شهید مطهری در این راستا چنین می فرمایند:
« انسان در اثر اینکه معتقد به یک سلسله خرافات مىشود، در اثر اینکه گرفتار تعصب و تحجر مىشود، این فرشتهاى که خداى متعال در باطن او به نام قوه عقل قرار داده است، مثل ملائکهاى که در چاهى محبوس باشند در تن انسان محبوس باقى مىماند. پس اگر انسانى گرفتار خرافهاى( تعصبی) شد عقل و فکرش در حبس مىماند و زندانى مىشود ».[۳۶۹]
به نظر می رسد درواقع ایشان یک رابطه تقابلی بین تعصب و عقل قائل شدند.کسی که تعصب بورزد فکر و اندیشه و عقل آن از کار می افتدودرتشخیص راه درست از نادرست،راه اشتباه را در پیش خواهد گرفت.
۲-۲- پ) تعصب سبب محرومیت از شناخت
درآیه ۵ فصلت می خوانیم : «وَقالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ ؛گفتند:دلهاى ما از آنچه ما را بدان دعوت مىکنى در پرده است و گوشهایمان سنگین است و میان ما و تو حجابى است. ».
متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گویى کرند و هیچ نمىشنوند، گوش ظاهرشان سالم است، ولى روح شنوایى و درک حقایق را از محتواى کلام از دست داده اند.اما عکس العمل منفى این کوردلان به همین جا ختم نمىشد، بلکه تلاش و کوشش داشته که پیامبر(صلی الله و علیه واله وسلم) را از دعوت خود مایوس سازند، و به او ثابت کنند که در مقابل دعوت تو گوش شنوایى در این دیار نیست، و بیهوده تلاش مکن! آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهایى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگین است، و میان ما و تو حجابى وجود دارد.عقل و فکر ما گویى در محفظههایى قرار گرفته که چیزى در آن وارد نمىشود!
” اکنه” جمع” کنان” به معنى پوشش است، نه یک پوشش که در حقیقت پوششهاى جهل و تعصب، پوشش لجاجت و عناد، پوشش تقلید کورکورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.آنها مىگفتند: علاوه بر این که” عقل” ما چیزى درک نمىکند” گوش” ما هم سنگین است، و سخنان تو را نمىشنویم؛ یعنى هم مرکز اصلى از کار افتاده و هم ابزار و وسیلهها.از همه اینها گذشته گویى در میان ما و تو پرده ضخیمى کشیده شده که اگر گوش سالمى هم مىداشتیم صدایت به گوش ما نمىرسید، پس چرا این همه خود را خسته مىکنى، فریاد مىزنى، دل مىسوزانى، شب و روز تبلیغ مىکنى، ما را به حال خود بگذار که در اینجا کالاى تو مشترى ندارد! تو بر دین خود و ما هم بر آئین خود! تمام فاصله میان ما و تو را حجابى پر کرده بدیهى است، و البته حجابى که تمام این فاصله را در بر گیرد باید بسیار ضخیم باشد، و طبیعى است سخن گفتن از پشت چنین حجاب کمترین اثرى نخواهد داشت.[۳۷۰]
پس عامل اصلی انحراف وخطای مشرکان عرب ،تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله میبندد و سبب میشود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشت به حق کند و رو به باطل نماید.دراین صورت است که راه حق را از باطل و سره را از ناسره نمی تواند تشخیص دهدودرجستجوی حقیقت راه اشتباه را بپیماید.
۳-۲- پ ) تعصب سبب منطق گریزی
خداوند دراین زمینه می فرماید:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِین[۳۷۱] ؛پیغمبرانشان گفتند: مگر در خداى یکتا و ایجاد کننده آسمانها و زمین، شکى هست؟! او شما را دعوت مىکند تا گناهانتان را بیامرزد، و تا مدتى معین، نگاهتان دارد. آنها گفتند: شما نیز جز بشرهایى مثل ما نیستید، که مىخواهید ما را از خدایانى که پدرانمان مىپرستیدهاند منصرفمان کنید، پس براى ما دلیلى روشن بیاورید.
تکیه بر راه و رسم نیاکان با توجه به این حقیقت که معمولا دانش آیندگان بیش از گذشتگان است، چیزى جز یک تعصب کور و خرافه بىارزش نمىتواند باشدو از اینجا روشن مىشود اینکه تقاضا داشتند دلیل روشنى اقامه بشود به خاطر این نبوده که پیامبران فاقد آن بودهاند، بلکه مکرر در آیات قرآن مىخوانیم که بهانهجویان دلائل روشن و سلطان مبین را انکار مىکردند، و هر زمان پیشنهاد معجزه و دلیل تازهاى مىنمودند تا راه فرارى براى خود پیدا کنند.[۳۷۲]
متعصبین با این همه دلایل روشن باز برهانى قوىتر از یاد آورى محض خواستند، برهانى مادّى همچون زنده کردن مردگان و جارى ساختن چشمههاى طلا در زمین و صعود به آسمان تا به ناچار ایمان بیاورند. ایشان به راهنماى خرد بسنده نکردند و در برابر فشار تقلید نایستادند و آزادى از آن را نخواستند و از این رو گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» براى ما دلیلى روشن بیاورید. درواقع این نشانگر منطق گریزی آنها بوده است.
نتیجه این که وقتی تعصب، عقل انسان را از کار بیاندازدوسبب منطق گریزی شود در این صورت است که درتشخیص خوب و بد،خیروشر، سعادت و شقاوت دچار سردرگمی می شودو راه درست را نمی تواند انتخاب کند؛ازاین رو دچار اشتباه می شود.به عبارتی دیگروقتی انسان دچارتعصب گرددراهی را که راباید به سعادت واقعی منتهی شودکه همان ، قرب الهی یا شناخت خداوندتبارک تعالی است رادرست تشخیص نمی دهدودچار خطا می گردد.
۳- پ ) درمان تعصب
قرآن با تعصب مذموم مخالف است و آن را مورد نکوهش قرار می دهد.
زمانى که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسأله خویشاوندپرستى و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت وجود داشت.اعراب به اقوام وعشایرخویش تفاخر مىکردند.اما اسلام نه تنها به این احساسات تعصب آمیز توجهى نکرد، بلکه با شدت با آنان مبارزه کرد. قرآن کریم در کمال صراحت فرمود: «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍوَ انْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکُمْ [۳۷۳]؛ اى مردم، ما همه شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را گروه ها و قبیلهها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را بشناسید، گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
درجای دیگرقرآن چنین بیان کرده است:
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَکانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً[۳۷۴]؛ به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز دانا است.
۱-۳- پ )مبارزه با تعصب
راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزه ها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود.
بهترین راه مبارزه با این خوى زشت، و طریق نجات از این مهلکه بزرگ، تلاش و کوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فکر و ایمان هر قوم و جمعیت است.در حقیقت داروى این درد را قرآن مجید در همین آیه مورد بحث بیان کرده، آنجا که در نقطه مقابل آن، از مؤمنانى بحث مىکند که داراى سکینه و روح تقوى هستند، بنا براین آنجا که ایمان و سکینه و تقوى است، حمیت جاهلیت نیست، و آنجا که حمیت جاهلیت است ایمان و سکینه و تقوى نیست.[۳۷۵]
۲-۳- پ ) آرامش و بردباری
دومین راه، برای مبارزه با هرگونه تعصب های جاهلانه، بهره گیری از آرامش و بردباری است. قرآن به مومنان پیشنهاد می کندکه برای مبارزه با تعصبات جاهلی می بایست ازاین سلاح به خوبی بهره گیرند.پیامبر(صلی الله علیه واله)ومومنان برای مبارزه باتعصبات جاهلی با بهره گیری از سلاح آرامش و بردباری توانستند اندیشه ها و تعصبات جاهلی را در جامعه قرآنی مدینه در دوره حکومت خویش ریشه کن کنند.
درادامه آیه فوق آمده است: در مقابل آن” خداوند حالت سکینه و آرامش را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود” (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).
این آرامش که مولود ایمان و اعتقاد به خداوند، و اعتماد بر لطف او بود،آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت کرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا که براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله" بسم اللَّه الرحمن الرحیم” که رمز اسلام در شروع کارها بود، بردارند، و به جاى آن" بسمک اللهم” که از یادگارهاى دوران گذشته عرب بود در آغاز صلح نامه حدیبیه بنگارند، و حتى لقب” رسول اللَّه” را از کنار نام گرامى” محمد” (صلی الله علیه واله)حذف کنندوحاضر شدند که بر خلاف عشق و علاقه سوزانى که به زیارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان” حدیبیه” به سوى مدینه باز گردند، و شترهاى خود را بر خلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى کنند، و بدون انجام مناسک از احرام به درآیند.
آنها حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه این ناملایمات صبر و شکیبایى به خرج دهند، در صورتى که اگر” حمیت جاهلیت” بر آنها حاکم بود هر یک از این ها کافى بود که آتش جنگ را در آن سرزمین شعلهور سازد.[۳۷۶]
برای مبارزه با هرگونه تعصبات جاهلی، لازم است که با توکل و بهره گیری از ابزارهای آرامش و بردباری به مقابله و مبارزه با این خصلت زشت برخاست و تعصبات را از ریشه برکند. این امر به همگان ضروری و بایسته است.
۳-۳- پ )توجه به آثاروپیامدآن
ازراهکارهای دیگرتعصب، توجه به آثار و پیامدهای آن است. هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فکر و عقل او مى اندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز سبب انکارحق ، محرومیت از شناخت، منطق گریزی و… می شودهمه این آثار را باید به دقت شناخت.
۴-۳- پ )تغییرشکل و محتوای در آن
یکى دیگر از طرق درمان ،تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم: مثلا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى این که انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم.
این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».[۳۷۷] یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید.[۳۷۸]
وقتی مشرکان که بر طبق آئین آباء واجدادشان نسبت به دختران حساسیت ویژه ای داشتند و آنان را زنده به گور می کردندکه این عمل آنان ریشه در تعصب بی حد و حصر آنان به آئین اجدادشان بوده است و با این اعتقاد خویش حتی به پیامبر طعنه و کنایه می زدند که چرا ابتر هستی که لازمه این حرفشان همانا ارزش قائل نشدن به دختران بوده است در قبال این گونه برخوردها ، قرآن کریم در پاسخ به آنها از موضع سرکوبانه وارد نشده است؛ بلکه می فرماید: ” که ای پیامبر ما به تو کوثر دادیم". درواقع قرآن با این عمل ارزش خاصی برای دختران قائل شده و در برابرآن تفکر غلط این گونه واکنش نشان می دهد؛یعنی در قبال تعصب غلط مشرکان نسبت به دختران ، جهت را تغییر داده و به مثبت و مطلوب بودن دختران اشاره می کند.
۵-۳- پ )تعقل در امور
یکی دیگر از راهکارهای مقابله با تعصب ، به کار گرفتن عقل یا تعقل و اندیشیدن در هر امری است.خداونددرقرآن کریم می فرماید:
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ [۳۷۹] و هنگامى که به آنها (مشرکان) گفته شود: آنچه را خدا نازل کرده است پیروى کنید، گویند: بلکه ما از آنچه پدرانِ خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم. آیا (از آنان پیروى مىکنند) هر چند پدرانشان چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافته بودند؟
هنگامی که به ایشان گفته می شود به حقایق فروفرستاده شده از سوی خدا ایمان آورید با آن به مخالفت و مقابله برمی خیزند و می گویند ما چون به اندیشه ها و سنت ها و آداب اجدادی خویش انس و الفت گرفته ایم نمی توانیم برخلاف آن عمل کنیم و اندیشه و بینش جدیدی را بپذیریم.
تحلیل قرآن دراین باره براین قرار گرفته است که ریشه چنین رفتارهای ضدحقانیت و مقاومت و مقابله با آن، درعدم اطاعت ایشان از عقلانیت است. از این رو از آنان می خواهد که در مسئله تعقل کنند و با تفکر و به کارگیری عقل، خود را از بحران حق گریزی نجات دهند. درحقیقت آنچه عامل حق ناپذیری و حق گریزی ایشان است، عواطف و احساسات ضدعقلانی است. درحقیقت پدرانشان، امری و چیزی را بی بهره گیری از عقل و تعقل پذیرفته اند و آنان نیز کورکورانه بی بهره گیری از عقل و خرد درهمان راهی گام برمی دارند که پیش از این آنان کورکورانه رفته اند.
ت- تأثیر محیط( اجتماع)
۱- ت)ماهیت و چیستی اجتماع
محیط اجتماعی وفرهنگی نیز دراثر گذاری خود از عامل دوستی بهره می گیرد. علت این است که انسان به صورتی فطری ، همتای خودرا دوست می دارد.بر این پایه به اندیشه های افراد نزدیک و نزدیک تر به خود نیزارزش بیشتری قائل می شود.
از سوی دیگر انسان در وجود ودرون خود از یک نیرویی به نام اراده برخوردار است و وقتی که تحت تاثیر فشارهای محیط قرارگیرد زمینه ای ایجاد می شودکه نسبت به آن فشارها واکنش نشان دهد حال یا مغلوب خواسته ها آن شده ویا می تواند از آن به راحتی گذر کند و تسلیم نگردد.این تسلیم شدن ونشدن به اراده قوی و ضعیف فرد بستگی داردو اراده ،از مقوله های روانی انسان محسوب می گردد.
حال با این رویکرد ،تاثیر محیط را برانسان به عنوان یکی از عوامل روانی خطای انسان بررسی می کنیم.
اصولاً نوع انسان ، نوعی است اجتماعی ؛ زیرا اجتماعی بودن ، فطری هر فرد انسانی است.به طوری که تاریخ نشان می دهدانسان پیوسته دراجتماع زندگی می کرده است. قرآن در آیات زیادی از این مطلب خبر داده است. از جمله خداوند متعال می فرماید:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ[۳۸۰] ؛اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است.
وابستگی به دیگران و اثرگیری از غیر، چه درجنبه درونی وجود و چه در جنبه بیرونی آدمی، امری است که از لحظه تشکیل و تکّون جنین آغاز شده و تا پایان زندگی ادامه دارد. ما از همان آغاز تکوّن وجودی از پدرو مادراثر می گیریم و بعدها نیزتحت تاثیراخلاق و رفتار آنها، خویشان و بستگان، مدرسه ومعلم اعضای اجتماع از مردم عادی و رهبران آن هستیم وبا آنها روابطی مستقیم یا غیرمستقیم داریم.
اعمال و رفتاری را که در دوران خردسالی و حتی جوانی و بزرگسالی انجام می دهیم با همه ادعای استقلال درفکر و اراده و عمل باز هم به گونه ای نشات گرفته ازجمع و حیات جمعی است.بیشترین مایه های زندگی را ازدیگران گرفته ایم والبته به تناسب درک و اراده خود بعدها سعی کرده ایم ، شخصاً مسؤولیت آن را پذیرا گردیم و اعمالی را که انجام می دهیم به ظاهر برای ما و براساس ذوق و سلیقه ماست. ولی اگرنیکو تعمق کنیم همه آنها متکی به وظایف فردی نیستند. درمواردی بسیار مبتنی بر مراعات حال اشخاص و افرادی هستند که ما به گونه ای از آنها تاثیرپذیرفتهایم وچون چنین جنبه ها و مشخصه ها دررفتار است که سبب می شود جامعه شناسان مشخصه حیات انسان را اجتماعی بودن ذکر کنند. پس حیات جمعی برای ما امری ضروری و لازم است.می توان گفت انسانیت انسان درحدوسیع به جنبه اجتماعی حیات انسان وابسته است.
حال که انسان به اجتماع وابسته است این وابستگی سبب تاثیر پذیری او ازآن می شود.که این تاثیرپذیری هم می تواند درجهت مثبت وتعالی ورشد او بیانجامد وهم درجهت منفی وشقاوت و بدبختی وی.آنچه که دراین مقوله به دنبال آن هستیم تاثیر پذیری انسان درجهت منفی که سبب خطای وی می گردد، می باشد.
بى شک وضع محیط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحیّات و اعمال او دارد؛ چرا که انسان بسیارى از صفات خود را از محیط کسب مى کند. محیطهاى پاک غالباً افراد پاک پرورش مى دهد و محیطهاى آلوده غالباً افراد آلوده.
درست است که انسان مى تواند در محیط ناپاک، پاک زندگى کند و بعکس در محیطهاى پاک سیر ناپاکى را طى کند و به تعبیر دیگر، شرایط محیط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نیست؛ ولى تأثیر آن را به عنوان یک عامل مهمّ زمینه ساز نمى توان انکار کرد. ممکن است کسانى قائل به جبر محیط باشند ـ همان گونه که هستند ـ ولى ما هر چند جبر را در تمام اشکالش نفى مى کنیم امّا تأثیر قوىّ عوامل زمینه ساز را هرگز انکار نخواهیم کرد.
آیاتى را که درباره تأثیر محیط در شخصیّت انسان به دلالت مطابقى یا به اصطلاح التزامى سخن مى گوید، مورد بحث قرار مى دهیم:
وَالْبَلَدُ الطِّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّه وَالَّذى خَبُثَ لایَخْرُجُ اِلاّنَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیاتِ لِقَوْم یَّشْکُرُونَ[۳۸۱] ؛سرزمین پاکیزه گیاهش به فرمان پروردگار مى روید؛امّا سرزمین هاى بد طینت(و شوره زار) جز گیاه ناچیز و بى ارزش از آن نمى روید؛ این گونه آیات (خود) را براى آنها که شکر گزارند، بیان مى کنیم.
راهنمای ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره خطا- فایل ۱۳