حافظ : ( جناس تام )
روی جانان طلبی ، آینه را قابل ساز ورنه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
(۴۸۵-۶)
محوی : (تصدیر )
یامّاری سه رخه زینه ! بترسه که طهذدومیَ به و نو که ضزوه ثرِ به ده مت کاله ذه هری مار
(۱۲۱-۳)
ترجمه :
ای کسی که مانند مار،روی گنج جا گرفته ای ،بترس ،ممکن است عقربی با نیش خودش تو را بگزد.
محوی :( جناس تام )
غولامّانه سهرم دانا له بهر ثیَیا، وهکؤ زولَفی
کهضی ئهو ههر منی خستؤته ثشت طوآ وهک غولامّانه
(۲۷۷-۳)
ترجمه:
من مانند زلفش در مقابل اومثل غلام و نوکر تعظیم کردم ،امّا او مانند مویی که به پشت گوش
می اندازند نسبت به من بی توجّه است.
(واژه های آدمی و مار تکرار و واژه های روی و غولامّانه جناس تام )
۳) از همه امکانات صنایع لفظی در جهت “کمال موسیقایی “با درصد های متفاوتی بهره گرفته اند.
تخفیف : مخفف کردن واژه ها زیر مجموعۀ صنایع بدیعی نیست امّا دربخش موسیقیدرونی بررسی می شود .
حافظ. در هفتاد و هفت مورد به جای واژه “اگر ” ، “ار ” و یازده بار عوض “زینهار ” “زنهار ” و در یکصدو هفت مورد به جای “که از” کز ” آورده است.
حافظ ار آب حیات ازلی می خواهی منبعش خاک در خلوت درویشانست
(۴۹-۱۲)
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب گوئی که پسته تو سخن در شکر گرفت
(۸۴-۴)
سه بوسه کز دو لبت کردۀ وظیفۀ من اگر ادا نکنی ، قرض دار من باشی
(۴۵۷-۸)
محوی گاهی به ضرورت از شکل های مخفف بعضی واژه ها بهره می برد.(ما:امّا-گه ر:اگر –شیفته:آشفته)
ههرضهنده تؤ (ئهمین)ی بهلَآ، ما دلَی ئهمن نابآ له سیحری نیَرطسی فهتتانی تؤ ئهمین ما ــــــــــــ ئه مما (۱۰ مفردات )(۳۶۳-۲)
ترجمه :
هر چند تو امینی،امّا دل من از سحر نرگس فتّان تو ایمن نخواهد بود.
که سی من طه ر که سن ، که س من نه خاته فکری ئه و شاهه به یادی ناکه سان ئازورده حه یفه خاتیری عاتیر
(۱۲۷-۱)
ترجمه :
اگر دوستان مرا دوست دارند درحضور معشوق اسمی از من نبرند ، حیف است خاطرعاطر او آزرده شود..
ببی دلَه وهک تؤ خهراب و شیفته حالَ بهلَی ههیه له من ئاشفتهتر: ولآتی بهبه
(۳۵۳-۴)
ترجمه : گفت: ای دل،ممکن است از تو آشفته حال تر کسی باشد؟ گفت: آری از من آشفته تر سرزمین بابان است.
نتیجه :
حافظ و محوی به اهمیت موسیقی درونی و توانمندی آن در هماهنگ کردن صامت ها و مصوت های واژهها پی برده اند؛آنان به دور از هر نوع تصنّع و تکلّفی به شیوه ای میانه جهت آرایش کلام از جلوه های آن استفاده کرده اند.
حافظ و محوی می دانند که؛"مهمترین قلمرو موسیقی و استواری و انسجام مبانی جمال شناسی بسیار از شاهکارهای ادبی، در همین نوع از موسیقی نهفته است[۷۳]“. با توجّه به این اهمّیّت ،واژه های زیبایی را برگزیده اند.
شواهد و امثله حاکی از تسلّط و توانایی هر دو شاعر در این زمینه است، امّا محوی گاهی عین واژه یا ترکیب حافظ را تکرار می کند که می توان آن را نشانی از تأثیر حافظ بر او تلقی کرد.
۲-۱-۲) سطح لغوی
“کلمه در شعر غایت است نه بدایت[۷۴] ”
واژه ها از ذهنِ لبریز ، سر ریز می شوند ، کار برد مناسب آن ها احساسات را بر می انگیزاند؛ بر علاقه ، تنفر و احساس ، اندیشه ، فرهنگ و هویّت کاربران دلالت دارد. و گفته اند :
” شاعر متفکّر کسی است که اندیشه ای و سخنی برای گفتن دارد ؛ امّا به اقتضای شاعری اندیشه های خود را در قالب تعابیرو تصاویر شاعرانه درهم پیچیده است برای شناخت اندیشه های چنین شاعری در کنار شناخت سبک و کائناتِ ذهنی و تصویری او باید واژگانش را نیز شناخت به عبارت ساده باید دید واژه را درچه مفهومی به کار می برد[۷۵]“.
واژه سازی و ترکیب آفرینی از هنرهای طبیعی شاعران توانا به شمار می رود ؛ و انتخاب واژگان مناسب بیگانه ، گنجینه لغات شاعران را به تصویر می کشد ؛ زیرا ” گاه زبانی با زبانی دیگر در می آمیزد و غنی تر می شود . قرآن کریم بهره گیری از زبان های دیگر را ناپسند ندانسته، به طوری که علمای لغت سیصد و هفت واژه از واژه های قرآنی را غیر عربی می دانند که چهل و نه واژۀ آن فارسی است[۷۶] ”
حافظ و محوی همچون دیگر شاعران ، واژگان را با بار معنایی مثبت و منفی در نظر داشته اند،آنان با انتخاب واژه های مناسب و ترکیبات زیبا ،ابیات مستقل غزلیّات خود را استادانه به هم پیوند داده اند .
هنر حافظ در سطح لغوی همچون سایر سطوح کلامی او، به پژو هش مستقلی نیاز داردو در این تحقیق فقط به نکات برجستۀ سطح لغوی ایشان که در قیاس با محوی مشهود است، اشاره می شود.
حافظ :