پیشینه تحقیق
۲-۱ نیم نگاهی تاریخی
((بینامتنیت رسانه ای یا چند رسانه ای بودن هنر به هیچ وجه امری جدید نیست. از دوران غارها تا دوران کلاسیک وحتی رنسانس کسی دغدغه خاص و یا ناب بودن رسانه را نداشت. در واقع تقسیم بندی هنرها به شکل رایج در سده هجدهم بروز کرد.
پارل اسکار کرایستکر در مقاله مشهور ۱۹۵۱ با عنوان “نظام جدید هنر ها” مطالعه در تاریخ زیبایی شناسی” نشان می دهد که در دوران باستان تخنه[۱] یونانی و آرت[۲] لاتین به همه فعالیت های انسانی که ما امروز علم و صنعت[۳] می نامیم اطلاق می شد و نه هنر های زیبا که مد نظر ماست. وی خاطر نشان می کند آن تقسیم بندی که پنج هنر اصلی را نقاشی، مجسمه سازی، معماری، موسیقی و شعر می داند جدید است و پیش از سده هجدهم وجود نداشت.(Kristeller،۴۹۸) در واقع در این سده بود که نوعی از ادبیات تولید شد که انواع هنرها را با هم مقایسه می کرد. تا پیش از آن نوشته ها در باره مسائل فنی هنر ها بود و نه اصول مشترک و مقایسه آنها با هم آنچه در گذشته تقسیم بندی هایی مانند هنر عوامانه[۴] و هنر لیبرال[۵] وجود داشت.)) (سوری،۱۳۹۲،۸)
((همانگونه که لری شانیر خاطر نشان می کند نظام جدید هنرهای زیبا تنها به رفتار و نهادها وابسته نبود بلکه بیشتر بخشی از روابط قدرت ، نژاد، طبقه و جنسیت بود. عامل کلیدی در از هم پاشیدن نظام قدیم هنر این بود که بازار و مخاطب هنر طبقه متوسط جایگزین نظام حمایتی[۶] شد. (Shiner.V). با دور شدن از نظام حمایتی کلیسا و کاخ و با شروع نمایشگاه ها (سالن ها) و پاسخ به سلیقه های طبقه جدید، هم موضوع هنر تغییر کرد و هم جایگاه اجتماعی هنر مندان ارتقا یافت و تخصص و نخبه گرایی بی سابقه ای در جهان هنر رخ داد. این روند با کنار زدن هنرهای زنان، جهان غیر عرب و هنر غیر روشنفکرانه، به سلسله مراتبی کردن بیشتر هنرها انجامید و مخاطب ، مرد سفید طبقه متوسط به بالا فرض شد. هنر های غیر کاربردی مردان غربی در والاتری جایگاه قرار گرفت و از میان هنر ها، نقاشی اهمیت بیشتری یافت.
پیامدهای انقلاب صنعتی مرز میان هنر و صنعت را مشخص تر کرد و در سده نوزدهم نهضت زیبایی باوری[۷] و هنر برای هنر به تمایز دامن زد. اما مقاومت های در برابر این تقسیم بندها شکل گرفت. از یک سو نهضت هنر ها و صنعت به وجود آمد و از سوی دیگر کسی مانند واگنر از هنر تام[۸] سخن گفت که مانند اپرا استفاده از هنر مختلف در یک هنر است. )) (سوری، ۱۳۹۲، ۷)
((از اوخر دهه ی ۲۰ تا ۴۰ هر چه سینما بیشتر و بیشتر تحت سلطه هالیوود در می آمد، آوانگارد جهانی تا زمان تجدید حیاتش در آمریکا در دهه ی ۵۰ به سستی گرایید . در این بین هنرهای تجسمی تحت نفوذ مکتب دادائیسم اروپایی دست خوش تغییراتی بنیادی شد، به خصوص به واسطه کارهای مارسل لوشان(۱۹۶۸-۱۸۸۷) که اهمیتی اساسی در زمینه هنر ورسانه جدید دارند.
احساسی که شخص درباره ی مارسل دوشان دارد، اساسا همان احساسی است که می تواند به هنر اواخر قرن بیستم داشته باشد و این به خاطر تاثیر بسیار عمیق او بر هنر قرن بیستم است. دوشان از مرزهای مفهوم محدود هنر پافراتر نهاد و با ابزارهای حاضر-آماده-چرخ ها، بیل ها و جالباسی که برای نمایش هنری بر می گزید – این پرسش را در ژرف ترین سطح مطرح کرد که “هنرچیست؟” او مجموعه شگرفی از آثار را از نقاشی گرفته تا هنر چند رسانه ای، شیشه بزرگ[۹]، همچنین اثر مشهورش با عنوان عروس را عزب ها برهنه می کند حتی [۱۰]، چیدمان[۱۱]، (Etant donnes، ۶۶-۱۹۴۶) و فیلم (سینمایی بی رمق[۱۲]،۱۹۲۶) تولید کرد.
چرخش تند دوشان از تاکید بر اشیاء به جای تاکید بر مفهوم این امکان را فراهم می آورد تا روش های چند گانه ای در باز تعریف اثر آفرینی هنرمندانه شناخته شود. اهمیت او در مطالعه ی کنونی نه تنها در مورد کارهایی است که انجام داد بلکه در آن چیزی است که در هنر امکان پذیر کرد. نوع تفکری که مروج آن بود، کنکاش در رسانه های مختلف و فرم های هنری ای بود که بسیار عادی و قابل انتظار به نظر می آمد.
دانلود پژوهش های پیشین درباره بررسی رسانه های نوین درهنر قرن بیستم۹۳- فایل ۴