۱-۴ روند اسلام گرایی در منطقه پس از فروپاشی شوروی
پس از فروپاشی دولت های آسیای مرکزی از مذهب جهت رفع نیازهای خود بهره گرفتند، در همهی این کشورها بر طبق قانون اساسی، اصل تفکیک دین از سیاست پذیرفته شده است. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بار دیگر اسلام به آسیای مرکزی و قفقاز بازگشت و این برخاسته از واکنش آگاهانه ی مسلمانان در برابر فشار و سرکوب های دوران شوروی بود. به هر رو این رستاخیز اسلامی از دید سیاسی و به ویژه از بعد نظامی بیشتر اهمیت داشت. از این رو با اعلام استقلال برخی رهبران جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز کوشیدند، دوباره آموزه های اسلامی را رواج دهند، زیرا پی برده بودند که اسلام می تواند عنصری نیرومند برای بازسازی ملی گرایی باشد. این سیاست در بازسازی گستردهی مسجدها و مدرسه ها و نظارت بر مراسم مذهبی بازتاب یافت. اعمال اسلامی از جمله ازدواج اسلامی، روزه گرفتن، حج، حضور در نماز جمعه و مساجد در همه ی جمهوری ها حتی در قزاقستان و قرقیزستان که به نسبت دیگر اقوام منطقه دیرتر مسلمان شده بودند، رواج یافت.
در ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ حکومت های منطقه به ویژه ازبکستان و ترکمنستان به رویارویی جدی با گروه های اسلام گرا و بیرون کردن اعضای این گروه ها از نهادهای حکومتی پرداختند. این سرکوب و کنار زدن در ازبکستان شدیدتر بود و در قرقیزستان نیز همین وضع دیده شد. به تدریج فعالیت این گروه های اسلام گرا افزایش یافت.[۱۳۰] بنابراین در سراسر دهه ی ۱۹۹۰ چنین به نظر می رسید که فعالیت های اسلامی، جز در جنگ داخلی تاجیکستان و برپایی جنبش اسلامی در ازبکستان چندان پررنگ نیست.
گرایش های اسلامی پدید آمده پس از فروپاشی شوروی را می توان، در قالب سه دسته بندی نشان داد: اسلام سنتی، اسلام مورد حمایت دولت و اسلام تندرو.
۱-۴-۱ اسلام سنتی:
برای تشریح نگرش محافظه کارانه به مذهب به کار می رود که مشخص کننده ی دیدگاه اکثریت بزرگی از مسلمانان آسیای مرکزی است. اسلام در این منطقه هنوز بیشتر به صورت یک تعریف قومی است تا یک نوع تعهد مذهبی. یک حس قوی از التزام به حفظ سنت های نیاکان وجود دارد. یعنی همهی مردم منطقه تمایل بر این دارند که هویت اسلامی خود را به صورت نمادین نشان دهند.[۱۳۱] در ازبکستان در دورهی ۱۹۹۴ـ۱۹۸۷ تعداد مساجد از ۸۷ به حدود ۳۰۰۰ و تعداد مدارس دینی از دو مدرسه علمیه به ۵۰ مدرسه رسید. در دورهی مشابه تعداد مساجد در قرقیزستان از ۳۴ به ۱۰۰۰ مسجد رسید. صفوف متراکم نماز جماعت در مساجد جمهوری ها در ماه رمضان، برگزاری نماز عید فطر با حضور جمعیت انبوه، فعالیت گستردهی مبلغین دینی محلی و خارجی، چاپ و توزیع گستردهی قرآن و کتاب های دینی و حتی نصب برچسب هایی با کلمات مذهبی روی شیشهی اتومبیل ها از علائم گسترش و تجدید حیات اسلام در این دوره است.[۱۳۲]
با آغاز این فرایند ملیگرایی با اسلام در آمیخت و دیدگاه های قوم گرایانه، ملی و اسلامی نیز رشد یافت.
۱-۴-۲ اسلام مورد حمایت دولت (رسمی):
اسلام مورد حمایت دولت در آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی، در واقع ادامهی تلاشی است که از مذهب جهت رفع نیاز های دولت بهره می برد. این نشان دهنده ی سیاست های رسمی نسبت به اسلام در اواخر دههی ۱۹۸۰ است. در اثنای جنگ جهانی دوم هنگامی که دولتمردان شوروی خواستار استفاده از توان مسلمانان در جنگ بودند، آن ها را مورد حمایت خود قرار دادند.
اسلام مورد حمایت دولت های کنونی آسیای مرکزی بر پایهی تعالیم اسلام اهل تسنن و مکتب فقه حنفی است. به این ترتیب از حوزه ی استفادهی کاملاً محدودی برخوردار است. توجه اصلی در سطوح دولتی، ترویج اسلام خوب یعنی آن چه که برای توسعهی کشور مفید بوده و دور ساختن اسلام بد، به عنوان تهدیدی علیه ثبات کشور می باشد. در تأکید بر این نکته به طور مکرر به تاجیکستان و افغانستان اشاره شده است. چنین ادعا می شود که گسترش اسلام بد در آنجا رنج و محنت را در پی داشته است.[۱۳۳] در قوانین همهی این کشورها جز تاجیکستان، فعالیت احزاب سیاسی با تمایلات مذهبی را غیر قانونی می دانند. همهی گروه های مذهبی باید توسط مقامات مربوط به ثبت برسند. این گروه ها جهت به ثبت رسیدن مشکلات زیادی پیش رو دارند. دولت جهت کنترل و نظارت بر فعالیت مسلمانان از ادارهی مفتیات ملی که باقی ماندهی ادارهی مفتیات دوران شوروی است، استفاده میکند. روحانیونی که نظرهای آن ها با خط مشی رسمی سازگاری ندارد، یا کسانی که احساس عدم وفاداری آن ها به دولت وجود دارد، از سیستم کنار گذاشته می شوند. بنابراین همهی تشکیلات رسمی مذهبی حامی بی چون وچرای سیاست های دولت می باشند.
۱-۴-۳ اسلام تندرو
روند سوم در اسلام آسیای مرکزی، که در طبقه بندی تندرو قرار می گیرد، شامل گروه فعالی است که درصدد زدودن اسلام از تحریف های حاصل در مرور ایام می باشند. این افراد به عنوان وهابیون تلقی می شوند، اصطلاحی که امروزه مانند دورهی شوروی، یک تعبیر عام از خشونت و به جای توصیف دقیقی از وابستگی مذهبی است.[۱۳۴]
۱-۵ نتیجه
توسعهی اسلام در آسیای مرکزی پیش از افول آن به قرن اول هجری بر می گردد و در قرن سوم هجری به عنوان دین اصلی در منطقه مطرح بوده است. از این دوران به بعد آسیای مرکزی یکی از کانون های اصلی فرهنگ و تمدن اسلامی شد. در قرون بعدی نیز توسعهی اسلام ادامه یافت و پیوند آداب و تعالیم اسلامی با فرهنگ و تمدن ایرانی در نقاط مختلف ایران و مناطق آسیای مرکزی و خراسان بارور شد و شهرهای سمرقند و بخارا به مراکز فرهنگ و تمدن اسلامی تبدیل شد. در همین دوران طریقت های صوفیه رواج پیدا می کنند. صوفیان نقش مدافعان از ایمان و باورهای اسلامی را پذیرفتند و تصوف تا حد نهضتی توده ای و مردمی متشکل از طریقت های گوناگون برجستگی یافت.
روند تضعیف شدهی مسلمانان در آسیای مرکزی پس از حملهی مغول به تدریج بنیان قبلی خود را گرفت تا این که نفوذ روسیه به سواحل دریای خزر، سبب ورود آسیای مرکزی به عصر انزوا و جدایی فزاینده از جهان اسلام و همچنین شروع سرکوب و آزار مسلمانان شد. در مقابل سیاست های ضد مذهبی در منطقهی آسیای مرکزی از زمان روسیه تزاریسم تا به امروز نهضت ها و قیام هایی توسط مسلمانان صورت گرفته، که مقابله با حفظ اسلام و برتری بخشیدن به آن را با شیوه هایی متفاوت مورد توجه قرار می دادند. مهمترین این قیام ها و نهضت ها عبارتند از: نهضت جدیدی ها که جنبش اصلاح طلبی فرهنگی- آموزشی و سیاسی و نهضت باسماچها، که سیاسی و ضد شوروی بود. تا دههی ۱۹۸۰ وضع اسلام در این مناطق به منوال گذشته بود تا این که در دههی ۱۹۸۰ وارد مرحلهی جدیدی شد و نهضت رستاخیز اسلامی در منطقه احیاء شد. در این دوران به واسطهی اصلاحات سیاسی و اقتصادی گورباچف، میدان وسیعی برای مسلمانان و افزایش نفوذ آن ها در جامعه باز شد. این اصلاحات نیز بر گسترش فعالیت گروه های بنیادگرا در منطقهی آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی مؤثر بوده است.
در همین راستا در فصل دوم به توضیح بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و زمینه های آن؛ با تأکید بر حزب التحریر به عنوان یکی از جریانهای اسلامگرایی در منطقه پس از فروپاشی شوروی پرداخته شده است.
فصل دوم:
بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و زمینه های آن؛ با تأکید بر حزب التحریر
۲-۱ مقدمه
هم اکنون بنیادگرایان اسلامی در نقطه، نقطهی جهان پراکندهاند، هر چند که هر کدام برداشتهای خاصی از اسلام دارند. به هر حال جملگی آن ها را میتوان در یک شبکه مرتبط، اما ناهمگون در نظر گرفت که در نهایت هدف واحدی را دنبال میکنند. اگرچه جهان عرب را میتوان خاستگاه اصلی بنیادگرایی دانست، اما در خارج از آن، نیز این مسأله دامنهی وسیعی دارد. در این ارتباط می توان به گسترش بنیادگرایی اسلامی در کشورهای آسیای مرکزی به ویژه پس از فروپاشی شوروی اشاره کرد. امروزه نیز شاهد گسترش گروه های بنیادگرا از جمله حزب التحریر در منطقه می باشیم.
از دههی ۱۹۴۰ اسلام رسمی – اسلام مورد حمایت حزب کمونیست اتحاد شوروی - نهادهای خود را به صورت محدود به وجود آورد. اسلام موازی به شکل بنیادگرایانه خود نیز که از قرن نوزدهم به وجود آمده بود، به گونه ای حمایت خود را ادامه می داد. این نگرش با طرفداران محمد عبدالوهاب که از قرن نوزدهم در شبه جزیرهی عربستان ایده های خود را مطرح کرده بود، ارتباط داشتند. بنیادگراها در دوران اتحاد شوروی نیز به اشکال گوناگون ارتباط خود را با وهابیون در عربستان حفظ کرده و از منابع مالی آن ها بهره می بردند. آن ها در پی پالایش اندیشه های دینی از باورهایی بودند که طی قرون به اسلام افزوده شده بودند.[۱۳۵]
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بنیادگرایی اسلامی از عوامل بی ثباتی در آسیای مرکزی معرفی شده است. در آغاز برخی از کارشناسان برآن بودند که اسلام افراطی از عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است و از این رو پیش بینی می کردند که اسلام می تواند عاملی چالش برانگیز برای حکومت های پس از دوران کمونیسم باشد. اوضاع در آسیای مرکزی نیز نشان دهندهی افراطی شدن جنبش های اسلامی بود. بمب گذاری در تاشکند در فوریهی ۱۹۹۹، رویدادهای تروریستی در قرقیزستان در سال ۲۰۰۰ تا اندازهای این گمان را پیش میآورد که بنیادگرایی اسلامی می تواند کنترل منطقه را به دست گیرد. فروپاشی الگوی توسعهی کمونیستی و حضور میلیون ها مسلمان، زمینهی مناسبی برای افزایش گرایش های اسلامی در منطقه فراهم میآورد. رهبران جمهوری های منطقه که، جز قرقیزستان، همان نخبگان دوران شوروی هستند، پیروان اسلام سیاسی را جدیترین رقیبان خود برآورد کردهاند. مسلمانان این منطقه که در دوران کمونیسم پیوسته در برابر تبلیغات سنگین ضد اسلامی قرار داشتند، در پایان این دوران، بازگشت به اسلام را بخشی از هویت تازهی خود دانستهاند. دگرگونی های سیاسی و نظامی در تاجیکستان و درگیریهای خونین در این جمهوری ها به زودی تهدید اسلامی را – که رهبران آمریکا و روسیه از یک سو و نخبگان بومی از سوی دیگر برای بزرگ جلوه دادن آن می کوشیدند- برجسته کردند.
۲-۲ بنیادگرایی اسلامی
۲-۲-۱ تعریف بنیادگرایی
کلمهی بنیادگرایی مشتق از کلمهی انگلیسی[۱۳۶]، به معنای شالوده و اساس است. معادل این واژه در زبان عربی « الاصولیه » است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی می باشد. این واژه برای نخستین بار در اوایل قرن بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان در آمریکا رواج یافت. بین سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۰ پروتستانهای کلیسای انجیلی مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان « مبانی » کردند، که در آن ها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شده بودند و به دفاع از بعضی از اصول مسلم مسیحیت پرداختند. اصولی مثل هبوط انسان، عصمت حضرت مسیح، عصمت کتاب مقدس یا انجیل تحریف نشده و برخی موارد دیگر.[۱۳۷]
با گسترش جریانهای دینی در نیمهی دوم قرن بیستم واژهی بنیادگرایی کاربرد گستردهای یافت و در مورد جریانهای فکری - دینی تمام مذاهب بهکار گرفته شد. از این رو این مفهوم برای توصیف آن دسته از گروه های دینی بهکار می رود که خواهان زندگی بر اساس مبانی و اصول دینی بودند. در حقیقت بنیادگرایی مذهبی نوعی حرکت یا برنامهی سیاسی به شمار میآید که نه تنها به حقانیت نص کتب مقدس ایمان دارد، بلکه مدعی لزوم بازسازی جامعه و روابط اجتماعی بر پایه آن است. از این منظر باید گفت که این جریان جهتگیری سیاسی و اجتماعی پیدا کردند و آن چه این جریانها را به هم پیوند می زند، پرداختن به « اصول و مبانی » اساسی و ایمان به حقیقت مطلق متون دینی است.[۱۳۸]
در حالی که برخی مانند « جان اسپوزیتو » و « پیتربرگر » بنیادگرایی را واژهی مناسبی برای توصیف جریانهای نو دینی تلقی نمیکنند و آن را دارای بار منفی میدانند. [۱۳۹]بعضی دیگر همچون هانتیگتون آن را برای تبیین خیزش های جدید مذهبی و پر کردن خلاء هویتی کارآمد می دانند و بنیادگرایی مذهبی و به ویژه بنیادگرایی اسلامی را بهعنوان خطر اصلی صلح و ثبات جهانی معرفی می کنند.[۱۴۰]
« آنتونی گیدنز » بنیادگرایی را بیان یکپارچگی جهانی و بازتاب آن می داند که با ویژگی تغییرها در این پدیدهی پیچیده ارتباط تنگاتنگ دارد. بنیادگرایی سنتی است که از خود در دنیایی دفاع می کند که دیگر نمی توان از سنت با روش سنتی دفاع کرد. ساده ترین تعریف از بنیادگرایی از نظر وی ” بنیادگرایی اساساً امتناع از گفتگو” می باشد زیرا بنیادگرایی بیان و تجلی آیین های سنت به خالص ترین شکل است که اغلب تهاجمی است. بنیادگرایی بیانی در ارتباط با نیروهای محرک مدرنیته است که بر آموزه های بنیادین و بر اعتبار مفاهیم مشخص تأکید می کند. وی موضوع ثابت در بنیادگرایی، به ویژه بنیادگرایی مذهبی را امتناع از تساوی زن و مرد و دفاع قاطعانه از خانواده سنتی و رویگردانی از مدرنیته می داند. [۱۴۱]
« حمید احمدی » معتقد است منظور از بنیادگرایی دینی اشاره به گروه هایی است که بنا به دلایلی با فرآیندهای حاکم بر شرایط روز مخالفت می کنند و با ارجاع به بنیادهای اصلی دین خود، نوعی جامعهی ایده آل ذهنی ترسیم می کنند و وضعیت موجود را به دلیل عدم تطابق با آن جامعهی ایده آل به نقد می کشند. بنابراین بنیادگرایی، نگاه نوستالژیک(حسرت گونه)، از شرایط مدرن به شرایط اولیه و پیشین است. بنیادگرایان قصد زنده کردن بنیادهای غیر قابل نقد و مقدس را در روزگار مدرن دارند.[۱۴۲]
« خالد م. ابوالفادی » در یک ارزیابی از مفهوم تقلیل فرایند اندیشهی ترقی خواه اسلامی بیان می دارد ” مسلمان با معرفت شناسی، فرآیندها و ایجاد بخش عقلانیاش که در عصر مدرن از یکدیگر جدا شده اند، در ارتباط هست، البته به این معنی نیست که بخش عقلانی ایده آل و برای رهایی از مشکلات بوده، بلکه به این معنی است که نیروی اخلاقی و معنوی اش برتر از هر چیز دیگری است که جایگزینش شود.”[۱۴۳]
در واقع بنیادگرایی در معنای ریشه ای خود، بر حفظ اصول و مبانی تأکید می کند. البته لازم به ذکر است که بنیادگراها ممکن است، دینی، سیاسی، اجتماعی، علمی و فلسفی باشند. امّا آن چه مورد نظر است همان بنیادگرایی در حوزهی دین است. بنیادگرایی، واژه ای به نسبت جدید است، که شاید بیش از سه دهه از عمر آن نمی گذرد. گرچه به لحاظ معنوی سابقهی طولانی دارد. به این معنا که اگر بنیادگرایی را به عنوان یک مقولهی تحلیلی در نظر بگیریم، شاید پیش از اسلام به دیگر ادیان و سابقهی دورتری می رسد؛ ولی امروزه این پدیده نیز همانند تروریسم که با القاعده گره خورده است، با اسلام و اسلام گرایی گره خورده است. تا سخن از بنیادگرایی به میان می آید، جهان اسلام و مسلمانان به اذهان متبادر می شوند.
ویژگی های اصلی بنیادگرایی عبارتند از:
- نفی عرف بین المللی؛ به این معنا که بنیادگرایان به هیچیک از عرف های بین المللی مثل احترام به حقوق بشر، اقدام بر مبنای روابط بینالملل، دیپلماسی و ساختارهای بین المللی سازمان ملل، سازمان های بین المللی دیگر پایبند نیستند. چنانکه طالبان بارها در برابر اعلامیه های سازمان ملل به صراحت می گفت که ما سازمان ملل را به رسمیت نمی شناسیم.
- نفی اصول کلی تمدن غرب و مدرنیته، مثل دموکراسی، حقوق بشر، کثرت گرایی و تساهل وتسامح و…
- تلاش برای جایگزینی حکومت دینی به جای حکومت های دموکراتیک
- اقدامات مبتنی بر پوپولیسم و توده گرایی
۲-۲-۲ کاربردهای بنیادگرایی دینی
برخی از اندیشمندان بنیادگرایی دینی را موجد طغیانی علیه نوگرایی می دانند. به گفتهی بهیخو پارخ( ۱۹۹۴)، بنیادگرایی دینی یک ” فرزند نامشروع نوگرایی ” است.[۱۴۴]
حداقل سه کاربرد را برای آن می توان شناسایی کرد:
-
- نخستین کاربرد این واژه در مورد پروتستان های آمریکایی بوده است. [۱۴۵]هر چند فرقه ی مسیحیت انجیلی[۱۴۶]ریشه در پروتستانیسم اروپایی سده های پیش دارد، اما در دههی دوم قرن بیستم است که به یک جریان سیاسی و دینی در برابر اصول و آموزه های مدرنیسم تبدیل شد. مهمترین آموزه های بنیادگرایان دینی مسیحی در آمریکا عبارت بود از:
-
- متن و الفاظ کتاب مقدس به همان صورت که خداوند فرستاده است، می باشد.
-
- مبارزهی آشتی ناپذیر با الهیات مدرن و هرگونه اقدام برای غیر مذهبی کردن جامعهی مسیحی.
-
- زندگی تحول یافتهی معنوی با شاخصه های رفتار اخلاقی و تعهد شخصی، مثل قرائت کتاب مقدس، نیایش، تعصب به مسیحیت و مأموریت های دینی.[۱۴۷]
دومین کاربرد بنیادگرایی دینی، در مورد اسلام گرایان معاصر می باشد. در این کاربرد کل جریان اسلام گرایی در برابر جریان غرب گرایی، بنیادگرایی خوانده می شود. جهان اسلام در دو سدهی اخیر در مواجهه با دو چالش جدی این دوران، یعنی انحطاط و عقبماندگی داخلی و تهاجم غربی،[۱۴۸] در قالب چند جریان کلی شکل گرفته است که جریان اسلامگرایی یکی از این جریان ها میباشد. جریان نخست با رویگردانی از گذشتهی اسلامی و مشاهدهی پیشرفت های مادی و تمدنی غرب، چاره را در پیروی از غرب میداند. این جریان خود به دو دسته غربگرا و غربزده تقسیم میشود. غربزدگان به ظواهر تمدنی غرب دل میبندند و از درک تحولات درونی آن کاملاً غفلت میکنند. اما غربگرایان به شیوهای متفاوت مبنای فکری و تمدنی غرب را مد نظر قرار میدهند. شاخص کلی این جریان ــ در هر دو شاخهی آن ــ ردّ سنت و گذشته و اعتقاد به ضرورت پیروی از روش و شیوهی غرب است. همچنین از نظر این جریان، گذشته و سنت اسلامی هیچ نکتهی روشنی ندارد، ضروری است که این سنت، در فرایند نوسازی مورد تجدیدنظر قرارگیرد.
جریان سیاسی و فکری دوم، جریان بازگشت به سنّت ماقبل اسلامی و قومی ــ ملی است. این جریان نیز راه حل خروج از وضعیت بحرانی را فاصلهگیری از گذشتهی اسلامی میداند. حتی در مواردی تجربههای تلخ گذشته را معلول حاکمیت اسلام میداند. طرفداران این دیدگاه، باستانگرا نامیده شدهاند. نمایندگان این جریان به احیای سنّت های ما قبل اسلامی در جهان اسلام میپردازند. دو نمونه بارز آن را میتوان در ایران و مصر مشاهدهکرد. به دلیل وجود تمدن های بزرگ قبل از اسلام در این دو منطقه، آنان در صدد احیای میراث بومی کهن بودند. این جریان با امواج ملیگرایی که محصول دوران مدرن بود، خود را همراه ساخته و در قالب جدید ملیگرایی سنّتی بروز نمود. پانعربیسم ناصری در مصر و برگزاری جشن های۲۵۰۰ ساله در ایران توسط محمدرضا پهلوی، نمونههای بارز صورت های دولتی این جریان بودند.[۱۴۹]
جریان سوم، همان جریان اسلامگرایی میباشد که برخی آن را با عنوان بنیادگرایی دینی معرفی میکنند.[۱۵۰] این جریان در صدد احیای اسلام بوده است و به این جهت، جریان احیای دینی با رد غرب و آموزههای مدرن آن بر سنت و گذشته اسلامی تأکید میکند. اسلامگرایی خود بر اساس جریان های فکری درونی جهان اسلام به دو دسته تقسیم میشود: دستهی نخست از جریان عقلگریز دوره اسلامی نشأت میگیرد که بیشتردر تفکر اهل حدیث، حنبلیگری و اشعریگری ریشه دارد. بر اساس این بنمایهها هرگونه امر جدید را نفی میکند. مهمترین نمایندهی این جریان را میتوان محمدبنعبدالوهاب و جنبش وهابیت دانست. دستهی دوم که به جریان عقلگرای دورهی اسلامی، یعنی به جریان عدلیه و فلاسفه تعلق دارد، در مواجهه با پدیدههای جدید، این دستاوردها را با اصول تفکر اسلامی تطبیق داده و از این میان به گزینش آن ها اقدام میکند. مهمترین نمایندگان این جریان را میتوان سیدجمالالدین اسدآبادی، علامه نائینی و در نهایت امامخمینی(ره) دانست.
کاربرد سوم بنیادگرایی اطلاق آن بر جریان عقل گریز و متصلب اسلام گرایی می باشد. از این منظر جریان اسلام گرایی به دو شاخهی بنیادگرایی و افراط گرایی تقسیم می شود. از این نظر مصداق بارز بنیادگرایی در عصر حاضر، همان جریان وهابیت است. که با الهام از جریان حنبلی و آموزه های ابن تیمیه در دو سده های نوزدهم و بیستم در جهان اسلام ظهور کرد. در چنین اطلاقی بنیادگرایی با عقل گریزی و رد مطلق هر امر جدید و در نتیجه رد کل آموزه های دنیای جدید، شناسایی می شود. ظهور مرموز جریاناتی مثل طالبان و القاعده در دو دهه ی اخیر که توسط غرب به عنوان چهرهی کلی اسلام ارائه شده است، چنین چهره ای را از اسلام سیاسی و اسلامگرایان، برجسته کرده است.[۱۵۱]
۲-۲-۳ تعریف بنیادگرایی اسلامی و ریشه های آن
محققان و متخصصان اسلام سیاسی، معانی متفاوتی برای بنیادگرایی اسلامی در نظر گرفته اند. شاید بتوان علت اصلی این وضع را تنوع جماعت ها و جریان های تشکیل دهندهی جنبش های اسلامی دانست. از این رو اوصافی که برای جنبش های اسلامی ذکر شده و می شود، هر کدام شاید بخشی ازآن ها را در بر گیرد و چنان نیست که همهی این اوصاف بر همهی این جنبش ها تطبیق کند. جنبش های اسلامی معاصر با این اوصاف یاد می شوند: سلفی گرا، اصول گرا، تمامیت خواه، افراط گرا، تندرو اسلامگرا، پاکدین، جنبش نوزایی، بازگشت به اسلام، حیات بخشی دوبارهی رستاخیز اسلامی[۱۵۲]، بیداری اسلامی[۱۵۳] استفاده کرده اند.[۱۵۴]