از آن جا که انسان به صورت خداوند، آفریده شده است (پیدایش، ۱: ۲۷)، شناخت صفات الهی و سعی در شبیه سازی آنها در ضمیر انسان پایه مهم ترین اصل اخلاقی عهدعتیق، یعنی فرمانبرداری از خدا را تشکیل میدهد. از این رو، هدف نهایی اخلاق را تشبّه به خداوند قرار داده است که از طریق عمل به فرامین الهی و شریعت محقّق می گردد. از اینرو در یهودیت، اخلاق و شریعت با یکدیگر رابطهی عمیق و ناگسستنی دارد (کهن، ۱۳۸۲: ۲۳۱).
از مهمترین دلایل بعثت حضرت موسی (ع) رساندن دستورات و قوانین الهی از جانب خداوند به مردم بوده است. وی «ده فرمان» را که در الواح سنگی از جانب خداوند دریافت نموده بود به مردم رساند و از آنان عهد و پیمان گرفت که به دستورهای آن عمل کنند و مخالفت نورزند (خروج۲۴: ۸).
عهد عتیق بر جایگاه مهم تشریع واحکام الهی در زندگی انسان و نقش عمل به آن در تقرّب به خداوند و ریزش برکات الهی بر انسان تأکید دارد. در تورات آمده است: «پس قانونهای مرا و احکام مرا که اگر کسی به جا آورد موجب حیات اوخواهد بود نگاه دارید. خداوند منم. » (لاویان۱۸: ۵)، «اگر موافق قانونهای من سلوک نمایید و اوامر مرا نگاه داشته آنها را به جا آورید. پس بارانهای شما را در موسم آنها خواهم بارانید و زمین محصولش را زیاد خواهد کرد و درختان صحرا میوه خود را خواهند داد. » (لاویان۲۶: ۳-۴؛ نیز: ر.ک: تثنیه۶: ۱۸ ـ ۱۹؛ ۱۰: ۱۳ ـ ۱۴؛ لاویان۲۸: ۱ ـ ۱۵).
این کتاب، همچنین هشدارهایی نسبت به خطیر بودن معصیت و گناه و نقش منفی آن در حیات انسان دارد: «و اگر قانونهای مرا تحقیر کرده و جانهای شما احکام مرا مکره شوند تا تمامی اوامر مرا به جای نیاورده عهد مرا بشکنید، پس من این طور را به شما رفتار خواهم نمود که خوف و سلّ و تب محرقه را بر شما مستولی می گردانم تا چشمان را بی نور و جان را مغموم نمایند و بذر خود را بی فائده خواهید کاشت، چون که دشمنان شما آن را خواهند خورد. » (لاویان۲۶: ۱۵-۱۶)، «به هیچ یک از آنها خویشتن را ملوّث مسازید؛ زیرا که طوائفی که ایشان را از حضور شما اخراج می نماییم به این اعمال ملوّث شده اند. پس زمین ملوّث شده است. به آن سبب من انتقام عصیانش را از آن خواهیم کشید که زمین ساکنانش را قی خواهد نمود. » (لاویان۱۸: ۲۴-۲۵).
یادگیری احکام الهی و عمل به آنها باعث توکل و اعتماد به خداوند می شود «تا نسلهای بعدی هم این احکام را یاد بگیرند و به نوبه خود به نسلهای آینده بیاموزند. به این ترتیب آنها یاد میگیرند که به خداوند توکّل نمایند و آنچه را که او انجام داده است فراموش نخواهند کرد، بلکه پیوسته اوامر او را اطاعت خواهند نمود. » (مزامیر۷۸: ۶-۷) و همچنین باعث می شود تا آدمی به آن احکام به صورت درست عمل نماید، و عمل به احکام و فرامین الهی و ستایش او باعث امیدواری به خداوند و نجات خداوندی و رحمت بیکران او می شود «خداوندا، امید من به این است که تو مرا نجات دهی، من احکام تو را اطاعت میکنم. » (مزامیر۱۱۹: ۱۶۶؛ ۷۱: ۱۴؛ امثال۲۳: ۱۷-۱۸).
شبیه بودن انسان به خداوند، تنها از ناحیهی روح است نه جسم، و دارا بودن روح آسمانی سبب تفوق وبرتری او نسبت به سایر موجوادت و مخلوقات آفریدگار شده است. به همین جهت انسان باید روح خود را پاک و پاکیزه نگهدارد (کهن، ۱۳۸۲: ۹۵). تا بتواند به بالاترین درجه از کمال که شبیه شدن انسان به خداوند است دست یابد (کلنر، ۱۳۸۲: ۲۴۱). انسان وجودی جسمانی و روحانی در طبیعت و اعجاز بزرگ آفرینش است. خداوند از انسان میخواهد در تحقق هدف او که استقرار نهایی خیر بر روی زمین است با او شریک باشد. بدین منظور، وظیفه اساسی آدمی تقلید و پیروی از خداوند است. خداوند ذاتاً مقدس است بنابراین انسان نیز باید مقدس باشد پس وظیفه هر یهودی رعایت اصول تورات است که از طرف خداوند فرستاده شده است. ارتباط خداوند با انسان در یهودیت، بسیار پرهیزکارانه است. این ارتباط براساس حس مشارکت و همکاری قرار دارد و همیشه آکنده از عشق و بخشایش است. انسان شریک فعال خداوند در حاکمیت یافتن اخلاق بر جهان است. انسان به واسطه خلقت اساساً روحانی خود میتواند با توسل به خداوند به ابدیت دست یابد. آدمی میتواند با اعمال نیک و صالح خود به ابدیت برسد. از دیدگاه دین یهود، هدف خداوند از آفرینشِ روح انسانی آن بوده است که آفریدهاش را از خوبیهای خود بهرهمند سازد، اما اگر روح انسانی بدون زندگی جسمانی و هیچ تلاش و زحمتی از ابتدا به طور مستقیم در معرض فیض و خوبیهای بیپایان پروردگار در جهان آخرت قرار میگرفت دچار شرم و خجلت ناشی از عدم بروز شایستگی پاداش میشد و نمیتوانست به طور کامل از نور و رحمت الهی بهرهمند شود. لذا میبایست که آن روح در لباس مادی جسم و تن آدمی به این جهان وارد شود و مدت زمانی را در آزمایشهای گوناگون و گاه سخت و دشوار بگذارند تا با کوشش و تلاش، وفاداری خود را به خداوند و دستورات او نشان دهد و پس از آن با فرا رسیدن مرگ جسمانی و در صورت موفقیت از آزمونهای متفاوت زندگی بتواند با افتخار بر سر سفره فیض الهی بنشیند و با لذت کامل و بدون خجلت از آن بهرهمند شود.
- ولایت
در عهد عتیق آمده است: خداوند نبی را از میان مردم مبعوث میگرداند و هر آنچه امر فرماید، نبی به مردم خواهد گفت و اگر کسی به سخنان نبی عمل نکند، خدواند او را مجازات خواهد کرد: «او از میان قوم اسرائیل پیامبری مانند من برای شما خواهد فرستاد و شما باید به او گوش دهید و از او اطاعت کنید … فردی که به او گوش ندهد و به پیامش که از جانب من است توجه نکند، او را مجازات خواهم کرد. » (تثنیه۱۸: ۱۵ و ۱۹).
نبی هر حکمی که دریافت کرد مکلّف به ابلاغ است و خداوند او را حفظ مینماید. در مورد ارمیا امده است: «خداوند فرمود: چنین مگو! چون به هر جایی که تو را بفرستم، خواهی رفت و هر چه به تو بگویم، خواهی گفت. از مردم نترس، زیرا من با تو هستم و از تو محافظت میکنم. » (ارمیا۱: ۷-۸). یهوه خطاب به موسی میگوید: «من از میان آنها پیامبری مانند تو برای ایشان خواهم فرستاد. به او خواهم گفت که چه بگوید و او سخنگوی من نزد مردم خواهد بود. » (تثنیه۱۸: ۱۸).
هر زمان که مردم سخنان نبی را نشنوند خداوند بر آنها اخم میگیرد «دلهای خود را مثل سنگ، سخت کردند و نخواستند دستوراتی را که من با روح خود بوسیله انبیاء گذشته به ایشان داده بودم بشنوند. به همین دلیل بود که خشم عظیم خود را از آسمان بر ایشان نازل کردم. » (زکریا۷: ۱۲).
خشم خداوند سخت و شدید است و تا آنها را مجازات نکند آتشش خاموش نخواهد شد (ارمیا۲۳: ۱۰ و ۱۹-۲۰). یهود نافرمانی می کند و انبیای خدا را به قتل میرساند، در نتیجه خدواند آنها را در چنگال دشمنان اسیر کرده و آنها را مورد آزار و اذیت آنها قرا میدهد (نحمیا۹: ۲۶-۲۷). و هنگامی که نالههایشان به هوا برمیخیزد، خداوند رهبرانی میفرستد و آنها را نجات میدهد، هنگای که دوباره بر فسق و فجور میپردازند، سالها با ایشان مدارا کرده و وقتی به هوش نیامدند، قومهای دیگری بر آنان مسلط میگرداند (همان۹: ۲۹-۳۰).
اطاعت انبیا در صورتی است که دعوت به پرستش خدای یگانه کنند؛ در غیر این صورت اطاعتشان الزامی نیست، و اگر ادّعا کنند که پیامشان از جانب خدایان دیگر است و در این راه معجزهای انجام دهند باید او و پرستندگان دیگر خدایان را مجازات کرد (تثنیه۱۳: ۱-۷). چون در عهد عتیق آمده است که انبیا برای هدایت مردم، آیات و معجزاتی داشتند؛ همان طور که جادوگران و انبیای «بعل» نیز افسونهایی داشتند که آنها را برای خویشتن معجزه میدانستند (خروج۷: ۱۱ و ۲۲).
۳-۳-۲-۴- اختیار
عهد عتیق به این سوال که: آیا انسان مجبور به گناه نیست؟ جواب منفی مؤکدی داده است: «اگر درست عمل میکردی، آیا مقبول نمیشدی؟ اما چون چنین نکردی، گناه در کمین توست و میخواهد بر تو مسلط شود؛ ولی تو بر آن چیره شو!» (پیدایش۴: ۷)، «و اگر در نظر شما پسند نیاید که یهُوَه را عبادت نمایید، پس امروز برای خود اختیار کنید که را عبادت خواهید نمود، خواه خدایانی را که پدران شما که به آن طرف نهر بودند عبادت نمودند، خواه خدایان اَموریانی را که شما در زمین ایشان ساکنید، و اما من و خاندان من، یهُوَه را عبادت خواهیم نمود. » (یوشع۲۴: ۱۵).
یوسفوس در کتاب تاریخ خود نوشته است که اصل «اختیار و آزادی عمل» مشخصکننده و وجه تمایز فریسیان (پارسایان و پرهیزگاران) بود. «اگرچه ایشان گفتهاند که همه چیز به دست تقدیر و سرنوشت است، مع ذلک آزادی عمل را از انسان سلب نمیکنند. آنها معتقدند که مشیت خداوند بر این تعلق گرفته است که فرمانهای تقدیر را با ارادهی انسان در هم آمیزد، تا انسان بتواند هر طور دلخواه او است متقیانه یا شریرانه رفتار کند» (کهن، ۱۳۸۲، ۱۱۱).
یک سخن اخلاقی که اغلب از آن یاد می شود، چنین است: «همه چیز در دست خدا است، جز ترس از خدا». مقصود آن است که هر چند خداوند سرشت افراد را معین می کند، معذلک کاری با جنبه اخلاقی و خیر و شر زندگی او ندارد، و انسان در کارهای خود دارای آزادی عمل کامل است (کهن، ۱۳۸۲، ۱۱۱ و ۱۱۲).
این اصل که خوبی و بدی به دست خود انسان است، در تفسیر آیه زیر به خوبی بیان شده است: «ببین، من امروز برکت و لعنت را پیش شما میگذارم» (تثنیه۱۱: ۲۶). در صورتی که در جای دیگر گفته شده است: «ببین، من امروز زندگی و خوبی و مرگ و بدی را پیش روی تو گذاشتهام» (تثنیه ۳۰: ۱۵). چون ممکن است فرزندان اسرائیل بگویند: از آنجا که خداوند دو راه پیش پای ما گذاشته است، راه زندگی و راه مرگ، پس ما میتوانیم از هر کدام که مایل باشیم برویم، از این رو تورات چنین گوید: «تو زندگی را برگزین تا تو با ذریتت زنده بمانی» (همان ۱۹). مانند شخصی که بر سر یک دو راهی نشسته بود، یک راه از آن دو راه ابتدایش صاف و هموار، اما انتهایش پر از خار و خس بود. و راه دیگر ابتدایش پر از خار و خس، و انتهایش صاف و هموار بود. آن شخص به عابران هشدار میداد و میگفت: این راه را بنگرید که ابتدایش هموار است. اگرچند گام در آن بردارید سرانجام به انتهای آن میرسید که پر از خار است، و اما راه دوم ابن راه ابتدایش پر از خار به نظر می آید لکن همینکه چند قدم پیش رفتید به جادهای صاف و هموار خواهید رسید. همین گونه موسی به بنیاسرائیل گفت: بنگرید که شریران و بدکاران ظاهراً کامیاب هستند. آنها برای چند صباحی در این جهان کامیاب میشوند و لذت میبرند، اما عاقبت مطرود خواهند بود. و نیز صالحان و نیکوکاران را بنگرید که در این جهان در رنج و مشقت به سر میبرند، آنان کوتاه مدتی در این جهان سختی میکشند، اما عاقبت شاد و خرم خواهند شد». همینطور درباره آیهی: «همانا آدم مثل یکی از ما شده است، که عارف نیک و بد گردیده» (پیدایش ۳: ۲۲)، چنین گفته شده است: «خدای حاضر در همه جا، دو راه پیش پای او نهاد، راه زندگی و راه مرگ، لکن او راه دوم را برای خود برگزید» (کهن، ۱۳۸۲: ۱۱۲).
درباره اینکه چرا نسل بشر از یک تن (آدم ابوالبشر) به وجود آمد، بیان شده است که: «به خاطر نیکوکاران و بدکاران. تا آنکه نیکوکاران نگویند ما اخلاف یک نیکوکار هستیم (و نیکوکاری ما موروثی است)، و بدکاران نیز نگویند ما اولاد یک بدکار هستیم (و بدی او به ما ارث رسیده است و مجبور به خطاکردن هستیم) (همان). بنابراین هیچ کس نمیتواند ادعا کند که خصلتی موروثی عامل مؤثری در اخلاق و رفتار او بوده است.
فلسفهی اختیار و آزادی عمل مورد تصدیق و تأیید کامل دانشمندان یهود است. ولی ایشان صدد حل این مشکل برنیامدهاند که چگونه میتوان موضوع پیش بینی خدا و اطلاع او از آینده را با اصل اختیار و آزادی عمل انسان تطبیق کرد و به راز آن پی برد. بلکه این اصل را به عنوان یک شیوه عملی زندگی ارائه دادهاند: «همه چیز قبلاً (به وسیله خداوند) پیش بینی شده است، و (با وجود این) انسان دارای اختیار و آزادی عمل کامل است» (کهن، ۱۳۸۲، ۱۱۲). خداوند بدین صورت در کار انسان مداخله می کند، پس از آنکه وی راه خود را چه خوب و چه بد انتخاب کرد، این امکان را به او میدهد راهی را که برگزیده است ادامه دهد. شخص خوب به نیک ماندن تشویق می شود، و شخص بد به باقی ماندن در بدی (همان).
بنابراین مشاهده گردید که این موضوع که برای اراده و اختیار انسان قید و بندی وجود ندارد، شالودهی علم اخلاق عهد عتیق و دانشمندان یهود است. ماهیت زندگی بشر به وسیله امیالش شکل میپذیرد. او می تواند در صورتی که مایل باشد از فرصتهای زندگی سوء استفاده کند. اما به هیچ وجه موافقت نشده است که چنین خطایی را مرتکب گردد. انگیزه بدی پیوسته وی را وسوسه می کند و به سوی فساد میکشاند. لکن اگر گمراه شود و سقوط کند، مسئولیت آن تنها با خود اوست.
۳-۳-۲-۵-معاد
از بررسی عهدعتیق، خصوصاً بخش اسفارخمسه، چنین برمیآیدکه این کتاب فاقد هرگونه اندیشهی صریح نسبت به عالم آخرت است واکثر وعدههایی که در آن برانجام واجبات الهی داده شده، مربوط به بازگشت ایشان به زمین مقدس و بهرهمندشدن از نعمتهای بی پایان آن میباشد. این امر موجب گشته که آیین یهود رنگ مادی به خود بگیرد و توجه به امور معنوی در آن اندک باشد (سبحانی، ۱۳۸۷: ۵۰). باوجوداین، در بخشهای دیگر کتاب مذکور تعابیری بهکاررفته که به نحوضمنی برعالم پس از مرگ دلالت دارند، لیکن غالباً متفرق، محدودومبهم بوده و تحت عناوین «داوری»، «نجات»، «ابدالآباد»، «پیوستن اسماعیل بعدازمرگ به نیاکان و اجدادخود»و … آمده است (قربانی، ۱۳۷۵: ۵۱). صریحترین جملهای که در عهدعتیق درباره رستاخیز وارده شده، چنین است: خداوند میمیراند و زنده می کند؛ به قبر فرود می آورد و برمیخیزاند (اول سموئیل ۲: ۶). همچنین در کتاب اشعیا آمده است: مردگان تو زنده خواهند شد و جسدهای من خواهند برخاست. ای شما که در خاک ساکنید بیدار شده، ترنّم نمایید! زیرا که شبنم تو شبنم نباتات است. و زمین مردگان خود را بیرون خواهد افکند (اشعیا ۲۶: ۱۹). البته یهودیان پس ازتبعید درتماس با فرهنگ بابلی وبه خصوص ایرانی کمکم به بقای روح، پاداش وکیفر، بهشت و جهنم و رستاخیز مردگان اعتقاد پیدا کردند (کهن، ۱۳۸۲، ۳۶۲-۳۶۳؛ مشکور، ۱۳۶۸: ۱۳۴و۱۴۲؛ توفیقی، ۱۳۸۱: ۱۱۰).
ابن میمون هدف ازانجام دستورات شریعت موسی رابه استناد آیه ۲۴ازفصل ۶تثنیه رسیدن به دوکمال میداند. اصلاح اموردنیوی مردم و دست یابی به اخلاق فاضله ودرراستای این دوامر کلی به مواردی دیگر اشاره می کند ازجمله : نفی بت پرستی وانکار اعتقاد پرشتش بتها دربهبود وآبادانی زندگی دنیوی، کنارگذاشتن شهوات دنیوی وخوارکردن آن، طهارت وقداست، نرمخویی ومدارا بامردم ودوست داشتن پروردگار. ولی به ثواب وپاداش اخروی وتجسم اعمال درسرای آخرت ویا بهشت اشاره نمیکند (ابن میمون، ۱۹۷۴: ۵۸۰-۶۰۹).
ابن کمونه از متکلمان یهودی به ثواب و پاداش اخروی دربهشت وجهنم معتقد است. او ثواب اطاعت ازخدا را خلود در بهشت وکیفرگناهان را عذاب درجهنم بدون خلود مطرح می کند ولی میگوید این موضوع در تورات تبیین نشده ولی علمای یهود آن را نقل کرده و ویژگیهای آن را بیان نموده اند. او رستاخیز مردگان را در دو زمان مطرح می کند یک بار در زمان مسیح موعود که این رستاخیز به صالحان اختصاص دارد ویک بار در قیامت که مربوط به همه مردم است و درمورد نیامدن قیامت در اسفارخمسه میگوید که انبیا همانند طبیبان، درد بیماران را مداوا میکنند. مردم زمان موسی از منکرین عقاب و قیامت نبودند بلکه مرضشان پرستش بتها و ستارگان… بود و این تصور را داشتند که پرستش غیرخدا، باعث آبادانی زمین و افزایش میوههاست. خداوند قصد داشت این افکار غلط را از ذهن آنان بردارد و به وسیله موسی خبر داد که پرستش خدا، باعث آبادانی زمین و صحت و سلامت افرادست. یهودیان به قیامت و رستاخیز معتقد بودند و این مسأله نسل در نسل به دیگران منتقل میشد و آنان بر مردگانشان ترحم میورزیدند و به توبه قبل از مرگ اعتقاد داشتند و افرادی که به قصاص کشته میشدند از خداوند درخواست کاهش عذاب اخروی او را داشتند (ابن کمونه، ۱۳۸۳: ۱۳۴-۱۳۵ و ۱۵۷-۱۵۹).
ازآنچه گفته شد، چنین برمیآید که نظریه رستاخیز در اسفارخمسه وجودداشته است، اما طی تحولات تاریخی حذف شده و مجدداً در دوران پس از کتاب مقدس مطرح شده است، همچنانکه در تلمود، اعتقاد به رستاخیز از اصول دین و ایمان یهودی معرفی می شود و انکارآن گناهی بزرگ و نابخشودنی انگاشته می شود. ازاین رو، بهشت به عنوان پاداش برای انجام فضایل اخلاقی و جهنم به عنوان عقاب برای ارتکاب رذایل اخلاقی درتورات خصوصاً اسفارخمسه وجود ندارد. ثواب وعقاب درعهدعتیق معمولادرچارچوب زمان تحقق مییابد (مسیری، ۱۳۸۳، ج۵، ۳۱۳). در ده فرمان آمده است که فرمانبرداری از والدین باعث طول عمر می شود. درسفرتثنیه اطاعت از فرمانهای الهی را موجب نزول باران میداند (۱۱: ۱۳-۱۴). در سفرایوب اعطای پاداش خیر به او درهمین دنیاآمده است (۴۲: ۱۲-۱۵).
بعید به نظر میرسد که: این دین توحیدی، با داشتن چنین مضامین والای اخلاقی، این اصول را بدون پشتوانه ی اخروی رها کرده باشد؟! این آموزهها با آموزه معاد به تکامل میرسد، و این اصول دالّ بر این است که به احتمال زیاد آموزه معاد در الواح اولیهای که بر موسی (ع) نازل شده بود، وجود داشته و در طول تاریخ این قسمت ها از آن حذف گردیده است. تاریخ نیزگواهی قطعی میدهد که نسخه های «تورات» بارها در جریان حوادث مختلف تاریخی - خصوصاً در حمله بخت النّصر به یهود - از میان رفته و عدّهای از رجال مذهبی یهود آن را بعداً به رشته تحریر درآوردهاند (ر.ک: هاکس، ۱۳۸۳؛ بلاغی، ۱۳۳۰).