۱- نسبشناس؛ یعنی «کسی که در خصوص آثار تحقیق میکند و نشانه ها را میشناسد و شباهت شخص به برادر و پدرش را تشخیص میدهد».[۷۷]
۲- «اثرشناس، پیشناس»[۷۸]، «آنکه ردّ پای کسی را دنبال میکند».[۷۹]
قائف در اصطلاح (با توجه به معنای نخست لغوی) یعنی؛ «آنکه نشانها را شناسد و از روی قیافه و خطوط چهره و نشانیهای صورت کسی بتواند وجه تشابه او را با دیگری از اقارب احتمالی بازیابد که در جاهلیت نظر او موجب الحاق نسب میشد. پس در واقع قائف، کارشناس انساب بود».[۸۰]
اما درفقه امامیه ازاین امر، نهی و هنگام جهل در الحاق فرزند به پدر، قراین و امارات خاصی[۸۱] قرار داده شده است تا کیفیت الحاق فرزند با پدر مشخص باشد. فقهاء دراینباره گفتهاند: «برای قیافه شناسی(وتشخیص نسب از روی قیافه) در مذهب امامیه اعتباری نیست»،[۸۲] «چنانکه در دادرسی عصر ما هم آن را قبول نکردهاند».[۸۳]
قائف در معنای دوم کسی است که از طریق بررسی ردّ پای یک شخص و دنبال کردن آن میتواند تشخیص دهد این ردّ پا متعلق به چه کسی است. به طور مثال در زمان هجرت پیامبر(ص) به مدینه، سران قریش افرادی را که در این زمینه مهارت داشتند به کار گرفتند تا بلکه بتوانند پیامبر(ص) را مورد شناسایی قرار دهند.
نهی از رجوع به قول قائف به عنوان یک کارشناس، مستند به روایاتی است که در این خصوص وارد شده و از آن جمله حدیث مرسلی است که از امیرالمؤمنین – علی(ع) نقل شده است: «به قول عرّاف و قائف توجه نمیکنیم».[۸۴] و حتی اجرت قائف در روایت سحت (باطل)، دانسته شده است.[۸۵]
در روایت دیگری نیز آمده است: «کسی که قول قائف یا کاهن یا ساحر را بشنود و تأیید کند، خداوند او را با بینیاش در آتش میافکند».[۸۶]
میتوان از اطلاق این دسته از روایات، عدم حجیّت قول قائف به هر دو معنا را، نتیجه گرفت.
«اما آنچه در بعضی از نصوص دلالت دارد که معصومین(ع) قول قائف را قبول دارند، محمول و ناظر به خصوص واقعهای است که قول ایشان (قائف) با واقع مطابقت دارد».[۸۷] و از این روایات «خبر مدلجی است که به پیامبر(ص) خبر داد؛ گامهای اسامه وزید شبیه هم هستند. پیامبر(ص) در این سخن تردید نکرده و خوشحال هم شدند. به خاطر اینکه منافقین به اسامه و زید به جهت خشم به ایشان کنایه و طعن داشتند و منافقین اعتمادشان به قول قائف بود».[۸۸]
عدم اعتراض پیامبر(ص) به قول قائف در این روایت، نه به جهت قبول قول قائف، بلکه در خصوص موضوع خاص اسامه و زید است که مورد طعن منافقین بودند.
پس نمیتوان در برابر روایاتی که دلالت بر منع پذیرش قول قائف وجود دارد، به اینگونه از روایات که در خصوص موضوع خاصی وارد شده است، استناد کرد.
۱-۳ «العرّاف»
العرّاف «فتحالعین، تشدیدالرّاء (برای مبالغه)»[۸۹]به معنای «بسیارشناسنده، منجّم، اخترگوی، کاهن، فالگیر، آنکه از گذشته و آینده خبر دهد، طبیب (پزشک)»[۹۰] آمده است.
گفته شده است «عرّاف ازگذشته خبر میدهد و کاهن از آینده».[۹۱] و «عمل عرافت نوعی از کهانت و منحصر به امورگذشته است و برخی گویند عرافت استدلال از حوادث حالیه بر حوادث آتیه است به مناسبت یا مشابهت».[۹۲]
به طور کلی در اصطلاح سه معنا میتوان برای عرّاف ذکر کرد:
۱.دکتر لنگرودی میگوید: «عرّاف (اختر شمار)، (کسی است) که احکام نجوم داند وپیشگویی میکند و شغلی است مکروه و شاید در حد کهانت».[۹۳] «(اما) برخی میگویند عرّاف پایینتر از کاهن است».[۹۴]
۲. در لسانالعرب برای عرّاف معنای عامّی ذکر شده است: «کسی که معرفت و شناخت به یک علمی دارد».
«به حازی (کسی که علم غیب میداند)، قُناقِن (کسی که به آبهای زیرزمینی و استخراج آنها آگاه است) و طبیب، عرّاف گفته شده، به جهت معرفت هر یک از ایشان به علم درآن موضوع».[۹۵]
۳. اعراب قدیمی به طبیب و حکیمباشی (عرّاف) میگفتند.[۹۶]
سخن عرّاف نیز همانند قائف حجیّت ندارد. روایت «به قول عرّاف و قائف توجه نمیکنیم» (که در موردقائف بیان شد)، اشاره به همین مطلب دارد. «رسول خدا (ص) (نیز) از آوردن عرّاف (استفاده از او) نهی کرده وفرمود: هر کس او را بیاورد وتصدیق نماید، پس به تحقیق از آنچه خدای عزّوجل بر محمد(ص) نازل فرموده ، برائت جسته است».[۹۷]
البته به نظر میرسد با توجه به اختلاف معانی ذکر شده برای این واژه، و همچنین نحوهی استعمال این کلمه در هر یک ازمعانی، به طور مطلق نمیتوان قائل به عدم حجیّت قول عرّاف شد.
«برخی معتقدند اگر(عرّاف) به معنای منجم و ستارهشناس باشد که این معنا صحیح است،
نمیتوان «عرّاف» را کارشناس دانست».[۹۸] اما به نظر میرسد اگر مقصود از«عرّاف» طبیب باشد، قطعاً به عنوان یکی ازانواع کارشناس مطرح خواهد شد.آنگاه اگرقائل به حجیّت قول کارشناس شدیم، قول عرّاف نیز معتبر خواهد بود. و حتی اظهار نظر عرّاف در معنای منجّم (کسی که علم نجوم را میداند) نیز امروزه میتواند مورد استناد قرار گیرد. نمونهی بارز آن در رصد و رؤیت هلال ماه قمری (مثل رمضان) است (البته اگر قائل به طریقیت رؤیت هلال باشیم، به این معنا که رؤیت هلال در ثبوت هلال ماه قمری موضوعیت نداشته باشد و امکان رؤیت کفایت کند).
آیتالله فاضل لنکرانی در خصوص اینکه آیا ثابت شدن اوّل ماه بامحاسبات منجّمان با امکانات دقیقی که در اختیار دارند از جمله تلسکوپ و…امکان پذیر است یا خیر، میفرمایند: «هر کس از گفتهی آنها (منجّمان) یقین یا اطمینان پیدا کند، باید به آن عمل کند».[۹۹]
بنابراین روایاتی که دلالت برعدم پذیرش قول عرّاف دارند در خصوص مواردی است که از نجوم و ستارهشناسی استفادهی علمی نشده، بلکه در جهت پیشگوییها و حتی شاید خرافات استفاده میکردند.
۱-۴«مقوّم»:
مقوّم درلغت از «قَوَمَ یُقَوِمُ تقویم»، و قوّم به معنای«سَّعَرَ و عدّل (مشخص کردن قیمت)» است.[۱۰۰] معانی مقوّم عبارت است از: «ارزیاب، قیمتگذار، قیمتکننده و آنکه قیمت چیزی را تعیین
میکند، نرخنهنده، بهاگذار، قیمتگر و بهاکننده»[۱۰۱]
در اصطلاح مقوّم عبارت است از:
۱.«ارزیاب»؛ «کارشناس تعیین قیمت اشیاء و اموال».[۱۰۲]
۲.«کسی که خبره در تعیین ارزش چیزها یا میزان خسارت وارده است … و یک نفر برای اظهار نظر کافی است».[۱۰۳]
در فقه و حقوق اسلام مقوّم به عنوان یک کارشناس ازاهمیت و جایگاه خاصی برخوردار است، به همین جهت شرایط خاصّی برای آن پیشبینی شده که عبارت است از: «عدالت، معرفت به قیمت، تعدّد، ذکوریّت و عدم اتّهام ».[۱۰۴]
فقهاء دربارهی اشتراط عدم اتّهام معتقدند: «چون مقوم ظاهراً شاهد است، پس برای قبول شهادتش «عدم توجه تهمت »شرط میباشد». [۱۰۵]
۱-۵ « قاسم»
قاسم یکی دیگر از اقسام کارشناس است. از این واژه پیشتر و بیشتر در فقه و حقوق اسلامی استفاده شده است.
۱-۵-۱تعریف واقسام قاسم:
قاسم در لغت به معنی«پخشکننده، تقسیمکننده و توزیعکننده »[۱۰۶] است .
در اصطلاح «کارشناس تقسیم اموال مشاع را (قاسم) گویند … ضرورتی نیست که قاسم، عضو رسمی دولت باشد، لکن اگر مصلحت اقتضاء کند میتوان کارشناسان را به دولت فراخواند.[۱۰۷]
تعیین قاسم به دو صورت است:
۱. قاسمی که به تراضی افراد انتخاب میشود ( کارشناس غیررسمی).
۲. قاسم امام؛ یعنی قاسمی که از سوی امام تعیین میشود.
بنابراین آنجا که در تعریف قاسم گفتهاند «کسی است که حقوق صاحبان حق و اموال را از جانب امام یا نایب او قسمت میکند»[۱۰۸]، ناظر به «قاسم امام» بوده است. به قاسم امام «در عصر ما کارشناس رسمی میگویند».[۱۰۹] برخی گفتهاند: «بر امام مستحب است قاسم را نصب کند، چرا که از مصالح
عامّهای میباشد که شایسته است امام به آن قیام کند».[۱۱۰] «روایت شده است که حضرت علی(ع) نیز قاسمی داشت که به او «عبدالله بن یحیی» میگفتند و از بیتالمال ارتزاق میکرد».[۱۱۱]
۱-۵-۲ تفاوت قاسم امام و قاسم به تراضی:
۱.یکی از تفاوتها در پرداخت اجرت عمل قاسم میباشد؛ «اجرت (قاسم امام) از بیتالمال است، پس چنانچه (بیتالمال) در فشار باشد از هر یک از دو شریک به نسبت حصّهی ایشان گرفته میشود»،[۱۱۲] اما اجرت قاسم به تراضی را کسانی که بر تعیین و انتخاب وی تراضی کردهاند، میپردازند.
در حال حاضر این تفاوتگذاری در حقوق منتفی بوده و پرداخت اجرت قاسم (کارشناس) مطابق با مادّهی ۲۵۹ آیین دادرسی مدنی بر عهدهی افراد ذینفع و متقاضی است و «دولت تعهد ندارد که اجرت و مزد کارشناس را بدهد. اگر طرفین برای تقسیم مال مشاع از نظر کارشناس (قاسم) استفاده کنند باید به تساوی، اجرت او را بدهند، هر چند که حصّهها از نظر قیمت، اختلاف داشته باشد».[۱۱۳]
۲ـ یکی دیگر از تفاوتها در شرایطی است که قاسم باید دارا باشد. فقهاء میان شرایط قاسم منصوب امام و قاسمی که به تراضی شرکاء تعیین میشود، تفاوت قائل شدهاند:
قاسم منصوب امام:
بر امام مستحب است نصب قاسم و شرط است بلوغ و کمال عقل، ایمان، عدالت و معرفت به حساب. دلیل اشتراط عدالت، اطمینان یافتن به قول وی ذکر شده است.[۱۱۴]