- افکار عمومی اسرائیل که دیگر تاب جنگ و درگیری را نداشتند
- سیاست خاورمیانه ای ایالات متحده که در پی ایجاد ثبات در منطقه ی خاورمیانه بود زیرا آمریکا مایل نبود به سبب برخی اختلافات بین کشورهای متحد خود به اصطکاک با شوروی روی آورد.
جامعه ی اسرائیل با توجه به این که یک جامعه ی مهاجر است؛ دارای یک دستی و هویت منسجمی نیست و تنها موضوع وحدت آن ها، مذهب است. که آن هم بعضا در مواردی منجر به اختلاف شده است چراکه «شکاف بین یهودیان اروپایی- آمریکایی و یهودیان آسیایی- آفریقایی از نکاتی است که جایگاه افکار عمومی اسرائیل را با چالش مواجه می سازد. یهودیان اشکنازی، به جهت تسلط خویش بر جامعه و حضور در دستگاه های دولتی و جایگاهشان در مسائل مختلف نظامی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، اهمیت والایی را در جامعه ی اسرائیل به خود اختصاص می دهند و تبعا نظرات، آرا و افکار این عده در برابر یهودیان سفاردی از اهمیت بسزایی برخوردار بوده است. این مسئله نیز می تواند نقش افکار عمومی در صحنه ی تصمیم سازی خارجی موثر باشد.»[۱۲۳]و از سوی دیگر جامعه ی سیاس رژیم صهیونیستی دارای احزاب مختلفی نیز می باشد که دارای تفکراتی متفاوت در عرصه ی سیاست گذاری داخلی و خارجی می باشند که با روی کار آمدن هر طیفی تغییراتی در این عرصه ها به وجود می آید. البته این تغییرات در سطح تاکتیکی می باشد نه استراتژیکی.
از سوی دیگر در ایالات متحده نیز به نوعی دیگر همین روند جاری است و با روی کار آمدن دولت جمهوری خواه یا دمکرات تغییراتی نسبت به نوع سیاست اعمال در خاورمیانه روی می دهد. مثلا ریچارد نیکسون در دوران مبارزات انتخاباتی خود چندین بار در خصوص مسئله ی ارسال تسلیحات به اسرائیل صحبت کرده بود. وی در بیست و دوم آوریل ۱۹۶۸ می گوید: «اولین اقدام ضروری دولت آمریکا آن است که اجازه ندهد که توازن قدرت در منطقه به نفع کشورهای عربی تغییر پیدا کند. چراکه این امر منجر به ظهور جنگ جدیدی در منطقه خواهد شد.»[۱۲۴]
همان طور که بیان شد اسرائیل علی رغم داشتن متحدی قدرتمند چون آمریکا با توجه به موقعیت خود به فکر صلح با اعراب بود. در بین کشورهای عربی مصر مهم ترین کشور و تاثیر گذارترین آن ها محسوب می شود و به نوعی رهبر جهان عرب به شمار می آید و بالتبع صلح با مصر می توانست بسیار به نفع اسرائیل باشد. در همین راستا است که دیوید بن گوریون در ماه مه ۱۹۵۶ چنین می گوید: «مصر دشمن اصلی اسرائیل می باشد که صلح با آن هدف و رویای هر انسانی در اسرائیل است و اسرائیلی ها بر این باورند که اگر به صلح با مصر دست یابند، کشورهای عربی مجبور به در پیش گرفتن همین راه خواهند بود.»[۱۲۵]
با توجه به مسائل به وجود آمده بعد از روی کار آمدن جمال عبد الناصر در مصر و موضوع ملی شدن کانال سوئز و موج ملی گرایی عرب، آمریکا که منافع خود را در خطر می دید سعی در تقویت متحدان خود در منطقه نمود به همین دلیل ایران و اسرائیل را مجهز به سلاح های مختلف نمود. در همین زمینه روزنامه ی “اومانیته” ارگان حزب کمونیست فرانسه در شماره ی بیست و چهار ماه مه سال ۱۹۶۷ چنین می نویسد: «غرب در تبلیغات خود می کوشد اسرائیل را کشور کوچک بیماری جلوه دهد که زیر ضربه ی جهان عرب قرار گرفته است و بدین گونه حقیقت اوضاع را مخدوش می کند. کشورهای بزرگ امپریالیستی پشت سر اسرائیل پنهان شده اند. در سال ۱۹۵۶ این انگلستان و فرانسه بودند که مصر را به خاطر ملی کردن کانال سوئز نبخشیدند و امروز این آمریکاست که نمی تواند با طیب خاطر، پذیرای یک سوریه و مصر ضد امپریالیسم باشد.»[۱۲۶]
بعد از مرگ جمال عبد الناصر و در پی مذاکرات ” نیکسون” و “برژنف” روسای جمهور آمریکا و شوروی در سال ۱۹۷۲ در مسکو و دو ابر قدرت به عنوان بخشی از تنش زدایی تصمیم گرفتند از مداخله در هر اختلاف منطقه ای که ممکن بود به جنگ جدیدی بیانجامد، خودداری کنند. این امر باعث شد که امیدهای جانشین ناصر، انور سادات به ناامیدی مبدل شود. چراکه او امیدوار بود دو ابر قدرت راه حلی برای مسئله ی خاورمیانه به اسرائیل تحمیل کنند.
در پی این موضوع در ژوئیه ی ۱۹۷۲ (تیر ۱۳۵۱) انور سادات کلیه ی مستشاران روسی را از کشورش اخراج کرد و به تدریج مصر متمایل به سمت اردوگاه غرب شد. ایران و اسرائیل از این تغییر موضع اسرائیل بسیار خوشحال بودند و آمریکا نیز سعی در ایجاد اتحادی مثلثی شکل از ایران و اسرائیل و مصر در راستای منافع خود داشت.
بالاخره این مراودات منجر به آن شد که قرارداد صلح کمپ دیوید در زمان کارتر بین اسرائیل و مصر منعقد شود و اسرائیل به آرزوی دیرین خود که همان صلح با مصر بود دست یابد. سران صهیونیسم از این صلح بسیار شادمان بودند. در همین راستا مناخیم بگین چنین می گوید: «کشورهای عربی حتی افراطی ترینشان بدون مصر نمی تواند به اسرائیل حمله کنند، لذا معنی عملی صلح میان اسرائیل و مصر، صلح در کل خاورمیانه است. صلح با مصر برای ما کافی است و می توان از صلح با اردن و فلسطینی ها منصرف شد و با حمایت از صلح با مصر به تسلط بر کرانه ی غربی و نوار غزه ادامه خواهیم داد.»[۱۲۷]
بدین ترتیب با انعقاد صلح بین اسرائیل و مصر و حمایت ایران و آمریکا از این صلح، اسرائیل به تدریج داشت از حالت انزوا در منطقه خارج می شد و دیگر آن احساس خطری که قبلا نسبت به برخورد کشورهای عربی داشت، فروکش کرده بود.
در کل می توان گفت که سیاست های منطقه ای اسرائیل در دوره ی پهلوی ابتدا بر مبنای توسعه ی سرزمینی بود و کم کم بعد از چندین جنگ پیاپی با اعراب و احساس انزوا به سوی صلح و ایجاد امنیت برآمد و همچنین در این حین استراتژی محورهای پیرامون و اتحاد با ابرقدرتی مانند آمریکا را نیز دنبال می کرد. اصولا باید گفت که با توجه به مطالب مطرح شده و این که مهم ترین موضوع در سیاست گذاری سران صهیونیست تشکیل صهیونیست بزرگ و بازگشت مهاجران یهودی دنیا به ارض موعود بود و همچنین اینکه آمریکا و کشورهای غربی نیز از وجود این رژیم در خاورمیانه حمایت می کردند، باید گفت که «ماهیت دولت اسرائیل (صهیونیسم محوری، کارکردی بودن و قوم محوری) عامل اصلی در تصمیم سازی خارجی اسرائیل است.»[۱۲۸]
ب) تاثیر انقلاب اسلامی ایران بر سیاست های منطقه ای اسرائیل:
فروپاشی حکومت شاهنشاهی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران باعث تاثیرات فراوانی در عرصه ی منطقه ای و حتی جهانی شد. مسلما با دگرگونی یک نظام حکومتی در یک کشور بیشترین خسارت متوجه متحدان آن کشور خواهد شد، لذا با توجه به این که حکومت پهلوی متحد استراتژیک آمریکا و اسرائیل در منطقه ی حساس خاورمیانه و خلیج فارس بود، بالتبع سقوط این رژیم ضربه ای سنگین برای آنان محسوب می شد و طبعا آن ها باید در سیاست گذاری خود در عرصه ی منطقه ای تجدیدنظر نمایند. در این بخش برآنیم که به بررسی تاثیر انقلاب اسلامی ایران بر سیاست های منطقه ای اسرائیل بپردازیم اما قبل از آن، برای این که بهتر بتوانیم به زوایای امر پی ببریم بهتر است به بررسی تاثیر انقلاب بر سیاست بین الملل یا به بیان دیگر به تاثیر انقلاب اسلامی بر کشورهای منطقه بپردازیم چرا که رژیم صهیونیستی نیز جزء همین منطقه است و مسلما از این تاثیرات مستثنی نیست و بعد از این به بررسی تاثیر انقلاب اسلامی بر سیاست های منطقه ای اسرائیل خواهیم پرداخت.
برای این که بتوانیم تاثیر انقلاب بر سیاست بین الملل را مشخص نماییم ابتدا بهتر است یک تعریف از سیاست بین الملل ارائه دهیم. سیاست بین الملل را می توان چنین تعریف کرد: سیاست بین الملل شامل مجموعه اقدامات و واکنش هایی است که دو یا چند دولت در عرصه ی بین المللی اعمال می کنند. به عبارتی دیگر، مجموعه ای از کنش ها و واکنش هایی است که دو یا چند دولت در عرصه ی بین الملل، براساس قواعد حاکم بر روابطشان، از خود بروز می دهند.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی، ایشان با طرح موضوعاتی چون روز قدس، مقابله و نهضت مستضعفین علیه مستکبرین و صدور انقلاب مطرح شد.
امام خمینی در مورد صدور انقلاب چنین می گویند: «ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم و تفکر این که ما انقلابمان را صادر نمی کنیم کنار بگذاریم زیرا اسلام بین کشورهای مسلمان فرقی قائل نمی باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است. از طرفی دیگر تمام قدرت ها و ابرقدرت ها کمر به نابودی مان بسته اند و اگر ما در محیطی بسته بمانیم قطعا با شکست مواجه خواهیم شد. ما باید حساب مان را صریحا با قدرت ها و ابرقدرت ها یکسره کنیم و به آن ها نشان دهیم که با تمام گرفتاری های مشقت باری که داریم، با جهان برخوردی مکتبی می نماییم.»[۱۲۹]
جمهوری اسلامی ایران با چنین تفکری پای در عرصه ی منطقه ای و بین المللی گذاشت. از اثرات انقلاب اسلامی می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- تشکیل شورای همکاری خلیج فارس
- انحلال دکترین نیکسون
- انحلال پیمان سنتو
۱-تشکیل شورای خلیج فارس: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و شروع موج اسلام گرایی و مبارزه علیه استعمار و استبداد در منطقه، کشورهای عربی منطقه برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران به سمت اتحاد و همگرایی منطقه ای سوق پیدا کردند و با تشویق ایالات متحده کشورهای حاشیه ی جنوبی خلیج فارس تصمیم گرفتند اتحادیه ای تشکیل دهند تا به مقابله با خطرات احتمالی علیه خود بپردازند و در همین راستا در فوریه ی ۱۹۸۱ وزرای خارجه ی شش کشور بحرین، کویت، عربستان، امارات متحده ی عربی، قطر و عمان در ریاض پایتخت عربستان گرد آمدند و موافقت خود را با تاسیس شورای همکاری خلیج فارس اعلام کردند بعد از گذشت حدود سه ماه از این اجلاس، این وزرای خارجه در ابوظبی گرد آمدند و با امضای منشور شورای همکاری خلیج فارس، موجودیت آن را رسما اعلام کردند
۲- انحلال دکترین نیکسون: رییس جمهور آمریکا ریچارد نیکسون و مشاور وی هنری کسینجر، استراتژی “سیاست دوپایه ای” را اعلام کرده بودند مبنی بر این که برای تامین منافع ایالات متحده در منطقه ی حساس و استراتژیک خاورمیانه، ایران نقش بازوی نظامی را دارد و عربستان سعودی نقش بازوی اقتصادی را دارا می باشد که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران عملا این سیاست با شکست مواجه شد.
۳- انحلال پیمان سنتو: بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد میان دو ابرقدرت، ایالات متحده ی آمریکا در راستای کنترل و تضعیف شوروی و جلوگیری از نفوذ این کشور در بین دولت های جهان سومی و بر مبنای استراتژی سد نفوذ که اصل آن از سوی جرج کنان مطرح شده بود پیمان سنتو شکل گرفت ولی بعد از پیروزی انقلا ب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی در ایران، دولت موقت جمهوری اسلامی ایران با صدور اعلامیه ای در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ (۹ مارس ۱۹۷۹) از عضویت در سازمان پیمان مرکزی (سنتو)خارج گشت و در پی خروج ایران از این پیمان، پاکستان نیز در ۱۲ مارس ۱۹۷۹ از این پیمان خارج شد و پیمان مذکور عملا منحل گردید.
در پی چنین تاثیراتی مسلما اسرائیل نیز آسیب های فراوانی از تغییر حکومت در ایران دید چراکه اسرائیل بر مبنای دکترین محورهای پیرامون، خود روابطی عمیق و استراتژیک با ایران برقرار کرده بود و می توان گفت که اولویت های رژیم صهیونیستی از ارتباط با ایران به دلایل ذیل بوده است:
- خروج از انزوای سیاسی- امنیتی- اقتصادی در منطقه
- به رسمیت شناخته شدن آن کشور به صورت دوژور از جانب ایران و قدرت های اطراف جهان.
- انتقال یهودیان از طریق خاک ایران به اسرائیل و ترغیب یهودیان ایران به مهاجرت به سرزمین های اشغالی.
ولی با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران اسرائیل دچار خسارات بسیاری شد که می توان آن ها را چنین برشمرد.
«۱- از دست دادن منابع نفتی که ظاهرا تضمین شده تلقی می شد.
۲- از دست دادن یک خریدار مهم کالاهای صنعتی و کشاورزی
۳- از دست دادن کشوری که بیشترین امکانات را برای شرکت های خدماتی و مالی اسرائیل فراهم کرده بود.
۴- از دست دادن یک هم پیمان مقتدر در سطح استراتژیک و سیاسی در مقابله با هر گونه تحرک کشورهای عربی
۵- از دست دادن یک هم پیمان قوی و جدی علیه نفوذ شوروی
۶- از دست دادن یکی از معدود رژیم ها که برای تشویق انور سادات رئیس جمهور مصر در ایجاد روابط عادی با اسرائیل تمام تلاش خود را به کار می گرفت.»[۱۳۰]
اصولا باید گفت که رژیم صهیونیستی همیشه از دو خطر انزوا و آسیب پذیری (عدم امنیت) که موجودیت این رژیم را تهدید می کرد، رنج می برد.اصلی ترین هدف در سیاست آن ها شکستن این دیوار انزوا و یافتن متحدانی در خاورمیانه بود و این امر با اتحاد با ایران و انعقاد قرارداد صلح کمپ دیوید با مصر که البته با حمایت آمریکا و ایران به سرانجام رسیده بود، باعث شده بود که اسرائیل بعد از چندین دهه به نوعی آرامش خاطر برسد ولی «با شکل گیری انقلاب اسلامی ایران اتحاد و همکاری سیاسی- نظامی ایران، اسرائیل و مصر پایان پذیرفت. این همکاری ها در چارچوب ابتکار صلح کمپ دیوید آغاز گردید. ایالات متحده نیز نقش حامی و حمایت گر را در روند همکاری های استراتژیک ایران و مصر و اسرائیل ایفا کرد.»[۱۳۱]
بدین ترتیب با پیروزی انقلاب در ایران، خوشحالی رژیم صهیونیستی دوام چندانی نیاورد و رویای شیرین سران صهیونیست تبدیل به کابوس وحشتناکی گردید که حتی در خواب هم تصور نمی کردند که دوست و متحد استراتژیک آن ها با حکومتی جایگزین شود که خواهان محو آن ها از صحنه ی روزگار باشد.
اسرائیل که تازه با مصر به صلح دست یافته بود با توجه به نقش تاثیر گذار مصر در جهان عرب امیدوار بود که به تدریج هویت خاورمیانه ای پیدا کند و به صلحی پایدار با اعراب دست پیدا کند که البته این امر با کمک آمریکا و همراهی ایران میسر بود ولی با پیروزی انقلاب و تغییر نگرش در بین گروه های مقاومت باعث شد که اسرائیل با مشکلات جدیدی روبه رو شود چراکه اصولا صورت منطقه یا موازنه ی منطقه ای در حال تغییر بود به همین دلیل اسرائیل سعی کرد به کشورهای عربی که از انقلاب ایران ترس داشتند نزدیک شود. اصولا باید گفت که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نگرانی مشترک اسرائیل و اعراب محافظه کار را در پی آورد، غربی ها با بهره گرفتن از این فرصت کوشیدند تا نگرانی اعراب را از اسرائیل، به سمت ایران متوجه کنند. برای گرم شدن این معرکه به آتش یک جنگ نیاز داشتند که حکومت عراق بدان جامه ی عمل پوشاند. با حمله ی عراق به ایران و آغاز جنگ هشت ساله از یک سو و تلاش های آشکار و نهان دلالان سازش کمپ دیویدی از سوی دیگر به تدریج موضوع فلسطین به مسئله ای در درجه ی دوم تبدیل شد و تمام اذهان کشورهای عربی را متوجه ی خطر ایران کردند و نقش اسرائیل در این زمینه بسیار حائز اهمیت است هرچند که با مرور زمان و وقوع انتفاضه در فلسطین و بروز فاصله بین ملت ها و دولت ها در کشورهای عربی به نوعی اوضاع تغییر کرد که در فصل های آینده به آن خواهیم پرداخت.
در کل می توان گفت با توجه به این که ایران دوره ی پهلوی متحدی استراتژیک برای امریکا و اسرائیل بود، انقلاب در ایران به ضرر این کشور شد و این انقلاب تاثیر مستقیم بر سیاست های این دو کشور داشته است به همین دلیل به طور مفصل تر بخش بعدی که سیاست های منطقه ای اسرائیل در چارچوب استراتژی خاورمیانه ای آمریکا نام دارد این موضوع را بررسی خواهیم کرد.
ج) سیاست های منطقه ای اسرائیل در چهارچوب استراتژی خاورمیانه ای آمریکا(۲۰۰۵ – ۱۹۷۹) :
ایالات متحده ی آمریکا کشوری است که یازده دقیقه بعد از اعلام موجودیت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ این کشور را به رسمیت شناخت و این شروعی بود بر روابط گسترده ی این دو با یکدیگر، اصولا در مورد روابط ویژه و منحصر به فرد ایالات متحده ی آمریکا با رژیم صهیونیستی، صاحب نظران و اندیشمندان فراوانی به قلم فرسایی پرداخته اند و علاوه بر آن، سیاست مداران و نخبگان مختلف در کشورهای گوناگون نیز در این باره اظهار نظرهای متفاوتی انجام داده اند.
در مورد دلیل این رابطه عمیق بین اسرائیل و آمریکا دو طیف از نظریات وجود دارد:
الف) عده ای از تحلیل گران معتقدند که به واسطه ی نفوذ لابی صهیونیسم و یهود در آمریکا و این که بسیاری از نخبگان و افراد تاثیر گذار در عرصه ی سیاست خارجی ایالات متحده، یهودی هستند به همین دلیل اسرائیل از این پتانسیل استفاده کرده و توانسته است کمک های زیادی از سوی آمریکا به خود جلب کند. به طوری که ایالات متحده در بعضی موارد حتی منافع ملی خود را فدای پشتیبانی از اسرائیل کرده است. برای نمونه همانطور که در فصل های گذشته بیان شد، سردمداران ایران در دوره ی پهلوی چنین تصوری داشتند. به طوری که محمد رضا شاه شدیدا مایل بود به وسیله ی حمایت از اسرائیل، نظر مساعد لابی یهودیان در آمریکا را به خود جلب کند تا بدین وسیله بتواند از آمریکا امتیاز کسب کند مثلا حسین فردوست نسبت به رابطه اسرائیل و آمریکا چنین می گوید: «هرچند اسرائیل تنها کشور یهودیان جهان به شمار می رود ولی استعداد پذیرش کلیه ی یهودیان جهان را ندارد و در واقع نقش مرکز قدرت جهانی یهود را ایفا می کند، اقلیت های یهودی در جهان غرب به شدت در حکومت ها موثرند و به خصوص این نفوذ در آمریکا بسیار شدید است. لذا نمی توان اسرائیل را یک کشور تحت سلطه ی آمریکا و غرب تلقی کرد بلکه در واقع این جهان غرب است که تحت نفوذ اسرائیل است.»[۱۳۲]
یا در راستای همین تفکر، سناتور رابرت بیرد، رهبر سابق اکثریت سنا در اوایل سال ۱۹۹۹ در اجلاس سنا گفت: «برای ده ها سال سیل کمک های خارجی را به میزان و یا شرایطی که به هیچ کشور دیگری در جهان نداده ایم، به سوی اسرائیل سرازیر کرده ایم و ما تنها ملتی هستیم که چنین کرده ایم. در مقام قیاس متحدین اروپایی ما تقریبا هیچ چیز نداده اند.»[۱۳۳]
اریک واتکینز در مورد همین نفوذ لابی یهود در آمریکا و در نتیجه ایجاد مشکلات در عرصه ی سیاست خارجی آمریکا چنین می گوید: «تقریبا پنجاه سال است که سیاست آمریکا در خاورمیانه در جهت دستیابی به دو هدف اصلی سوق داده می شود: تامین نفت مورد نیاز صنایع آمریکا و تاسیس اسرائیل به عنوان یک وطن یهودی. این دو هدف به طور ذاتی با یکدیگر متعارض بوده و مشکلاتی برای حکومت گران آمریکایی به وجود آورده است: برای سیاست گذاران آمریکایی خاورمیانه همواره یک دردسر و حتی گاهی کابوس بوده است و هر یک از روسای جمهور آمریکا با به کار گیری شیوه ی خاص خود کوشیده است، سیاست متفاوتی در پیش بگیرد، زیرا آمریکاییان هم به نفت اعراب نیازمند بوده اند و هم به کمک های انتخاباتی یهودیان. اتخاذ یک استراتژی برای دستیلابی به این دو هدف متضاد در آمریکا با موانعی روبه رو بوده است.»[۱۳۴]
ب) گروهی دیگر از نویسندگان و نظریه پردازان بر این باورند که اسرائیل در راستای منافع غرب و برای کنترل جهان اسلام و همچنین مقابله با نفوذ شوروی مورد حمایت آمریکا است. این گروه از نویسندگان بر این باور هستند که پایگاه اصلی غرب در خاورمیانه، اسرائیل می باشد و وجود این رژیم به عنوان عامل تهدید و بحران باعث شده که آمریکا سود سرشاری ببرد. چراکه صرف وجود اسرائیل سبب می گردد تا کشورهای عربی و ثروتمند منطقه دلارهای نفتی خود را در مقابل سفارشات گرانقیمت اسلحه به آمریکا بدهند. از سویی دیگر این نظریه پردازان بر این موضوع تاکید می کنند که وجود اسرائیل در منطقه ی حساس خاورمیانه باعث می شود منافع آمریکا و غرب در دراز مدت تامین شود و اسرائیل به نوعی عامل و بازوی اجرایی آمریکا در منطقه ی خاورمیانه است.
این نوع دیدگاه منجر به آن می شود که برای رژیم صهیونیستی نقشی کارکردی در تامین غرب و آمریکا قائل شویم و به نظر می رسد بعضی از سران صهیونیست نیز برای تامین کمک ها و حمایت ها به سوی اسرائیل سعی می کردن بر نقش کارکردی اسرائیل برای کشورهای غربی تاکید کنند. مثلا دیوید بن گوریون چنین می گوید: «اسرائیل برج دیده بانی غرب در خاورمیانه بین کشورهای اسلامی است.»[۱۳۵]
افرایم سنیه از مسئولان رژیم صهیونیستی نیز در کتاب خود به نام “اسرائیل پس از ۲۰۰۰” می گوید هم پیمانی آمریکا و اسرائیل بر این اساس بوده که ایالات متحده ی آمریکا به رژیم صهیونیستی به دیده ی ” بزرگ ترین ناو هواپیمابرناوگان ششم آمریکا” می نگریسته است. یا در همین راستا مقصود رنجبر چنین می گوید: «عامل اصلی [در روابط ویژه ی آمریکا و اسرائیل] نقش قابل توجه اسرائیل در تامین منافع امریکا در منطقه ی خاورمیانه و خلیج فارس است. هدف نهایی و اصلی آمریکا در منطقه تضمین منافع کلان اقتصادی آن کشور از طریق صدور نفت ارزان است. بی تردید نفس حضور اسرائیل در منطقه و احساس تهدید کشورهای دیگر از آن، در پیشبرد این سیاست تاثیر فراوان دارد.»[۱۳۶]