انقروی:
اولیای عظام را که بهترین خلفا ی حقاند ، از طرف خدا قدرتی داده شده که با آن قدرت میتوانند تیر از کمان رفته را از راهش بر گردانند، و اگر ولیّ خدا به واسطهی ظهور موالید ناراحت و پشیمان شود، میتواند آنها را قطع و دفع کند، ولیکن با قدرت دست حق از ظهور موالید و آثار جلوگیری میکند نه با قدرت دست خویش.»(انقروی،۱۳۸۰: ۶۷۲)
لازم است که گفته شود انقروی برای مصرع دوم دو وجه تعبیر جایز میداند: یک وجهش این است که«ولی» از حرف استدراک، به معنای ولیکن گرفته شود. با این تقدیر ضمیر فعل«بسته و پشیمان شد» از اولیای عظام علی سبیل البدل به هر ولی عاید میشود. وجه دوم: مراد از«ولی» از اولیای عظام علی الاطلاق کسی باشد و فاعل فعل بسته است و پشیمان شد گرفته شود. با این تقدیر معنی: اگر ولی خدا از ظهور موالید و آثار ناراحت شد، با استعانت از دست و قدرت حق میتواند آن سببها را که موالید از آنها از ظهور میکند، از بین ببرد و آثار را از اسباب و آلات دفع نماید. مثلاً آب که مغرق است، میتواند آن را از اغراق کردن منع کند و…(همان)
نیکلسون:
نیکلسون راجع به مصراع دوم چنین میگوید:« دست ربّ را شایسته تر از همه آن است که فاعل “بسته” بگیریم، و موافق با ولی محمد اکبر آبادی بیت را چنین معنی میکند: دست ربّ، درهای موالید را بر سببها میبندد، آنگاه که ولی از آن(از سبب) پشیمان شود؛ مثلاً ولی ممکن است کسی را نفرین گوید اماّ بعد احساس تأسف کند؛ آن گاه حق تعالی آن نفرین را بی اثر میسازد.»(نیکلسون،۱۳۸۴: ۲۵۹)
فروزانفر:
شارح عقیده دارد که در این بیت، مولانا ظاهراً در این مورد، قوّت و تصرّف پیر را نشان میدهد.« به عقیدهی صوفیه، اولیا تصرّف و قدرتی مانند حق تعالی دارند و به حکم این قدرت در باطن مریدان و در امور خارجی تصرّف میکنند، کرامات و خوارق عادت به نیروی همین تصرّف بردست آنها جاری میشود، این تصرّف را«خلق بهمّت» مینامند.»(فروزانفر،۱۳۸۲: ۶۶۸)
زمانی:
زمانی میگوید که در این ابیات گفتار مولانا از صبغهی کلام اشعریه خارج میشود و رنگ صوفیانه به خود میگیرد: قدرت اولیاء اللّه از قدرت خدا ناشی شده است. به گونهای که آنان قادرند که تیرهای رها شده از کمان را دوباره به جایگاه خود باز گردانند.»(زمانی،۱۳۷۸: ۵۳۰)
شرح در مصرع دوم دقیقاً همچون انقروی بدون کم و کاست شرح کرده است.
استعلامی:
«اولیای حق قدرتشان تجلی قدرت حق است و به همین دلیل کارهایی از آنها ساخته است که با موازین این جهانی و مادی نا ممکن به شمار میآید. افعال و آثار افعال به اسباب ظاهری و این جهانی بستگی ندارد و همه فعل و آفرینش حق است، ولی پروردگار میتواند به دست پیران و مردان کامل در باطن مریدان تصرف کند و آنچه را گفتهاند و مرید شنیده است از خاطر او بزداید.»(استعلامی،۱۳۸۷: ۴۰۲)
گولپینارلی:
گولپینارلی چنین میگوید:« اولیا از پروردگار چنان قدرتی یافتهاند که قادرند تیر پرتابی را از راه باز گردانند؛ اگر ولی پشیمان شود، در اسباب بسته میشود، و ولی این در را به دست الهی میبندد.»(گولپینارلی،۱۳۸۴: ۲۷۸)
نظر اجمالی:
این بیت نیز همچون بیت قبل اشاره به کیمیاگری پیر دارد .
با تو گویم ای تو اسرار جهان
و آن غمیرا که نداند جبرئیل
حق زغیرت نیز بی ما هم نزد (بیت۱۷۴۳-۱۷۴۱)
۶۹)آن دمیکز آدمش کردم نهان
۷۰)آن دمیرا که نگفتم با خلیل
۷۱)آن دمیکز وی مسیحا دم نزد
انقروی:
اغلب شارحان این ابیات را از ابیات دشوار و پر رمز مثنوی دانستهاند که آنها را به زحمت انداخته و بحث تأویل را گرم کرده است. و همه بر ایناند که بیابند این کدام رازی است که خداوند با انبیاء در میان نگذاشته است ولی به انسانی که مقام نبوّت و حتّی ولایت نداشته است باز گفته است.
انقروی میگوید:« آن که معنای این کلمات لطیف و ابیات شریف را نمیداند و به حقیقت سخنان مذکور واقف نیست، این طور میفهمد که حضرت مولانا افضل از انبیاست. در حالی کهاینطور نیست، و مراد شریف مولانا، تفضّل بر انبیاء نیست، بلکه در این محلّ، سه وجه قاطعی است و کسی نمیتواند به آن«لا» بگوید. اولا،ً وارث کامل محمدی با متابعت تام از آن حضرت، مظهر و مرآت حقیقت وی میشود. در مقام مقابله انوار شمس حقیقت محمدی که در بدر کامل وارث نبوی متجلی میشود،آن کامل در عصر خویش ترجمان آن مرتبهی محمدی میشود که علی طریق الوارث در خودش به ظهور رسیده است و مناسب آن مرتبه تکالیفی ادا میکند. کهاین مرتبه، مراتب آن کباری است که قطب اعظم و غوث اعظم میباشند. بسیارند از اولیایی که به طریق ترجمان بودن از حقیقت محمدی سخن گفتهاند . پس حضرت خداوندگار نیز این گفتار پر اسرار را بهاین اعتبار که ترجمان مرتبهی محمدی است بیان فرمودهاند . و از نام شریف حضرت محمد ذکر نکردن خود را بهاین معنا دلالت میکند. زیرا اگر میگفتند: آن دمیکز وی محمد دم نزد، یا نظیر این کلامی می آورند، توفیقش مشکل میشد. و ثانیاً معنی این است که مراد از دم: نفس رحمانی است، و نفس رحمانی را در اصطلاحات عرفانی ربانی به آن ظهورات الهی اطلاق میکنند که مثل نفس الانسانی از عالم بطون خروج و ظهور را اقتضا کرد، و به صورت تغیات ممکنه به ظهور رسیده و متجلی شده است… سپس معنی میشود: که آن نفس و ظهوری که از آدم نهان کردم، یا مولانا به تو گفتم، وظهوری که بر تو کردم به خلیل نکردم، و این غمیکه تحملش میکنی، جبرئیل(ع) از آن خبر ندارد و به او نگفته ام.این نفس ظهور است که مسیحی از این گونه ظهور دم نزند…. در حقیقت جبرئیل(ع) غم مخصوص مولانا را نمیداند… ثالثاً: جناب حق جل و علا. به بعضی بندهاش حالتی وحصلتی میدهد که انبیاء علیهم السلام و شهدا نسبت به آن غبطه میخورند و رشک میورزند. پس این مرتبه که مستلزم غبطه و رشک میباشد، و اقتضایش این است که در مقعد انبیا علیهم السلام نباشد تا که رشک انبیا علیهم السلام و شهدا اصح باشد.»(انقروی،۱۳۸۰: ۷۰۰-۶۹۹)
نیکلسون:
نیکلسون مدعی است کهاین قطعهی رمز آمیز که شارحان را سخت خسته کرده است، را هیچ یک از آنان آنچه را که من کلید حل آن را میدانم کشف نکردهاند و آن عبارت است.از«بازگشت و اشارت شاعر به وصال روحانی خود با حسام الدین، یعنی عالیترین نمونهی وصل(اتّحاد) نفس جزیی با جان جهان. و شاعر، خویشتن را با سرّ باطن عالم هستی (اسرار جهان)، یعنی با لوگوس=حقیقت محمّدی با انسان کامل(حسام الدین)یکسان میپندارد و ادّعا میکند که وجبی از عشق الهی به او رسیده است که به ابراهیم و مسیح و جبرئیل نرسید آن دمی، یعنی سرّ اتّحاد. نیز “بی ما “«یعنی ما هم» یعنی«حتی آن زمان که نشانی از هستی تعینی ما بر جا نبود» و سپس با ذکر نظریهی ولی محمّد و دیگران میگوید که هر دو توضیح دربارهی این قطعه به نظر من مناسب نیست. کلمات “بی ما” باید«بدون حسام الدین و من» معنی دهد و من عقیده دارم که معنایی کهاین کلمات دارند همین است… به نظر میرسد که مولانا علی رغم اعزاز و اجلال خود نسبت به پیامبری که او به صفت نور عالم میستاید کمتر از ابن فارض و دیگران به ارتباطی شخصی با او هشیار بوده است. به طور یقین عمیقترین مؤانست روحانی او به شمس تبریزی و حسام الدین چلبی اختصاص داشته است…»(نیکلسون،۱۳۸۴: ۸ -۲۶۷)
فروزانفر:
میگوید:« شارحان مثنوی این ابیات را به ظاهر گرفته و پنداشتهاند که مستلزم تفضیل اولیا بر پیغمبران است و بدین نظر آنها را تأویلهای شگفت کردهاند ، یکی از همه معقول تر آن است که تجلّی حق تعالی تکرار نمیپذیرد. و او در هر ذرهای جلوهای و با هر دلی رازی در میان دارد، فی المثل با آفتاب سرّی در میان است که با آب نیست و با آدمی رازی که با فرشتگان نیست.»(فروزانفر،۱۳۸۲: ۶۸۹)
زمانی:
زمانی ضمن بر شمردن این ابیات از ابیات بحث بر انگیز مثنوی، میگوید این چه سری است که خدا با انبیاء در میان نگذاشت، ولی به کسی که مقام نبوّت نداشت باز گفت؟ و برای حل این مسأله تأویلاتی که انقروی بیان کرده است را ذکر میکند.»(زمانی،۱۳۷۸: ۵۴۸)
استعلامی:
استعلامیمیگوید:« رابطه یی است میان حقّ و بنده، و در این رابطه، پروردگار به هر بنده یی رازی میگوید که با دیگری نگفته است، و آنچه به مولانا میگوید غیر از آن است که با ابراهیم خلیل و آدم در میان نهاده است. این دم زدن سخن عشق است که جبرئیل هم آن را نمیداند زیرا به قول حافظ«فرشته عشق نداند که چیست». دم مسیحا زندگی بخش بود امّا زندگی جسمیو مادی میداد، و او نیز از این دم دم نزد. مولانا میافزاید که پروردگار هم خود، تا هنگامیکه ما نبودیم، این راز را نگفت، زیرا او با هر بنده یی راز جداگانه یی دارد.»(استعلامی،۱۳۸۷: ۴۰۷-۴۰۶)
گولپینارلی:
هیچ شرح و تأویلی برای این ابیات که اکثر شارحان تأویل کردهاند و در پی حلّ مسئله بودهاند نکرده است.
نظر اجمالی:
در این ابیات که شارحان در حل آن دچار تردید شدهاند نمیتوان چیزی گفت و نظر شارحی را بر شارح دیگر ترجیح داد.