آنها، الگوی خود را با توجه دادن به اثرات متغیرهایی تکمیل می کنند که معتقدند تأثیر زیادی بر تعیین میزان آن نسبت تفاضل دارد و از این طریق، اثر خود را بر ایجاد تمایلات و آمادگیهای بهنجار یا کجروانه در افراد برجای مینهد. نخستین محور مورد توجه آنها در این زمینه، وضعیتی است که خود آن را تفاوتهای فردی مینامند(سلیمی و داوری، ۱۳۸۵: ۴۱۰). متغیرهای سرشتی مؤلفهی عمدهای است که ویلسون و هرنشتاین در توضیح تفاوتهای فردی به کار بردهاند. آن دو مدعیاند که این متغیرها و آثار ناشی از آن در هنگام تولد، و حتی پیش از آن در فرد ایجاد می شود و مواردی از جمله جنس، هوش، سطح برانگیختگی روانی و همچنین تحریکپذیری یا زودانگیختگی را دربردارد. متغیر روانی و مهم این نظریه نیز زودانگیختگی است که آن را موقع نشناسی(وقت نشناسی) مینامند و اینگونه توضیح می دهند:
- هر نوع تقویت کننده به هر میزان که از یک رفتار دور باشد، تأثیر خود را بر آن از دست میدهد.
- افراد تحت تأثیر ویژگیهای متفاوت زیستی و روانی، در این خصوص با هم متفاوتند که بتوانند کامجویی از منافع آنی را به تأخیر بیندازند و دل را به منافع درازمدت و بالقوه خوش کنند(لبیبی، ۱۳۸۷: ۶۱-۶۲).
در نگاه آن دو، وجود این تفاوتها آنگاه می تواند تبیینی برای ارتکاب کجروی باشد که فردی(به سبب ویژگیهای زیستی یا روانی خاص) توان چشمپوشی از کامجویی آنی را نداشته باشد. در آن صورت، از یک سو خود را در برابر منافع حاصل از بزهکاری ببیند که بیدرنگ یافت می شود و از سوی دیگر، دریابد که مضرات حاصل از این رفتار(مانند تنبیه یا مجازات)، اگر هم تحقق یابد، در زمانی بسیار دورتر خواهد بود. اینجاست که در اشخاص تحریکپذیر، نسبت تفاضل میان منافع و مضرات ارتکاب کجروی در جهتی تغییر مییابد که فرد را به سمت ترجیح رفتار کجروانه سوق دهد(همان: ۶۲-۶۳).
انصاف، از دیگر متغیرهای این نظریه و دارای مضمونی مشابه با مفهوم محرومیت نسبی در تبیینهایی مانند نظریه آنومی مرتن است. معمولاً افراد میان آنچه استحقاق خویش میپندارند و آنچه به دست آوردن آن را توسط دیگران مشاهده می کنند، به مقایسه میپردازند و هنگامی که نسبت تفاضل منفعت و ضرر خود را کمتر از مقداری ببینند که میپندارند دیگران از آن بهرهمند میشوند، برخورد جامعه با خود را غیرمنصفانه ارزیابی می کنند و این ارزیابی، ارزش تقویتکنندگی رفتارهای کجروانه را تغییر میدهد(همان: ۶۳).
در میان گونه های متعدد علل اجتماعی مؤثر بر رفتارهای کجروانه، ویلسون و هرنشتاین محیط خانواده و تجربه های نخستین فرد در مدرسه را از جمله مهمترین عوامل قلمداد می کنند. آنها همچنین به کارآمدی گونه هایی خاص از محیطهای خانوادگی در خنثی کردن اثر پیشزمینه های کجروی اشاره می کنند و آنها را محیطهایی میدانند که مشوق و ترویج دهنده ویژگیهایی مانند دلبستگی کودک به والدین، دوراندیشی بیشتر کودکان برای به دست آوردن توان درک پیامدهای دوردست رفتار و وجدان سالم باشد. آن دو خاطرنشان می کنند که اثرات این متغیرها در برخی اشخاص دست به دست هم میدهد. این وضعیت، آنان را با شدت بیشتری به رفتارهای نادرست متمایل میسازد و اثر بازدارندگی پیامدهای انزجارآور و بالقوهی کجروی را در آنان بیشتر کاهش میدهد(همان: ۶۳-۶۴).
۳-۲-۴-۴-۲-۲- نظریه عمومی جرم میشل گاتفریدسون و تراویس هیرشی
نظریه عمومی جرم[۳۴۸] که توسط میشل گاتفریدسون و تراویس هیرشی[۳۴۹] در سال ۱۹۹۰ در تعدیل و بازسازی نظریه کنترل اجتماعی هیرشی مطرح شد، مفاهیم نظریه کنترل را با دیدگاه های کلاسیک( در پذیرش این ایده که افراد اصولاً موجوداتی منفعت طلب و خودخواهند)؛ زیست – اجتماعی( در توجهی که به اهمیت شرطی شدن یا تربیت مناسب جوانان مبذول داشته است) و جامعهشناختی( که طبیعت خانواده را به چشم متغیری کلیدی در شکل گیری و رشد خود-کنترلی می نگرد) ترکیب می کند(وایت و هینز، ۱۳۹۰: ۳۰۸). آنها نظریه های سنتی جرم را رد می کنند. از این دیدگاه، جرم امری منطقی، عقلانی و پیش بینی پذیر است. افراد زمانی مرتکب جرم می شوند که این امر برایشان پاداش دهنده باشد و تهدید برای مجازات می تواند مانع جرم شود. در تحلیل هزینه – فایدهی فرد، اگر خطر جرم بیشتر باشد، میزان جرم کاهش می یابد(بارت[۳۵۰]، ۲۰۱۵: ۱۴۴). گاتفریدسون و هیرشی در پاسخ به این سؤال که چرا مردم مرتکب جرم می شوند، می گویند پاسخ ساده است، زیرا جرم و فعالیتهای مشابه ارضا کننده هستند(پرات و کالن[۳۵۱]، ۲۰۰۰: ۹۳۱؛ به نقل از جلایی پور و حسینی نثار، ۱۳۸۷: ۸۱).
این نظریه عموماً به عنوان نظریه خود-کنترلی[۳۵۲] شناخته شده است. خود-کنترلی به عنوان گرایش افراد به اجتناب از انجام اعمال مجرمانه، زمانی که شرایط برای ارتکاب این اعمال فراهم است، تعریف می شود(گاتفریدسون و هیرشی، ۱۹۹۰: ۸۷). از نظر گاتفریدسون و هیرشی، تمایل به ارتکاب جرم بستگی به سطح خود-کنترلی دارد. مفهوم اصلی این دیدگاه خود-کنترلی پایین[۳۵۳] است(بارت، ۲۰۱۵: ۱۴۷). اشخاصی که خود-کنترلی پایین دارند، دارای ویژگیهای متفاوتی هستند:
اول: تکانشی بودن؛ به این معنی که آنها به دنبال خشنودی فوری یا یک نگرش اینجا و اکنونی هستند. در مقایسه، خود-کنترلی بالا[۳۵۴] با توانایی به تعویق انداختن خشنودی همراه است. دوم: خطرجویی؛ به این معنی که آنها نیازهایشان را با ارتکاب به جرم که با خطرپذیری، چالاکی، هیجان و فریبکاری همراه است، برطرف می کنند. در مقایسه، اشخاصی که خود-کنترلی بالا دارند به احتیاط، اندیشیدن و استدلال گرایش دارند. سوم: ساده بودن؛ افرادی که خود-کنترلی پایین دارند از شیوه های آسان یا ساده برای برآوردن خواسته هایشان استفاده می کنند تا اینکه دنبال شیوه های پیچیده باشند. جرم، پول بدون زحمت و ارضای جنسی سریع و بدون مقدمه(عشق بازی) را برایشان فراهم می کند. چهارم: برآشفته و خشمگین یا دارای تحمل ناکامی کم و دمدمی مزاج؛ اشخاصی که خود-کنترلی پایین دارند دارای پایداری کمی در زندگی هستند. به علت جرایم، پایداری در کار یا حرفه، دوستیها یا زندگی خانوادگی ندارند. برای انجام جرم نیاز به توانایی و برنامه ریزی بلندمدت که نیاز به صبر و حوصله داشته باشد، نیست. بنابراین، اشخاصی که خود-کنترلی پایین دارند، به دنبال کسب مهارت های فکری و عملی نیستند. پنجم: خودمحور بودن؛ به این معنی که اشخاصی که خود-کنترلی پایین دارند خودمحور، بی تفاوت و بدون حساسیت به رنج و نیازهای دیگران هستند. ششم: فیزیکی بودن؛ افراد با خود-کنترلی پایین تحمل کمی نسبت به ناکامی دارند و گرایش به پاسخ فیزیکی به شرایط دارند نه شیوه معنوی و روانی. این افراد برای درگیری در فعالیتهای بزهکارانه در سراسر زندگی شان مستعدتر از افرادی هستند که خود-کنترلی بالا دارند(گاتفریدسون و هیرشی، ۱۹۹۰: ۹۱؛ ازبنسن و همکاران، ۲۰۱۰: ۱۷).
خود-کنترلی پایین با فرصتهای جرم اثر متقابل دارد. زمانی که فرصت ارتکاب جرم وجود دارد، شخصی که خود-کنترلی بالا دارد، مستعد ارتکاب به این عمل نیست، اما یک فرد با خود-کنترلی پایین مستعد تسلیم شدن است. گاتفریدسون و هیرشی ادعا می کنند که نظریه آنها یک نظریه عمومی است که همه جرم ها را در تمام زمانها تببین می کند(گاتفریدسون و هیرشی، ۱۹۹۰). آنها معتقدند که جرم سبب ارضای خاطر سریع و آسان فرد کجرفتار میگردد و کسی مرتکب جرم می شود که به دنبال ارضای خاطر سریع است و اهداف کوتاه مدتی در زندگی دارد و تمایل بیشتری به مصرف الکل و سیگار دارد(جلایی پور و حسینی نثار، ۱۳۸۷: ۸۲).
از این دیدگاه، علل اساسی خود-کنترلی ضعیف در اعمال تربیت نامناسب و نادرست کودکان است. خود-کنترلی ضعیف در مراحل اولیه کودکی بسط یافته و در سراسر دوران نوجوانی ثابت باقی می ماند(پارکر و موون، ۲۰۱۵: ۷۹). به عبارت دیگر، زمانی که والدین نمی توانند رفتار فرزندان خود را کنترل و نظارت کنند، بنابراین نمی توانند رفتار مشکل دار فرزندان شان را شناسایی نموده و به شکل مؤثر با این رفتار برخورد نمایند. این وضعیت باعث می شود که فرزندان نتوانند خود-کنترلی را رشد و توسعه دهند(ازدمیر و همکاران[۳۵۵]، ۲۰۱۳: ۶۶-۶۷).
۳-۲-۴-۴-۲-۳- نظریه پتانسیل ضد اجتماعی شناختی تلفیقی دیوید فارینگتون
دیوید فارینگتون[۳۵۶] در این نظریه بیان می کند که افراد طیفی از پتانسیل ضد اجتماعی[۳۵۷] را دارا میباشند که منجر به ارتکاب اعمال ضد اجتماعی می گردد. پتانسیل ضد اجتماعی می تواند هم به عنوان یک پدیده کوتاه مدت و هم دراز مدت ملاحظه شود. افراد دارای سطوح بالایی از پتانسیل ضداجتماعی دراز مدت در معرض خطر انجام تخلف در دوره زندگی هستند؛ در حالی که افراد دارای سطوح پایین پتانسیل ضداجتماعی دارای زندگی معمولی و متعارفی میباشند. با وجود این، سطوح پتانسیل ضداجتماعی در همه زمان ها ثابت نیست، در سنین نوجوانی به خاطر اثرات عوامل بلوغ مانند تأثیر بیشتر گروه همسالان و کاهش نفوذ و اثرگذاری خانواده به اوج خود می رسد، که مستقیماً بر روی نرخ جرم تأثیر می گذارد. پتانسیل ضداجتماعی دراز مدت می تواند از طریق رخدادهایی که در زندگی اتفاق می افتد مانند ازدواج کاهش یابد. همین طور، اتفاق های زندگی ممکن است موقعیت افراد در پیوستار پتانسیل ضداجتماعی را تغییر دهد: یک شخص با پتانسیل ضداجتماعی درازمدت ممکن است از تقویت موقتی رنجیده خاطر شود، زمانی که آشفته، مست و ناامید است. مطابق با نظریه پتانسیل ضد اجتماعی شناختی تلفیقی، ارتکاب تخلف و دیگر انواع اعمال ضداجتماعی بستگی به تعامل بین فرد(همراه با سطح فوری پتانسیل ضداجتماعی او) و محیط اجتماعی(به ویژه فرصت های مجرمانه و بزه دیدگان) دارد(سیگل، ۲۰۱۱: ۲۴۰).
فارینگتون با اشاره به دو دسته متغیرهای پیش بین[۳۵۸] و هم بستهی[۳۵۹] ارتکاب جرم، عوامل خطرساز و کلیدی مرتبط با حضور این پدیده در میان جوانان و نوجوانان را به شرح زیر مطرح می کند:
- دوران پیش از تولد و دوران تولد(برای نمونه، آثار باروری یا زایمان نخستین، مصرف مواد مخدر در دوران حاملگی توسط مادر یا کمبود وزن نوزاد هنگام تولد).
- بیش فعالی(برای نمونه، اختلال بیش فعالی – برانگیخته رفتاری، کمبود توجه و درماندگی روانی).
- هوش و اکتساب(برای نمونه، پایین بودن سطح هوش غیرکلامی، ویژگی تفکر انتزاعی یا دو نوع اختلال شناختی و عصبی – روانی).
- نظارت، انضباط و رهیافت های والدین(برای مثال، شیوه های انضباطی نامتعادل یا سخت گیرانه ی پدر و مادر، رفتارهای خشونت بار آنان یا مردود شمرده شدن رهیافت های آن دو در نگاه فرزند).
- خانوادهی از هم گسیخته(برای مثال، محرومیت از پدر یا مادر یا وجود اختلاف میان آنها).
- بزهکاری والدین(برای نمونه، زندانی بودن پدر و مادر یا نظارت ضعیف آنها).
- تعداد زیاد اعضای خانواده(مثلاً، ناکافی بودن توجه پدر و مادر یا شلوغ بودن خانه).
- محرومیت اقتصادی و اجتماعی(برای نمونه، پایین بودن سطح درآمد خانواده).
- نفوذ و تأثیر همالان(برای مثال، رفتارهای گروهی جنس مذکر، دوستان بزهکار).
- نفوذ و تأثیر مدرسه(برای مثال، به کار گیری تحسین و مجازات و مدیریت کلاس درس).
- نفوذ اجتماع(برای نمونه، بالا بودن سطح تحرک محل سکونت، بی سازمانی محله، وخامت اوضاع مادی آن، شلوغی محیط یا نوع مسکن).
- نفوذهای موقعیتی(برای نمونه، فرصت های خاص، منافعی که بر هزینه های پیش بینی شده می چربد و هیجان طلبی)(وایت و هینز، ۱۳۹۰: ۱۶۵-۱۶۶).
ترکیب این عوامل می تواند در میزان آمادگی افراد برای ارتکاب رفتارهای بزهکارانه و پرخطر تأثیر فراوانی داشته باشد.
۳-۲-۴-۴-۲-۴- نظریه اجبار افتراقی مارک کالوین
مارک کالوین[۳۶۰] در نظریه اجبار افتراقی[۳۶۱] بر این باور است که درک اجبار خیلی زود در زندگی شروع می شود، هنگامی که بچه ها اشکال تنبیهی انضباط شامل حمله های فیزیکی و اجبار روانشناختی مانند دستورهای منفی، اظهارهای انتقادی، سر به سر گذاشتن، احساس حقارت، ناله، فریاد زدن و تهدید را تجربه می کنند. از طریق این مبادله خانوادگی مخرب، اجبار درونی شده و واکنش ها نسبت به موقعیت های ناسازگاری که هم در محیط های خانوادگی و هم غیرخانوادگی به وجود می آیند را هدایت می کند(سیگل، ۲۰۱۱: ۲۴۰).
دو منبع برای اجبار وجود دارد: بین شخصی و غیرشخصی. اجبار بین شخصی مستقیم است و شامل استفاده یا تهدید به وسیله زور و ارعاب از سوی والدین، همسالان و دیگران مهم می باشد. اجبار غیرشخصی شامل فشار ورای کنترل فردی مانند فشار اقتصادی و اجتماعی که به وسیله بیکاری، فقر یا رقابت بین بازرگانان یا دیگر گروه ها به وجود می آید. سطوح بالای اجبار باعث وقوع جرم و بزهکاری می شود، به ویژه زمانی که فرایند رفتار مبتنی بر اجبار متناقض و تصادفی می باشد، زیرا این مسئله به مردم یاد می دهد که آن ها نمی توانند زندگی خود را کنترل نمایند. متخلفان مزمن در خانه هایی بزرگ شده اند که والدین شان از کنترل غیرمعقول و نامنظمی استفاده می کردند و آن را به شیوه ناجوری به کار میبردند(کالوین، ۲۰۰۰: ۱۳۹-۱۴۲).
۳-۲-۴-۴-۲-۵- نظریه تعادل کنترل چارلز تیتل
مفهوم انحراف، تنها با طرح نظریه برچسب زنی در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، به مفهومی محوری در جرمشناسی تبدیل شد. این مفهوم، در دوره های بعد هیچگاه نقش مهمی را در تحولات نظری جرمشناسی ایفا نکرد. با این وجود، با انتشارکتاب چارلز تیتل[۳۶۲] با عنوان تعادل کنترل[۳۶۳](۱۹۹۵) مفهوم انحراف مجدداً در مباحث جرمشناسی اهمیت یافت. نظریه تیتل نیز همانند نظریه خود-کنترلی گاتفریدسون وهیرشی، بدنبال طرح نظریه ای عمومی درباره موضوعات مورد مطالعه خود می باشد. با توجه به این امر، عنوان فرعی این کتاب “به سوی یک نظریه عمومی انحراف[۳۶۴]” است. تیتل در این نظریه تلاش می کند تا نظریه های مختلفی همانند، نظریه همنشینی افتراقی، آنومی، مارکسیسم/ تضاد، کنترل اجتماعی، برچسب زنی، انتخاب عقلانی و فعالیت های روزمره را با یکدیگر تلفیق نماید(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۷۸).
تیتل، نظریه خود را با پذیرش فرض اصلی دیگر نظریه های کنترل آغاز می کند. بر اساس این فرض، مهمترین متغیر در تبیین رفتارهای انحرافی و جرم، میزان کنترلی است که می توان بر توانایی و قابلیت فرد درانجام رفتارهای انحرافی تحمیل نمود. برمبنای فرض اصلی این نظریه، از طریق میزان کنترلی که بر فرد اعمال می شود، می توان میزان احتمال وقوع رفتارهای انحرافی را تعیین نمود(همان: ۱۷۸). از نظر تیتل، مفهوم کنترل دو عنصر متمایز دارد: مقدار کنترلی که توسط دیگران بر روی یک فرد اعمال می شود، و مقدار کنترلی که فرد می تواند بر روی دیگران اعمال کند. این مسأله نسبت کنترل[۳۶۵] نام دارد. زمانی که این دو عنصر در حالت تعادل باشند، همنوایی اتفاق می افتد. عدم تعادل کنترل موجب وقوع رفتارهای بزهکارانه و مجرمانه می گردد(سیگل، ۲۰۱۲: ۳۰۹).
افرادی که احساس کمبود کنترل[۳۶۶] دارند، سه شکل از رفتار را انجام می دهند تا تعادل خود را باز یابند:
الف- تجاوزگری[۳۶۷] شامل اشکال مستقیم خشونت فیزیکی مانند سرقت، تجاوز جنسی و یا دیگر اشکال تجاوز می باشد.
ب- تمرد و خودسری[۳۶۸] مکانیسم های کنترل را به چالش می کشد اما آسیب جسمی را مانع می شود: برای مثال، ویرانگری، نقض منع رفت و آمد و رابطه جنسی غیرمتعارف.
ج- تسلیم و انقیاد[۳۶۹] شامل فرمانبری منفعلانه نسبت به نیازها و تقاضاهای دیگران مانند تسلیم سوء استفادهی جسمی یا جنسی بدون واکنش می باشد.
از طرف دیگر، کنترل مازاد[۳۷۰] می تواند منجر به وقوع اشکالی از جرم به شکل زیر شود:
الف) استثمار[۳۷۱]، که استفاده از دیگران برای ارتکاب جرم مانند قاتلان قراردادی یا فروشندگان سیار مواد مخدر می باشد.
ب) غارت[۳۷۲]، که شامل استفاده از قدرت بدون توجه به دیگران مانند ارتکاب جرایم خشن یا آلوده کردن محیط می باشد.
ج) فساد و انحطاط[۳۷۳] که شامل اعمال غیرمنطقی مانند ایجاد مزاحمت برای کودکان یا تحقیر دیگران به خاطر سرگرمی می باشد(همان: ۳۰۹).
تحت چه شرایطی افرادی که دارای عدم تعادل کنترل هستند، برای انجام انحراف برانگیخته میشوند؟ تیتل، معتقد است که عوامل انگیزشی دو دسته اند: عوامل گرایشی[۳۷۴] و عوامل موقعیتی[۳۷۵]. عوامل گرایشی شامل امیال و نیازهای جسمی و روانی، تمایل به داشتن استقلال و عدم وابستگی که غالبا آنها در سنین اولیه را فرا می گیریم و همچنین نسبت کنترل که در بین افراد متفاوت است و به عواملی مانند سن، طبقه، جایگاه، نژاد و جنسیت بستگی دارد. عوامل موقعیتی مؤثر بر انگیزه انحراف، شامل تحریک نمودن دیگران از طریق خشونت کلامی[۳۷۶] یا تهمت های نژادی[۳۷۷] یا نشان دادن نقاط ضعف دیگران می باشد. تیتل، دو عامل دیگر را به این نظریه پیچیده اضافه نمود. سومین عامل، محدودیت[۳۷۸] است که به احتمال یا احتمال دریافت شده که کنترل واقعاً اعمال خواهد شد، اشاره دارد. در نهایت چهارمین عامل، فرصت[۳۷۹] است. واضح است که فرد برای اینکه به فرد دیگری تجاوز کند، باید به او دسترسی داشته باشد و یا برای این که اموال فرد دیگری را مورد سرقت قرار دهد، باید به آنها دسترسی داشته باشد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۷۹).
۳-۲-۴-۴-۳- نظریه های خط سیر
نظریه های خط سیر[۳۸۰] سومین رویکرد تکاملی است که عناصری از نظریه های خصلت پنهان و دوره زندگی را باهم ترکیب می کند. فرض اصلی این نظریه این است که بیشتر از یک مسیر برای ارتکاب جرم و بیشتر از یک طبقه یا قشر از متخلفان وجود دارد؛ مسیرهای مختلفی در رابطه با حرفهی جنایی وجود دارد. افراد باهم فرق دارند و یک مدل نمی تواند مسیرهای زندگی آنها را توصیف نماید. برخی افرادی اجتماعی و دارای یک گروه همسالان بزرگ هستند، در حالی که برخی دیگر افرادی منزوی و تنها و به تنهایی راجع به مسایل مختلف تصمیم می گیرند. از آنجایی که نظریه های خصلت پنهان اثرات اجتماعی را در طول زندگی مورد ملاحظه قرار نمی دهند، و نظریه های دوره زندگی بیان می کنند که وقایع اجتماعی به نظر می رسد که همه افراد را تحت تأثیر قرار می دهند، هر دوی این نظریه ها از این واقعیت غفلت می کنند که طبقات و انواع مختلفی از متخلفان وجود دارد(سیگل، ۲۰۱۲: ۳۱۵-۳۱۶).
در واقع، مسیرهای مختلفی در رابطه با حرفهی جنایی وجود دارد. افراد در سطوح مختلفی تخلف می کنند، انواع مختلفی از جرایم را مرتکب می شوند و توسط نیروهای خارجی گوناگونی تحت تأثیر قرار میگیرند(همان: ۳۱۶). سه نمونه از نظریه های خط سیر در زیر مورد بررسی قرار می گیرند.
۳-۲-۴-۴-۳-۱- نظریه مسیرهای بزهکاری رالف لوبر
نگارش پایان نامه در رابطه با بررسی جامعه شناختی مهارت های اجتماعی و ارتباطی مؤثر بر بازدارندگی رفتارهای پرخطر ...