرات متنوعتر و حتی جدیتر رفتار ضد اجتماعی و بیان چنین رفتارهایی در موقعیتهای چندگانه حرکت میکنند و در آنها عمل خلاف تشدید میشود و اغلب به تبهکاری بزرگسال منجر میگردد.
استنگر۲، آخنباخ و ورهولست (۱۹۹۷) در نمونهای طولی از ۱۱۳۹ کودک ۴ تا ۱۸ ساله در آمریکا مسیرهای تحولی هنجاری رفتار بزهکارانه و پرخاشگرانه را مطالعه کردند. آنها گزارش کردند که نمرههای هـر دو زیرمقیـاس از ۴ تا ۱۰ سالگی کاهـش مییابـد. پس از حدود ۱۰ سالگـی، کـاهش نمـرههای رفتــار پرخاشگرانه ادامه مییابد اما نمره رفتار بزهکارانه تا ۱۷ سالگی افزایش نشان میدهد و در هر دو زیرمقیاس، نمرههای پسران از دختران بالاتر است.
کیلی۳ ، بیتس۴، داج و پتیت (۲۰۰۰) مسیرهای تحولی مشکلات درونـیسازیشده و بـرونیسازیشده را که به وسیله مادران و معلمان گزارش شدند، در ۴۰۰ کودک ۵ تا ۱۲ ساله آمریکایی مورد مطالعه قرار دادند. این پژوهشگران در رفتار درونیسازیشدهای که مادران و معلمان گزارش کردند، اثر جنس را نیافتند اما معلمان و مادران از نظر گزارش رفتار برونیسازیشده متفاوت بودند. معلمان رفتار برونیسازیشده بیشتری را در پسران گزارش دادند تا در دختران و سرعت کاهش این رفتارها در پسران بیش از دختران بود. گزارش مادران هیچ اثر جنسی را نشان نداد ولی مبیّن کاهش رفتار برونیسازیشده بود. همچنین نتایج این تحقیق نشان داد که کودکان واجد سطح اجتماعی اقتصادی پایین در مقایسه با کودکان دیگر در همان گروه سنی، سطوح بالاتری از رفتار برونیسازیشده را نشان میدهند.
در یک مطالعه، آخنباخ، دومنسی و رسکورلا (۲۰۰۳) گزارش کردند که پسران در مقایسه با دختران، در بسیاری از زیرمقیاسهای مشکلآفرین نمرههای بالاتری دارند و نوجوانان واجد سطح اجتماعی اقتصادی بالاتر در مقایسه با نوجوانان دارای سطح اجتماعی اقتصادی پایینتر، مشکلات کمتری دارند.
لیو۵، کیم۶و پیرز۷(۲۰۰۵) در نمونهای از ۳۳۷ دختر و پسر سنین ۵، ۷، ۱۰،۱۴ و ۱۷ ساله آمریکایی به این
نتیجه دست یافتند که رفتار برونیسازیشده در هر دو جنس با افزایش سن کاهش مییابد.
در مجموع، یافتههای به دست آمده از مسیر تحولی رفتار مشکلآفرین گیجکننده هستند. مطالعات متفاوت برحسب مقیاس مورد استفاده، فرد گزارشدهنده و گستره سنی مبیّن کاهش یا افزایش رفتار برونیسازیشده از اوایل کودکی تا نوجوانی هستند اما بهطور کلی، بیشتر مطالعات به این نتیجه دست یافتند که پسران در مقایسه با دختران سطوح بالاتری از رفتار برونیسازیشده دارند (لیو و دیگران، ۲۰۰۵).
موفیت، کاسپی، راتر۱ و سیلوا۲(۲۰۰۱) شواهدی طولی ارائه میدهند حاکی از اینکه تفاوتهای جنسی در رفتار ضد اجتماعی نوجوانان و بزرگسالان (شامل اختلال رفتار ارتباطی، بزهکاری، و خشونت) به این نسبت داده میشود که مردان در اوایل کودکی در معرض عوامل خطرآفرین بیشتری، از جمله نقایص عصبی شناختی، مزاجهای غیرقابل مهار، مهار ضعیف تکانهها، و بیشفعالی هستند. احتمالاً فرایندهایی که به واسطه آنها مردان و زنان به سطوح متفاوت رفتارهای مشکلآفرین میپردازند، شامل طیف وسیعی از عوامل زیستشناختی، عاطفی، اجتماعی و فرهنگی است.
۳ـ۲ـ۲ـ۲ رفتار مشکلآفرین: تأثیر عوامل درونشخصی(هویت)
رفتارهای انسان تعیینکنندههای چندگانه دارند و رفتار مشکلآفرین نوجوان هم از این قاعده مستثنا نیست.
یـک دستـه از ایـن تعیینکنندهها را میتـوان زیر عنـوان عوامـل بافتـی (خانـواده،گـروه همسـال، مـدرسه)
تقسیمبندی کرد. به این عوامل در بخش نوجوانی : بافتهای تأثیر گذار همین پژوهش خواهیم پرداخت. گروه دیگری از عوامل تأثیرگذار بر رفتار مشکلآفرین، عوامل درونشخصی هستند. شماری از این عوامل که در بعضی پژوهشها مورد بررسی قرار گرفتهاند عبارتاند از: مفهوم خود (برای مثال، شوارتز و دیگران، ۲۰۰۶)، حرمت خود (برای مثال، موران۳[۵۹]و دوبوئا۴، ۲۰۰۲ )، ادراک خود (رضاییان و دیگران، ۱۳۸۵)، خودنظمجویی (برای مثال، دیسهیون و پترسون، ۲۰۰۶)، هویت قومی (برای مثال، یاسی۵، دورهام۶و دیسهیون، ۲۰۰۴) و هویت شخصی (برای مثال، شوارتز و دیگران، ۲۰۰۵).
از نظر اریکسون، هویت یک جنبه مهم کنشوری سازشیافته است. پژوهشها نشان دادهاند که انسجام هویت عامل حفاظتکننده در مقابل پیامدهای رفتار مشکلآفرین است و سردرگمی هویت، آمادگی نوجوان را به پرخاشگری، بزهکاری و دیگر اشکال رفتار انحرافی افزایش میدهد (جونز و هارتمن۷، ۱۹۹۲، ۱۹۹۴، نقل از شوارتز و دیگران، ۲۰۰۵).
جونز و هارتمن (۱۹۸۸) در نمونه ۱۲۹۸۸ نفری از نوجوانان پایههای هفتم تا دوازدهم آمریکایی که پرسشنامههای تجربه مصرف مواد و هویت من را پر کردند، به این نتیجه دست یافتند که فراوانی تجربه مصرف مواد برای پاسخدهندگان واجد پایگاه پراکنده بهطور ثابتی بالاتر از پاسخدهندگان دارای پایگاه موفق و معوق است و در نوجوانان واجد پایگاه بازداشته، فراوانی کمتری دارد.
در پژوهشی دیگر که وایرز۱، باروکاس۲ و هالنبک۳در سال ۱۹۹۴ در نمونـهای از ۱۹۷ نفر نوجـوان پسـر
۵,۱۴ تا ۹,۱۸ سال انجام دادند، به رابطه قوی بین رفتار مشکلآفرین و سطوح پایگاه هویت دست یافتند. به عبارت دیگر، رفتار مشکلآفرین بیشتر در نوجوانان واجد پایگاه پراکنده هویت، یافت شد. آنها گزارش کردند که نمره هویت موفق در نوجوانان کمسنتر در مقایسه با نوجوانان بزرگتر، پایین است و نمرههای هویت پراکنده در نوجوانان بزرگتر بیشتر از نوجوانان کمسنتر است.
آدامز و دیگران (۲۰۰۱) در نمونهای متشکل از ۲۰۰۱ نفر دانشآموز دختر و پسر پایه هفتم تا دوازدهم در آمریکا با بهره گرفتن از پرسشنامه، به بررسی رابطه سه سبک هویت و ناسازگاری (مشکلات رفتار ارتباطی، بیش فعالی و هیجانی) پرداختند. نتایج تحلیلها نشان داد که نوجوانان دارای سبک پراکنده ـ اجتنابی بیشتر احتمال دارد که مشکلات رفتار ارتباطی و بیشفعالی را نشان دهند. در مقابل، نوجوانان دارای سبک هنجاری هویت یا سبک اطلاعاتی، کمتر این دو نوع رفتار مشکلآفرین را به نمایش گذاشتند.
آدامز، مونرو۴[۶۰]، مونرو۵، دوهرتی ـ پویرر۶ و ادواردز۷(۲۰۰۵) در نمونهای متشکل از ۱۴۵۰ نفر دانشآموز دختر و پسر ۱۲ تا ۱۹ ساله (پایه هفتم تا دوازدهم) در کانادا مطالعهای را انجام دادند تا دریابند آیا نظریه هویت در تشخیص رفتار بزهکارانه خودگزارشده مفید است. آنها رابطه سبکهای هویت و رفتار بزهکارانه را بررسی کردند. بر اساس نتایج این تحقیق، سبک هویت پراکنده ـ اجتنابی با رفتار بزهکارانه خودگزارشدهِ بیشتر و سبک هویت هنجاری با رفتار بزهکارانه خودگزارشدهِ کمتر ارتباط دارد.
در سال ۲۰۰۵، شوارتز و همکاران در ۱۸۱ نفر نوجوان مهاجر اسپانیایی در آمریکا (۹۲ پسر و ۸۹ دختر) با میانگین سنی ۷,۱۲ سال و مراقبان اصلی آنها (۱۸ مرد و ۱۶۳زن) نشان دادند که بین هویت و رفتار مشکلآفرین ارتباط معناداری وجود دارد. انسجام هویت بهطور معناداری با گزارش نوجوان و والد از رفتار مشکلآفرین در پسران مرتبط بود؛ در صورتی که در دختران، انسجام هویت بهطور معناداری فقط با گزارش نوجوان از رفتار مشکلآفرین در ارتباط بود.
نتایج تحقیق شوارتز، مسن۸، پانتن و شاپوچنیک که در سال ۲۰۰۹ گزارش شده است، نشان میدهد که
در ۲۵۰ نوجوان اسپانیایی در آمریکا که به مدت سه سال پیگیری شدند، نوجوانانی که نمرههای سردرگمی هویتشان طیّ زمان افزایش مییابد، بیشتر احتمال دارد که سیگار کشیدن، نوشیدن الکل و رفتار جنسی را آغاز کنند. نوجوانانی که نمرههای سردرگمی هویتشان طی زمان ثابت است، کمتر احتمال دارد که سیگار کشیدن، نوشیدن الکل، و رفتار جنسی را آغاز کنند و در نهایت، نوجوانانی که نمرههای سردرگمی هویتشان طی زمان کاهش مییابد، از همه کمتر احتمال دارد که سیگار کشیدن، نوشیدن الکل، و رفتار جنسی را آغاز کنند.
در ایران، سماوی و حسینچاری (۱۳۸۸) به منظور پیشبینی"سوء مصرف مواد مخدر بر اساس پایگاه هویت"، با اجرای پرسشنامه زمینهیابی مصرف الکل و مواد و مقیاس تجدیدنظر شده پایگاه هویت من بنیون و آدامز در ۱۶۰ دانشجو با بهرهگیری از روش آماری رگرسیون نشان دادند که هویتهای بازداشته و پراکنده، پیشبینیکننده مثبت و معنادار سوء مصرف موادند و هویتهای موفق و معوق نمیتوانند سوء مصرف مواد را پیشبینی کنند.
ادبی (۱۳۷۹) در بررسی"رابطه پایگاه هویت و سلامت روانی” در ۱۵۶ دانشآموز راهنمایی و ۲۶۸ دانش آموز دبیرستانی به این نتیجه دست یافت که هویت سردرگم با سلامت روانی کمتر رابطه دارد.
در مجموع، اگر چه پژوهشهای انجامشده در باب هویت در اوایل نوجوانی و متعاقباً در باب تأثیر هویت
بر رفتار مشکلآفرین نسبتاً اندکاند، پژوهشهای موجود، مبیّن رابطه مثبت سردرگمی هویت و رابطه منفی انسجام هویت با رفتار مشکلآفرین هستند.
۴ـ۲ـ۲ـ۲ رفتار مشکلآفرین: اندازهگیری
با توجه به گستره رفتارهایی که آنها را میتوان مشکلآفرین نامید، بحث سنجش این رفتارها هم تنوع زیادی دارد. از آنجا که پژوهش حاضر به بررسی رفتار مشکلآفرین برونیسازیشده محدود شده است در ادامه، به مسئله سنجش این دسته از رفتارها میپردازیم.
مصاحبه بالینی۱[۶۱](مصاحبه غیر استاندارد، مصاحبههای استاندارد)، مقیاسهای رتبهبندی رفتار۲، مشاهده مستقیم (مشاهده تعامل والد ـ کودک در یک تکلیف ساختدار، مشاهده رفتار در موقعیت مدرسه، زیرنظرـ گرفتن رفتار کودک از طریق والدین) از ابزارهای سنجش رفتار مشکلآفرین برونیسازیشده هستند (ساندرز۳ گولی۴و نیکلسون۵، ۲۰۰۰).
در مصاحبه بالینی، شناخت مرحله تحولی کودک از اهمیت زیادی برخوردار است. همچنین بافتی که کودک در آن زندگی میکند، مد نظر قرارمیگیرد. ماهیت تعامل والد ـ کودک، کیفیت محیط خانه، و بهزیستی روانشناختی والدین به عنوان عوامل خطر در پیشرفت و ابقای رفتار برونیسازیشده در کودکان شناسایی شدهاند. این مصاحبهها با والد، کودک و در صورتی که رفتار مشکلآفرین به موقعیت مدرسه هم گسترشیافته باشد با معلم نیز انجام میشود (همان منبع).
اهداف مشاهده مستقیم عبارتاند از: سنجش فراوانی، مدت و شدت رفتارهای مشکلآفرین، شناسایی پیشایندهای بلافصل و پیامدهای رفتارهای مشکلآفرین ضمن وقوع آنها در بافت تعامل والد ـ کودک، و در نهایت، سنجش بافت گستردهتر بومشناختی این رفتارها (همان منبع).
مقیاسهای رتبهبندی رفتار، گروهی دیگر از ابزارهای سنجش رفتار مشکلآفرین را تشکیل میدهند. یکی از این ابزارها که بهطور گسترده در سنجش رفتار مشکلآفرین مورد استفاده قرار گرفته، سیاهه رفتاری کودک برای سنین ۴ تا ۱۸ سال است (آخنباخ، ۱۹۹۱). این سیاهه ابزار اصلی مبتنی بر نظامِ تجربی محورِ آخنباخ[۶۲]۶ است که بر مبنای آن، فرمهای دیگر تدوین شده است. در باب سنجش مشکلات نوجوانان، متخصصان سلامت روانی نوعاً دو چهارچوب مفهومی متضاد را بهکاربستهاند. یک چهارچوب مفهومی به نام کل به جزء[۶۳] معروف است. این روی آوردِ تشخیصیِ مجموعه آماری و تشخیصی اختلالات روانی انجمن روانپزشکان آمریکاست. چهارچوب مفهومی متضاد این، چهارچوب جزء به کل[۶۴] تجربی محور است که آخنباخ و رسکورلا (۲۰۰۱) در خودگزارشدهی نوجوان برای سنین ۱۱ تا ۱۸ سال بهکاربستهاند (رسکورلا و دیگران، ۲۰۰۷).
فرمهای رتبهبندی سنجش مبتنی بر نظام تجربی محور آخنباخ شامل سؤالاتی برای سنجش صلاحیت ـ ها و مشکلاتی هستند که به وسیله اطلاعدهندگان متفاوت شامل والدین، جانشینان والدین، معلمان، مسئولانه مراکز مراقبت روزانه گزارش میشوند. در این گروه فرمهایی نیز برای رتبهبندی مشاهدات مستقیم در مجموعههای گروهی، برای رتبهبندی مشکلاتی که طی مصاحبههای بالینی مشاهده و گزارش میشوند، و برای نوجوانان و جوانان برای گزارش رفتار خودشان وجود دارند (مکانگی[۶۵]، ۲۰۰۱).
۳ـ۲ نوجوانی: بافتهای تأثیرگذار
همانطور که ملاحظه شد، نوجوانی به عنوان یک دوره تحولی انتقالی بین کودکی و بزرگسالی بیش از هر دوره دیگر در زندگی، به استثنای نوزادی، با تغییرات زیستشناختی، روانشناختی و تغییرات در نقش اجتماعی همراه است. اگرچه همه نوجوانان این تغییرات را تجربه میکنند اما آثار این تغییرات بر همه نوجوانان به یک شکل و به یک اندازه نیست. برای مثال، بلوغ موجب میگردد که پارهای از نوجوانان احساس کنند که جذّاب شدهاند و در نتیجه متکّی به خود شوند و در برخی دیگر موجب میشود که احساس کنند زشت شدهاند و بدین ترتیب خجالتی شوند. اگر تغییرات بنیادی نوجوانی، پدیدهای جهانی است، چرا آثار این تغییرات این قدر با یکدیگر متفاوتاند؟ چرا همه افراد به یک شیوه تحت تأثیر بلوغ، تغییرات شناختی و اجتماعی قرار نمیگیرند؟ پاسخ به این سؤال را باید در محیط نوجوان جستجو کرد. به عبارت دیگر، تحوّل روانشناختی طیّ دوره نوجوانی نتیجه ارتباط متقابل بین تغییرات تحولی اساسی و جهانی از یکسو و “بافتی” است که این تغییرات در آن تجربه میشوند (استاینبرگ، ۲۰۰۵).
پیشتر در بیان نظریّههای بومتحولی به اهمّیّت تحولّی بافتهایی که نوجوان را احاطه کردهاند، اشاره شد. در اینجا به سه بافت مهم تأثیرگذار بر تحوّل نوجوان، یعنی، خانواده، گروه همسال، و مدرسه، و روابط این سه بافت با هویت و رفتارهای مشکلآفرین خواهیم پرداخت. پیش از بیان پژوهشها، باید بگوییم که در مجموع، پژوهشهایی که در باب تأثیر عوامل بافتی بر هویت و رفتارهای مشکلآفرین انجام گرفتهاند، بیشتر به اواسط و اواخر نوجوانی محدود شدهاند و پژوهشهای نسبتاً کمی به بررسی این متغیرها در اوایل نوجوانی پرداختهاند. در اینجا در وهله اول به پژوهشهایی اشاره میشود که در اوایل نوجوانی صورت گرفتهاند و در صورت فقدان چنین پژوهشهایی به مواردی اشاره میکنیم که در اواسط و اواخر نوجوانی انجام شدهاند.
۱ـ۳ـ۲ خانواده
خانواده گروهی اجتماعی است که با سکونت مشترک، همکاری اقتصادی و تولید مثل توصیف میشود و شامل بزرگسالانی از هر دو جنس است که دست کم دو تن از آنها واجد رابطه جنسیِ از نظر اجتماعی تأیید شده هستند و یک یا چند فرزند متعلّق به همان بزرگسالانی دارند که با هم همزیستی جنسی دارند یا به فرزندخواندگی[۶۶] گرفته شدهاند. ساختار خانواده و کنش آن، دو بعدی هستند که در مباحث مربوط به خانواده درنظرگرفته میشوند. ساختار به تعداد اعضای خانواده و جایگاه خانوادگی مانند مادر، پدر، دختر و پسر، و کنش به اینکه خانواده نیازهای فیزیکی و روانشناختی خود را چگونه رفع میکند، اطلاق میگردد. کنش خانواده به غیر از فراهم آوردن سرپناه، یعنی، خانه و تأمین غذا و حفظ بهداشت، پرورش کودکان و جامعهپذیری آنها، تأمین صمیمیّت عاطفی و راحتی کودک، تعیین محدودیتهای رفتاری و تحول روانشناختی کودکان را نیز دربر میگیرد (جورجاز[۶۷]، ۲۰۰۳).
در باب کنشوری خانواده، توجه به دو جنبه آن، یعنی، شیوههای والدگری و فرایندهای خانوادگی، از اهمیت برخوردار است. شیوههای والدگری به روشها و سبکهای والدگری اطلاق میگردد. دارلینگ و استاینبرگ (۱۹۹۳، نقل از گورمن ـ اسمیت و دیگران، ۱۹۹۶) شیوههای والدگری را رفتارهای معطوف به هدف تعریف میکنند که والدین از خلال آنها، وظایف والدگری خود را انجام میدهند. شیوههای والدگری شامل انضباط (برای مثال، والدگری مثبت، کارآمدی انضباط) و نظارت و زیر نظر داشتن کودک است (برای مثال، میزان دلمشغولی والدین در مورد زندگی نوجوان). هدف این رفتارها، مهار و جامعهپذیر کردن کودکاست.
تحقیقات انجام شده درباره روابط عوامل بافتی (خانواده، مدرسه،گروه همسال) و هویت با رفتار مشکل ...