البته، علاوه بر جریانهای فوقالذکر، لازم است که به حضور کنشگران دیگری نیز در جنبش زنان اشاره نمود. اگرچه این فعالان را نمیتوان به عنوان جریان شناسایی کرد، اما از برخی جهات ویژگیهایی دارند که در میان سایر فعالان جنبش بصورت مشخصتری دیده میشوند. منظور از این کنشگران، طیف گسترده ای از دختران دانشجو، زنان روزنامهنگار و همچنین زنان حقوقدان و وکیلی است که در جنبش زنان فعال هستند. در واقع، این سه گروه را میتوان به عنوان قشرها یا صنفهایی در جنبش به حساب آورد که در میان پنج جریان مورد اشاره جنبش پخش هستند. به عبارت دیگر، جریانهای مختلف جنبش زنان هر یک به میزان توانمندی و فعالیتی که دارند، سعی میکنند تا از میان این گروهها به یارکشی پرداخته و در واقع، منابع انسانی مورد نیاز خود را بسیج نمایند.
به عنوان مثال، «کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت» تشکلی از دختران دانشجو است که زیر مجموعه جریان دانشجویی تحکیم وحدت فعالیت میکند. اما این دانشجویان در واقع، دو حوزه فعالیت دارند، آنها هم در فعالیتهای دانشجویی حضور دارند و هم در میان جریانهای مختلف جنبش زنان در حال رفت و آمد هستند. البته، جریانهای مختلف جنبش زنان تمایل دارند که از میان آنها نیروهایی را برای خود جذب کنند. به عنوان مثال، بسیاری از این دختران دانشجو جذب کمپین یک میلیون امضاء شده است؛ از سوی دیگر برخی از آنها هم به گروه میدان زنان تمایل دارند که در واقع گروه دانشجویی این جریان از زنان هستند. البته، برخی از دانشجویان نیز در میان هر دو جریان فعالیت میکنند. برخی از دانشجویان با گرایشهای چپ نیز هستند که یا به کمپین یک میلیون امضاء متمایل هستند یا به گروه زنان چپگرا.
در گروه وکلا و حقوقدانان نیز میتوان به «کانون مدافعان حقوق بشر» و همچنین «شبکه وکلای داوطلب» اشاره کرد که هر دو در زمینه حقوق زنان فعالیتهای بسیاری دارند. به عنوان مثال، برخی از زنان حقوقدان عضو کانون مدافعان حقوق بشر از اعضای اولیه کمپین یک میلیون امضاء بودهاند و در تدوین و اجرای برنامه آموزشی این کمپین نقش فعالی داشته اند. شبکه وکلای داوطلب نیز در واقع، جمع وکلای وابسته به گروه میدان زنان به حساب میآیند. البته، وکلای مستقلی نیز هستند که به صورت فردی با جریانهای مختلف جنبش زنان همکاری دارند. وکلا نیز مانند دانشجویان ممکن است در میان جریانهای مختلف بطور سیال در رفت و آمد باشند. در مورد روزنامه نگاران نیز، وضعیتی مشابه وجود دارد. زنان روزنامه نگار یا وبنگار بسیاری نیز در جریانهای مختلف جنبش زنان فعال هستند. برخی از آنها به کمپین یک میلیون امضاء نزدیک هستند، برخی به گروه میدان، و تعدادی نیز به زنان اصلاحطلب.
گفتمان ها و چارچوب های تفسیری
در چهارمین بخش از فصل چهارم، به بررسی نظرات کنشگران شاخص در جریانهای مورد اشاره در جنبش زنان پرداخته شده است. در واقع، از طریق بررسی مفاهمه ای نگرش آگاهیدهندگان هر یک از جریانهای جنبش زنان، تلاش شده است تا معانی ذهنی آنها بطور کلی تحت دو مقوله ۱. تحلیل وضعیت موجود زنان، و ۲. چگونگی تغییر این وضعیت، استنباط و استخراج گردد.
بر اساس نتایج مصاحبههای زمینه یابی، افرادی به عنوان آگاهیدهندگان هر یک از جریانهای جنبش زنان مشخص شدند، که مصاحبه ای با هر کدام از آنها صورت گرفته است. در ضمن، مقالات آنها نیز که مرتبط با سوالات تحقیق بودند مورد بررسی قرار گرفت. از ائتلاف یک میلیون امضاء با نوشین احمدی خراسانی، خدیجه مقدم، و ناهید کشاورز؛ از گروه میدان با شادی صدر و محبوبه عباسقلیزاده؛ از ائتلاف زنان اصلاحطلب با فریده ماشینی و زهرا شجاعی؛ از زنان چپگرا با نازی اسکویی و از زنان ملی-مذهبی با مرضیه مرتاضی لنگروی مصاحبه شد. همچنین با شهلا شرکت به عنوان یک ژورنالیست تاثیرگذار در جنبش زنان و متمایل به زنان اصلاحطلب و گروه میدان؛ و ژیلا بنی یعقوب از روزنامه نگاران نزدیک به کمپین یک میلیون امضاء نیز مصاحبه شد. البته، با زنان دیگری نیز در جریان این تحقیق مصاحبه به عمل آمد، اما نه به عنوان افراد شاخص جریانها، که در ادامه به آنها نیز اشاره خواهد شد.
تحلیل وضعیت زنان
اظهارات کنشگران شاخص جریانهای مختلف جنبش زنان در پاسخ به سوالاتی درباره اینکه زنان در جامعه ایران چه رنجها و تبعیضهایی را متحمل میشوند، و همچنین علل و دلایل ایجاد کننده این وضعیت چیست، بیانگر تحلیل آنها از وضعیت زنان است. بر این اساس، در مصاحبههایی که با آگاهیدهندگان جنبش زنان انجام شد، نتایج متفاوتی به دست آمد. از یک سو، برخی از آنان معتقد بودند که موضوعاتی همچون فقر و نابرابریهای اقتصادی، مسئله اصلی زنان است؛ و از سوی دیگر، برخی نیز بر مشکلات خاص زنان تاکید داشتند، و به محورهایی همچون قوانین تبعیض آمیز در حوزه خانوادگی، خشونت علیه زنان، و همچنین جداسازی جنسیتی در عرصه عمومی اشاره کردند.
برخی از مصاحبه شوندگان اساساً مسئله زنان را فی نفسه موضوعی خاص قلمداد نمی کردند، و آن را در قالب سایر مسائل اجتماعی مورد بررسی قرار میدادند. به عنوان مثال، مرضیه مرتاضی لنگرودی، از زنان ملی-مذهبی و همچنین از اعضای گروه مادران صلح، در مصاحبه با محقق[۱۰۹]، اظهار داشت: «اگر نگاه تاریخی بکنیم، برخی از ساختارهای تاریخی هم زن و هم مرد را فرودست نگاه می دارند، مالکیت خصوصی باعث می شود بخشی از زنان و مردان تحث سلطه بخشی دیگر قرار بگیرد. مسئله زنان برای من در میان همه مسائل اجتماعی است. باید ببینیم که چه ساختارهایی باعث میشود که زنان هم فرودست باشند. البته، در کل اگر به فرودستی در اجتماع نگاه کنیم من فکر نمی کنم زنان فرودست، فرودست تر از مردان فرودست باشند». وی حتی برخی مسائلی که از نظر بیشتر فمینیستها به عنوان تبعیض به حساب میآیند، را جزء امور فطری دسته بندی میکرد: «برخی کارهای زنان به ذات و فطرت آنها بر می گردد. تقسیم کار جنسی، خیلی بیشتر از آنکه به ستم مربوط باشد، به توانایی مربوط است. یعنی مثلا کارخانگی، به توانایی مربوط می شود. من اصلاً احساس ستم نکرده ام. یعنی باید ببینیم که آیا از نظر خود زنان اینکه آنها کارخانگی انجام میدهند این ستم است؟ […] به نظرم می آید خانواده ایرانی آن قدر در تولید درگیر نشده، ما همه بر سر سفره نفت نشسته ایم و سهمی می بریم. به نظرم زنان ایرانی بیشتر از آنکه تحت ستمِ مثلاً کارخانگی باشند، بیشتر تحت ستم قدرتی هستند که از طرف حاکمیت بازتولید می شود».
البته، مرضیه مرتاضی به نوعی دیگر به مسائل زنان اشاره میکند. وی بر این نظر است که مشکل اصلی زنان ایران در برابر قدرت سیاسی است، به این معنی که ساختار حکومتی موجود به آنها اجازه حضور در موقعیتهای بالای سیاسی را نمیدهد، و این مسئله هم تنها برای زنانی مطرح است که از دیگر نابرابریهای اجتماعی-اقتصادی فارغ باشند. وی بیان میدارد: «حس فرودستی زنان بیشتر در بین زنان طبقات متوسط به بالا وجود دارد، و جاهایی که حکومت به زنان فشار وارد می آورد. یعنی محدودیت هایی که نظام قدرت بر زنان تحمیل میکند». و در جای دیگری می افزاید: «من فرودستی زنان را در طبقات بالای اجتماعی خیلی روشن و واضح می بینم. در طبقات پایینی، همه در فقر برابرند. به نظر من توده های زنان که همه شان تحت استبداد بوده اند، مسئله قانون و حقوق برایشان مهم نیست، مسئله حقوق به زنان طبقه متوسط به بالا مربوط می شود. […] بنابراین، بحث جنبش زنان در ایران به نظر من، بسیار بسیار معطوف به قدرت است. یعنی مسئله بر سر قدرت سیاسی است. اینکه زنان میخواهند در قدرت سیاسی سهم داشته باشند. به نظر من چالش اصلی جنبش زنان همین است». در واقع، در چنین نگاهی به مسئله زنان، عامل جنسیتی ویژهای که موقعیت زنان را در جامعه مشخص کند، مورد توجه قرار ندارد. در مقابل، این نگرش وجود دارد که مسائل و شکافهای اجتماعی دیگری – همچون نابرابریهای اقتصادی – هستند که در ایجاد موقعیت زنان تاثیر گذارند.
مشابه چنین نگرشی در میان زنان با سابقه فعالیت در جریانات چپگرا نیز قابل مشاهده است. آنها، اگرچه وضعیت زنان را تبعیض آمیز می بینند، اما در تحلیل این وضعیت بسیار به عوامل اقتصادی توجه دارند. در این خصوص، نازی اسکویی از اعضای گروه زنان اسفند، در مصاحبه با محقق[۱۱۰]، عنوان می دارد: «اگر بخواهم بصورت عام بگویم، فقر و بیکاری زنان آنچیزی است که من بر اساس تجربه خودم می بینم، و همچنین تبعیضی که در اشتغال بین زن و مرد است، منظورم نابرابری در حقوق و دستمزد، و نابرابری در استخدام و جذب است. من فکر میکنم بیکاری که در میان زنان زحمتکش و پائین جامعه دارد آنها را به ورطه سقوط اخلاقی میکشاند. به نوعی می شود گفت که شکاف طبقاتی موجود در جامعه تاثیر عمده ای را بر زنان گذاشته است. بطوریکه یک زن باید هم جور بیکاری خودش، و هم شوهرش و حتی فرزندانش را بکشد». در واقع، در چنین نگرشی، مسئله زنان، زمانی مورد توجه قرار میگیرد که آن زنان جزء طبقات فرودست اقتصادی قرار گیرند. اسکویی می گوید: «در طبقات پائین و زحمتکش جامعه، بعضی جاها روابط زن و مرد، اصلاً مثل طبقات متوسط این تفکیکی که در کار خانه دارند، را ندارد. اگر مرد هم فرصت کند ظرف میشوید. یعنی اصلاً آنها آنقدر ظرفی ندارند که بشویند. یعنی فقر خیلی زیاد است. البته، آنجا هم زن در مالکیت مرد است. یعنی مدل تبعیض فرق دارد. خشونت در طبقات پائین زیاد است. یعنی نتیجه فقر است. فقر باعث خشونت های خیلی زیادی شده است. در طبقات متوسط چون استقلال شغلی زنان بیشتر است، این خشونت ها کمتر است».
در چنین نگرشی نیز، مسئله اصلی نابرابریهای اقتصادی است، و نه موقعیت ویژه زنان. بطوریکه مشکلات حقوقی زنان تنها مربوط به زنان طبقات متوسط به بالا در نظر گرفته میشود، و مسائل زنان طبقات پائین عمدتاً ناشی از فقر و بیکاری قلمداد میگردد. در چنین نگرشی، تبعیض جنسی تنها به عنوان عامل دست دوم بر وضعیت زنان تاثیر دارد. به عنوان مثال، خدیجه مقدم، از فعالان کمپین یک میلیون امضاء و عضو گروه مادران صلح، در مصاحبه با محقق[۱۱۱] بیان میدارد: «برای زنان روستایی یا زنان محروم اطراف شهرها، مشکل اصلی مشکلات اقتصادی است، اما وقتی این مشکلات اقتصادی با تبعیض جنسی آمیخته میشود، دیگر به فاجعه تبدیل میشود. به همین خاطر، زنانی که فقیر هستند برای من در اولویت قرار میگیرند». می توان استدلال کرد که دستگاه تحلیل طبقاتی متاثر از اندیشههای کلاسیک مارکسیستی در تقویت این نگرش به وضعیت زنان، در جریانهای مختلف جنبش زنان به نسبتهای مختلف، اثر خود را بر جای گذارده است.
با این وجود، مسائل خاص زنان، مورد توجه افرادی همچون خدیجه مقدم قرار دارد. البته با این پیش فرض که این مسائل در میان زنان طبقات متوسط نمود بیشتری دارد. وی اظهار می دارد: «واقعاً رنجی که زنان در ایران میکشند، تبعیض جنسی است. بخصوص وقتی زنان طبقه متوسط را در نظر می گیریم، مهمترین مشکلات آنها، تبعیض جنسی است. چراکه زنان طبقات بالا به دلیل وضع مالی خوب، زیاد از تبعیض جنسی رنج نمی برند، در مقابل زنان طبقات پائین هم به قدری محتاج نان شب هستند که اصلاً تبعیض جنسی را نمی بینند. در نتیجه، تبعیض جنسیتی، مربوط به زنان میان این دو، یعنی زنان طبقه متوسط است. در واقع، برای آنها بیشتر ملموس است». در مجموع، در مورد زنانی که پیشینه فعالیت در جریانهای چپگرا را داشته اند، می توان اینگونه استنباط کرد که آنها در میان دو چارچوب تحلیلی مارکسیستی و فمینیستی برای توضیح وضعیت زنان در نوسان هستند. و البته، در میان آن بخشی که بیشتر در جریان عمل قرار دارند، می توان ارتقاء رویکرد فمینیستی را ردیابی کرد.
در جهت مخالف چنین رویکردی که از نقطه عزیمت اقتصادی به وضعیت زنان مینگرد، برخی از کنشگران هستند که وضعیت زنان را محدود به «نگرش» جنس دومی نسبت به زنان در عرصه فرهنگ و قوانین می دانند. در این مورد، زهرا شجاعی از اعضای مجمع زنان اصلاحطلب و مشاور امور زنان در دوره ریاست جمهوری خاتمی، در مصاحبه با محقق[۱۱۲]، می گوید: «مهمترین مسئله این است که زنان جنس دوم تلقی می شوند. یعنی در جامعه ما هنوز زن جایگاه انسانی خودش را به عنوان موجودی برابر مرد پیدا نکرده است. این مسئله در همه جا نمود پیدا می کند، در فرهنگ، در قوانین و مقررات و در توزیع امکانات اقتصادی. که این را من ناشی از نظام مردسالاری میدانم». وی اصلیترین شاخص نابرابری جنسیتی را در عرصه قوانین میداند و می افزاید: «برجسته ترین نمود [تبعیضها] در حقوق است. حقوق زن متناسب با دنیای امروز نیست. یک بخشش قوانین و مقررات است. یک بخشش رویه های حقوقی است و بعد هم آگاهی خود زنان از این قوانین است. چون [حتی اگر] بهترین قوانین وجود داشته باشد، ولی رویه های قضایی درست نباشد، باز هم فایده ندارد». در واقع، چنین نگرشی بیشتر به تبعیضها و مشکلات حقوقی و فرهنگی توجه دارد، و سایر عوامل را چندان با اهمیت ارزیابی نمیکند.
مشابه چنین نگرشی را میتوان در نظرات شهلا شرکت، مدیرمسئول مجله زنان، ردیابی کرد. البته، وی به مسائل دیگری نیز در ایجاد نابرابری و تبعیض جنسیتی اشاره میکند. وی در مصاحبه با محقق[۱۱۳] اظهار می دارد: «در مجله زنان ما برای قانون خیلی کار کردیم. من نمی توانم بگویم روی چه چیزی فوکوس کرده ام. [البته] چیزی که برای ما خیلی مهم و عام بوده، مساله حقوق زنان در خانواده است». وی در بخش دیگری از مصاحبه می افزاید: «اشتغال هم خیلی مهم است و ما خیلی رویش کار کردیم. من فکر می کنم اشتغال زن و درآمدش خیلی در موقعیت او تاثیرگذار است و اول این که از چهاردیواری خانه اش می رود بیرون و آگاهی اش زیاد می شود و همین که می تواند از حقوقش در مقابل کارفرمایش دفاع کند، موجب می شود که در مقابل شوهرش هم بایستد. و هم این که اقتصاد به زنان قدرت می دهد». در واقع، می توان استدلال کرد که هر قدر کنشگران جنبش زنان، نسبت به ایدئولوژیهای سیاسی از استقلال فکری بیشتری برخوردار میشوند، در تحلیل وضعیت زنان به جای نگاه تک عاملی، به مجموعه ای از عوامل توجه نشان میدهند.
فریده ماشینی، از اعضای مجمع زنان اصلاحطلب، و رئیس کمیسیون زنان حزب مشارکت، نسبت به پرسش درباره تحلیل وضعیت زنان میگوید: «من با تردید می توانم در این مورد پاسخ دهم. با این که فکر می کنم مشکلات قانونی خیلی مهمند، ولی فکر می کنم سخت است که اولویت بدهم. یک مسائل مشخصی هستند که همه زنان از آن رنج می برند، یعنی مشکلات ساختاری تبعیض آمیز هستند، مانند مشکلات خشونت علیه زنان، مشکلات قانونی، سلامت زنان و … . و به واقع مشکلات زنان طبقه محرومتر بیشتر ناشی از فقر و نقش های چندگانه است. شاید مسئله آنان تبعیض جنسیتی نباشد و مسئله فقر است. البته که تبعیض به آن دامن می زند ولی آن زن آن تبعیض را نمی بیند. شاید اگر آن زن توانمند شود و فقرش را از بین ببرد، تبعیضاش را هم بتواند از سر راه بردارد». وی سپس می افزاید: «به نظر من، دو بخش عمده مشکلات ساختاری، یکی در سطح خانواده است و یکی در سطح قوانین. البته، اشتغال هم خیلی مهم است. بر اساس تحقیقی که مرکز امور مشارکت انجام داد، اولین مطالبه زنان اشتغال است»[۱۱۴].
به تدریج، هرچه به جریانهای عملگراتر در جنبش زنان نزدیک می شویم، تحلیل وضعیت و مسائل تبعیض آمیز عیله زنان، گوناگونی و پیچیدگی بیشتری را در ذهن کنشگران نشان میهد. این مسئله بویژه در میان فعالان گروه میدان و کمپین یک میلیون امضاء بیشتر قابل مشاهده است. محبوبه عباسقلیزاده، از اعضای گروه میدان در مصاحبه با محقق[۱۱۵] عنوان می دارد: «زن ها به سرعت دارند مدرن تر از مردها و قانون، سیستم حکومتی، و نقش های جنسی می شوند و این سرعت مدرن شدن، موجب شکاف جنسیتی شده است. بحث هایی مثل مهاجرت، اشتغال، تحصیل باعث این مدرن شدن شده اند و دلیل دیگر این است که چون زن ها تحت تبعیض تاریخی بوده اند، به محضی که امکانی می یابند که پایشان را فراتر از حریم خانه بگذارند، یا دسترسی داشته باشند به تحصیلات بیشتری، به سرعت از ظرفیت فردیشان استفاده می کنند. زن ها برای این که یک قدم پیش بروند مجبورند به سنت شکنی. […] زن ها چالش اصلی شان با سنت است، وقتی که با سنت درگیر می شوند، دو تا مسئله پیدا می کنند، یکی قدرت اقتصادی است، دیگری قدرت سیاسی است. اما می بینیم زنی که مشکل اقتصادی دارد [بالاخره] می تواند یک جوری خودش را بکشد بالا، ولی [در مقابل] قدرت سیاسی نه، مثلا این که می خواهد طلاق بگیرد، حجابش را بگذارد کنار، چکمه بپوشد، بخندد، با قدرت سیاسی درگیر می شود».
عباسقلیزاده، در تبیین علل و دلایل پیدایش وضعیت فرودستی زنان معتقد است: «دلایل فرودستی زنان در ایران – یک فرق اساسی که با کشورهای دیگری که حکومت دینی دارند – این است که ما همزمان از دو جهت هم از زاویه قدرت، هم فرهنگ و سنت تحت فشاریم و بازتولید سیکل وار این ها باعث می شود که زنان ما از نظر حقوقی و اجتماعی فرودست باشند. منظور من از قدرت، اسلام گرایی سیاسی است. قدسی بودن قدرت، نمی گذارد مسائل زنان به راحتی حل شود. در برخی از کشورها بحث دین وجود دارد، ولی خیلی عرفی است. [اما] اینجا همه چیز قدسی می شود». وی معتقد است که نوعی بنیادگرایی عامل اصلی فرودستی زنان در ایران است. «آنچه که هم اکنون زنان ایرانی با آن مواجهند ظهور پدیده نوبنیادگرایی به عنوان جدی ترین قدرت بازدارنده در برابر رهایی زنان از تبعیض های موجود است» (عباسقلیزاده، ۱۳۸۷).
شادی صدر، از دیگر اعضای گروه میدان زنان، در مصاحبه با محقق[۱۱۶] بر دو محور تبعیض آمیز در تحلیل وضعیت زنان اشاره میکند: «به نظرم از همه جدی تر [مشکلات] در خانواده است که می تواند خشونت خانگی و یا فراتر از آن ساختار خانواده باشد. در خانواده فعلی هم خشونت هست، و هم دیگر تبعیض های ریز و درشت هست. حجاب به نظر من، جلوه اجتماعی تبعیض است. در واقع، خشونت خانگی در حوزه خصوصی، و حجاب در حوزه عمومی است. البته، به نظرم شاید جداسازی جنسیتی هم مهم است. من حجاب و جداسازی جنسیتی و غیره را در یک راستا می بینم». وی می افزاید: «هم در مورد تبعیضی که در ساختار خانواده هست و هم تبعیضی که در ساختار جامعه هست و گفتمان ضد زنی که وجود دارد، همه اینها دارد زن را ناتوان می کند. فرودست سازی که می گوییم واقعاً دارد اتفاق می افتد. در زندگی عادی می بینیم که حجاب چه تاثیری دارد می گذارد. تا چه حد توانایی انجام خیلی کارها را از زنان می گیرد. و از اینها گذشته این که تو مجبوری همیشه خودت را به عنوان سوژه جنسی ببینی. بنابراین مدام باید هویت جنسی خودت را انکار بکنی، انکار من بودن تو، فردیت و خودیت تو. خانواده هم از تو همین را می خواهد. می خواهد هویت تو را انکار کند و تو را مادر و همسر ببیند و یک سری وظایف و تکالیف بر روی دوش تو می اندازد».
شادی صدر در توضیح عوامل ایجاد چنین وضعیتی، به طور عام به نظام مردسالاری اشاره میکند: «من عامل فرودستی زنان را مردسالاری می بینم. البته، این خیلی تاریخی است، عواملش زیاد است. می تواند مجموعه ای از عوامل باشد. در هر صورت فرهنگ است. یعنی می توانیم اسمش را فرهنگ بگذاریم و شاید هم این طوری بتوانیم خودمان را راحت کنیم». وی سپس، مشابه با عباسقلیزاده بر عوامل سیاسی، بویژه ترکیب مذهب و سیاست تاکید میکند، هرچند از مفاهیم دیگری برای توضیح این مسئله استفاده میکند: «اما مسئله در تاریخ معاصر خیلی پیچیده تر شده است. بخش مهمی در تاریخ معاصر مذهب است و بخش مهمی سیاست است. این در هم آمیختگی مذهب و سیاست در تاریخ ایران، به خصوص از صفویه به بعد، عامل بدبختی زنان بوده است. هر وقت این دو تا از هم جدا شده اند، زن ها نفسی کشیده اند، هر وقت که این دو تا با هم افتاده اند، پدر زن ها در آمده است. چیزی که ما در ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر می بینیم و به آن برخی می گویند بنیادگرایی، اما من آن را اسلامیزاسیون[۱۱۷] می نامم و اعتقاد دارم بنیادگرایی در ایران نداریم[۱۱۸]، این در واقع مدرن شده رابطه دولت و مذهب از دوره صفویه است. در عصر صفوی حجاب اجباری می شود، با اینکه در عرصه عمومی زنان نبوده اند، اما حضورشان محدودتر می شود. مجازات وضع می شود. برای اینکه مذهب می آید در دولت، یعنی مذهب و سیاست ترکیب می شوند».
شادی صدر، تاثیر اسلامیزاسیون بر زندگی زنان را چنین توضیح میدهد: «چیزی که ما به عنوان اسلام سیاسی می شناسیم، و در سه چهار دهه اخیر بسیار از آن متاثر بودیم، به نظر من خیلی روی زندگی زنان تاثیر داشته، به نظر من بزرگترین عامل این بوده است. من به این بنیادگرایی نمی گویم. به نظر من این چیزی که ما در ایران داشتیم بنیادگرایی نبوده، حداقل به آن معنای اجتماعی که بنیادگرایی در همه جای دنیا هست. حس من این است حداقل با مطالعاتی که در زمینه حقوق زنان کردم. من همیشه می گویم ما واکسن بنیادگرایی زدیم به همین دلیل این مرض را نمی گیریم. اما می توانیم بگوییم اولین تجربه ای که به بنیادگرایی کمک کرد، انقلاب ایران بود. یعنی انرژی که انقلاب ایران برای رشد بنیادگرایی به دنیا داد به معنای صدور انقلاب واقعاً اتفاق افتاد. ولی اتفاقی که در جامعه ایران افتاد، پروسه اسلامیزاسیون (به معنای اسلامی کردن با بهره گرفتن از قوه قهریه) بود. در بعضی حوزه ها مانند حوزه زنان، از ابتدا شروع شد مانند حجاب اجباری، لغو قانون حمایت از خانواده و … اما این قدر با مقاومت جامعه مواجه شد که نتوانست بطور کامل پیش برود. اتفاقاً لازمه حکومت گری، خیلی جاها باعث شد که اسلامیزاسیون عقب بنشیند و چیز دیگری که من به آن می گویم مصلحت گرایی جایگزین آن شود. [اما اسلامیزاسیون] هیچ وقت متوقف نشد. الان ما شاهد ظهور قریب الوقوع یک فصل جدیدی از اسلامیزاسیون هستیم که مصلحت گراها را زده کنار، می خواهد اسلامیزاسیون جدیدی را اعمال کند، حالا نمی دانم جامعه ایران چطوری در مقابلش مقاومت می کند».[۱۱۹]
با اینکه از نگاه کنشگران شاخص گروه میدان، مجموعه عوامل پیچیدهتری در ایجاد وضعیت فعلی زنان ایران تاثیرگذار بوده است، اما به سادگی میتوان توجه ویژه آنها به عوامل سیاسی، بخصوص اسلام سیاسی، را در نظراتشان شاهد بود. اما در میان کنشگران کمپین یک میلیون امضاء، این نگاه سیاسی تعدیل میشود، و بر عوامل و مسائل اجتماعی تاکید میگردد. به عنوان مثال، نوشین احمدی خراسانی، از اعضای مرکز فرهنگی زنان و مدرسه فمینیستی، در توصیف مسائل و تبعیضهای اصلی که بر زنان ایران تحمیل می شود، در مصاحبه با محقق[۱۲۰]، اظهار میدارد: «من، چهار تا مشکل را برای زنان از همه بیشتر میبینم. یکی قوانین خانواده است و همینطور قوانین جزا، یعنی در کل بحث قوانین تبعیض آمیز. مشکل دوم برای زنان، بحث اشتغال و نابرابری آنها در عرصه اقتصادی است. سوم، مسئله خشونت به معنای کلی هم در خانه و هم در خیابان، و آخری هم مشکل پوشش اجباری است». ناهید کشاورز، از دیگر اعضای کمپین یک میلیون امضاء نیز در مصاحبه با محقق می گوید: «مشکلات قانونی که خیلی مهم است. تبعیضات عرفی و فرهنگی هم خیلی مهم هستند و همین طور نقش دست دوم و حتی دست چندم زنان در اقتصاد کشور که موقعیت فرودست آن ها را دامن می زند و نیز سلطه تفسیری مردسالار از دین در مورد حقوق زنان که می تواند در همان تبعیضات فرهنگی مقوله بندی شود، گرچه فراتر از آن می رود، چرا که همین تفسیر مبنای قانون گذاری ماست و نیز مبنای تعریف نقش دست دوم زن در زندگی خانوادگی، اجتماعی و حتی اقتصادی».
نوشین احمدی خراسانی در تبیین علل فرودستی زنان با تمرکز بر نهاد خانواده از مفهومسازی تحت عنوان «نظام چند همسری» استفاده میکند. «در نظام جنسی با مشروعیت چندهمسری، نهاد خانواده بر محور یک مرد واحد و چندین “زن-همسر” و چندین “زن صیغهای” تعریف شده است. یعنی روابط جنسی خارج از ازدواج عملاً برای مرد مشروعیت دارد». وی این نوع نظام را در برابر نظام «تک همسری» تعریف میکند که زنان در آن نسبتاً از موقعیتی بهتری برخوردارند. سپس استدلال میکند که در نظام چندهمسری، حق طلاق یک جانبه (و سهل الوصول) برای مرد و نیز وابستگی مالی زن به مرد از طریق نفقه که در قانون تثبیت شده، عامل تداوم این وضعیت است. در نهایت، احمدی خراسانی معتقد است که در نتیجه تبعات فرهنگی، حقوقی و حتی اقتصادی چنین نظامی که در نهاد خانواده مستحکم میشود، زنان وضعیت فرودستی در جامعه پیدا میکنند و تبعیض های متعددی بر آنها روا داشته میشود (احمدی خراسانی، ۱۳۸۶: ۲۴-۳۹).
ناهید کشاورز نیز در مصاحبه با محقق[۱۲۱] به مجموعه عوامل مشابهی در ایجاد نابرابری و فرودستی وضعیت زنان اشاره میکند: «به هر حال، برخی از این تبعیض ها بسیار ریشه دارند. یعنی فکر می کنم عرف ما بسیار مردسالار است، اما این که چگونه این عرف شکل گرفته بحثی بسیار مفصل است. ولی آن چه که به تداوم این تبعیض ها شکل می بخشد در سه حوزه است، یعنی [۱] سیستم حقوقی تبعیض آمیز، [۲] عرف و فرهنگ مردسالار که سیستم آموزشی بسیار مردسالار و نیز وسایل ارتباط جمعی و نیز تولیدات فرهنگی به آن ها تداوم می بخشند، و نیز تسلط درک بسیار مردسالارانه از دین که مبنای شکلدهی زندگی فرهنگی و اجتماعی ماست؛ و [۳] حاکمیت نوعی ساختار اقتصادی که تولید اشتغال نمی کند و بنابراین حتی زنانی که به مهارت های لازم برای داشتن شغل دست می یابند، از دستیابی به شغل محرومند و بنابراین فرودستی زنان در زندگی اقتصادی همچنان تداوم می یابد. البته، یکی از مهمترین عواملی که موجب حفظ همه این سلطه ها می شود وجود ساختار سیاسی غیر دموکراتیک بر مبنای دیکتاتوری دینی است که امکان کنش های اجتماعی برای تغییر را کمتر و کمتر می کند».
در مجموع، نگرش آگاهیدهندگان جریانهای مختلف جنبش زنان حاکی از شیوههای مختلف تحلیل وضعیت زنان است. بطوریکه زنان وابسته به گروههای ایدئولوژیک و سیاسی بیشتر بر اساس چارچوبهای تحلیلی تک عاملی و تقلیلگرایانه به وضعیت زنان مینگرند و بر این اساس رنجها یا تبعیضهای زنان را توضیح میدهند. برخی از آنها بر عوامل مادی و اقتصادی تاکید دارند، و برخی نیز به عوامل فرهنگی یا قانونی اشاره میکنند. پس از آن، هرچه به سمت جریانات عملگراتر در جنبش نزدیک میشویم، توجه به عوامل چندگانه در بررسی وضعیت زنان بیشتر مورد استفاده کنشگران قرار میگیرد. در واقع، درگیری ملموس تر مشکلات زنان در جریان عمل سبب میشود که پیچیدگیهای واقعیت بیشتر دیده شود، و تمایل به تقلیلگرایی کاهش یابد. البته، باز هم در بخشی که به نیروهای اصلاحطلب نزدیک هستند، تاکید بر عوامل سیاسی بیشتر دیده میشود، و هرچه به سمت میدان عمل و جامعه مدنی نزدیک میشویم، تاکید بر عوامل اجتماعی افزایش مییابد.
تحلیل وضعیت سیاسی-اجتماعی موجود
تحلیل شرایط اجتماعی-سیاسی از جانب کنشگران و جریانهای مختلف جنبش زنان از یک سو در ترسیم وضعیت زنان، و از سوی دیگر در نحوه تدوین استراتژیها و برنامههای عمل از اهمیت به سزایی برخوردار است. در واقع، جریانهای مختلف جنبش زنان بر اساس تحلیلی که از شرایط اجتمای-سیاسی موجود دارند، دست به عمل میزنند. بطوریکه این شرایط هم در انتخاب اهداف و هم وسایل عمل تاثیرات انکارناپذیری دارد. این مسئله، بویژه در جامعه ایران که ساخت دولتی فربهای دارد، از اهمیتی دوچندان برخوردار است. بدین منظور برای دستیابی به تحلیل کنشگران جنبش زنان درباره وضعیت اجتماعی-سیاسی موجود، نظر آنها به تفکیک درباره جامعه سیاسی و همچنین جامعه مدنی مورد پرس و جو قرار گرفت.
تقریباً می توان اذعان داشت که اکثریت کنشگران مورد مصاحبه بر بسته شدن فضای عمل در جامعه مدنی و افزایش محدودیتهای سیاسی، به نسبتهای مختلفی، تاکید داشتند. برخی از آنها شرایط فعلی را بحرانی توصیف میکردند. به عنوان مثال، شهلا شرکت اظهار میدارد: «الان شرایط سیاسی خیلی بحرانی است. به نظر من در بخش اجرایی با سوء مدیریت روبرو هستیم. این شرایط بیشتر از هر چیز نشانه قدرت خواهی است، یعنی می خواهند که قدرت داشته باشد، بدون مردم». ناهید کشاورز نیز با نگاهی مشابه معتقد است: «من فکر می کنم گرایش های توتالیتری حکومت ایران روز به روز بیشتر می شود، و روز به روز عرصه بر فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بیشتر بسته می شود. شرایط اجتماعی هم همچنان با وجود آن که فشار در همه زمینه ها بر مردم زیاد است ولی همچنان این تفکر که کار اجتماعی و سیاسی در این مملکت بسیار خطرناک است، مردم را از کنشگری و دخالت در سرنوشت خود باز می دارد. گرچه مجراهای فعالیت هم روز به روز سخت تر می شود. بنابراین من فکر می کنم در این شرایط تداوم کار اجتماعی خیلی سخت می شود و امیدوارم فضا عوض شود و ما باید سعی کنیم حوزه هایی برای کار پیدا کنیم چون امکان تدوام فعالیت های گذشته امان بسیار دشوار و حتی غیر ممکن شده است».
البته، شرکت نیز بر ضرورت فرا رفتن از چنین وضعیتی تاکید میکند: «به نظر من جامعه مدنی باید رشد کند. ان جی او ها باید گسترش یابند و … اما همه اینها هم دست حکومت و دولت است و تا حدودی از دست ما خارج است مانند رادیو و تلویزیون. اما تا جایی که می توانیم باید فعالیت های مدنی و هسته های مدنی و غیر دولتی را تشکیل بدهیم و تقویت بکنیم. […] الان مردم از فشار اقتصادی و از محدودیت های اجتماعی ناراحتند. بالاخره این جنبش ها کار خودشان را می کنند و الان هم با چراغ های خاموش بیرون می آیند». شهلا شرکت، در زمانی این جملات را عنوان میداشت که چندماه از تعطیلی مجله زنان گذشته بود. در واقع، می توان استدلال کرد که با وجود محدود شدن شرایط فعالیت، اما همچنان امید و انگیزه در میان کنشگران جنبش زنان وجود دارد.
در این میان، برخی از فعالان مسائل زنان از موضعی سیاسی به تحلیل وضعیت میپردازند. به عنوان مثال، زهرا شجاعی در تحلیل شرایط سیاسی موجود، میگوید: «الان کسانی هستند به اسم اصولگرا ولی بدون ریشه و شناسنامه اصولگرایی، که قدرت را به دست گرفته اند و باعث نگرانی دلسوزان نظام شده اند. در مقابل آنها اصول گرایان دیگری هستند که ریشه دارند. برای انقلاب زحمت کشیده اند. بعد از آنها، ما در میان اصلاح طلبان کسانی را داریم که خودشان را میراث دار امام می دانند مثل آقای خاتمی. البته، گروهی هم هستند که معتقدند افکار امام مربوط به زمان خودشان بوده و لازم نیست که ما دقیقاً پایبند به همان مواضع باشیم. که این بیشتر در بین جوانان اصلاحطلب دیده میشود». در واقع، چنین تحلیلی تنها به بررسی موقعیت زنان اصلاحطلب در جامعه سیاسی توجه دارد، و چندان متوجه فضای عمل اجتماعی برای کنشگری در جامعهمدنی نیست.
اما می توان به تحلیلهای دیگری نیز در میان سایر کنشگران جنبش زنان اشاره کرد. مینو مرتاضی در تحلیل وضعیت سیاسی موجود، جریانهای سیاسی را بر اساس نحوه قرائتشان از دین، به چهار گروه تقسیم میکند: «ساختار حکومت ما ایدئولوژیک است، و این ایدئولوژی معطوف به نگرش سنتی از مذهب است. نگرش مذهبی شاخه های مختلفی دارد، از بنیادگرا، اصولگرا، و مصلحت گرا هست تا نواندیشی دینی که سنتی نیست. بنیادگراها معتقد هستند که ما باید همه چیز را عیناً در شکل و محتوا، عین همان چیزی که در صدر اسلام اتفاق افتاده است، بکنیم. مثل مصباح یزدی. اصولگراها معتقد هستند که باید اصول را عمده کرد و بر پایه آنها رفتارهای روز را تنظیم کرد. مثلاً خزعلی و جنتی اصولگرا هستند. مصلحت گرایان در واقع اصولگرایانی هستند که معتقد هستند که برای مصلحت نظام می توانیم بسیاری از اصول را تعطیل کنیم. مثلاً آقای خمینی گفت که ما برای مصلحت نظام حتی می توانیم عبادت را تعطیل کنیم که آمد و حج را تعطیل کرد. تنها اصلی که مصلحتگراها تعطیل نمی کنند حکومت و قدرت است. یعنی آنها برای حفظ حکومت اسلامی حاضرند هر اصلی را تعطیل کنند. تمام روحانیت بعد از خمینی مصلحت گرا هستند. اسلام مصلحت گراها، اسلام سیاسی است. الان اسلام مصلحت گرا حاکم است، اما در چالش جدی با اصولگرایان است. […] پایه نواندیشان هم بر مصلحت گرایی است، یعنی بر بستر مصلحت گرایی رشد می کند. اما تفاوتی که دارند در آزادی هایی است که قائل هستند. یعنی اسلام سیاسی را مقدس نمی دانند. نواندیشی دینی معتقد است که دین کارکرد اجتماعی دارد. این اسلام با شریعتی مطرح شد».
نازی اسکویی به گونهای دیگر به دستهبندی نیروهای موجود در جامعه سیاسی میپردازد. وی به افزایش قدرت ارتش اشاره میکند: «در اوایل شکل گیری جمهوری اسلامی، روحانیت، بازار و بوروکراتها بودند، و نقش ارتش خیلی کم بود. اما قبل از انقلاب ارتش خیلی قوی بود. الان دوباره دارد به آن صورت میشود. یعتی با جایگزینی ارتش با روحانیت، دوباره سپاه دارد قدرت میگیرد. بازاریها و بوروکراتها هم در حال ضعیف شدن هستند. البته بوروکرات ها، افراد متخصصی هستند که میتوانند مجری نیروهای مختلف باشند. یا مجری بازاریها یا روحانیون یا حتی ارتشیها. در حال حاضر، قدرت مجلس در حال کم شدن است. یعنی مثلاً شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت در قانون گذاری اصل شده اند و حتی دولت هم نقش دارد. در واقع، این تصمیمگیریها خیلی به صورت کاست شده است. و فکر میکنم هنوز [حزب] موتلفه قدرت را دارد. اما ارتشیها دارند قوی میشوند». اسکویی بر معادلات بینالمللی و همچنین مناسبات اقتصادی نیز اشاره میکند: «مشکلات بینالمللی هم دارند و مسئله تهدید جنگ، خیلی معادلات اینها را شکل میدهد. یعنی به نوعی اینها میخواهند روابطشان را با امریکا تنظیم کنند. البته، از جنگ هم بدشان نمیآید. چون بحران به نفعشان است. […] از طرفی، ماهیت اقتصادی اینها، خیلی مافیایی است. یعنی سرمایه داری تعریف شده نیست. چون به هیچ چیز پایبند نیست و فقط به دنبال سود است».
نوشین احمدی خراسانی نیز بر افزایش قدرت جریانهای نظامی در حاکمیت اشاره میکند: «از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی، جناحهای مختلفی در آن بودند. اما از وقتی که آقای خمینی فوت کرد، این جناحها بیشتر مشخص شدند. در واقع، خمینی این جناحها را پوشش میداد، اما بعد از آن اختلافها بیشتر نمایان شد. به هر حال، بعد از جنگ، با تضعیف پایههای اقتصادی حکومت، جناح تکنوکرات توانست قدرت بیشتری را بدست آورد. در واقع، آنها آمدند تا صدمات جنگ را ترمیم کنند. البته، در کنار تکنوکراتها یک نیروی نظامی به صورت چراغ خاموش در حال گسترش بود و قدرتمند میشد. بعد دولت خاتمی آمد، که به نظر من بخش سیاسی همان جناح تکنوکراتها بود. در واقع، نماد خاتمی توسعه سیاسی بود، در مقابل رفسنجانی که بر توسعه اقتصادی تاکید داشت. اما در زیر اینها یک نیروی نظامی که بنیانهایش به اول انقلاب بر میگشت در حال قدرت گرفتن بود. در دوره خاتمی با مناقشههای هستهای این نیروها رو آمدند و برای اینکه این منازعه ها حل شود، این جناح نظامی دولت را تسخیر کرد. در واقع، دولت احمدی نژاد، دولت نیروهای نظامی است. یعنی حتی بر روحانیت هم تاکید ندارد، بلکه پشتوانه اصلی این دولت، نیروهای نظامی هستند. بحث اینها توسعه اقتصادی یا سیاسی نیست، اینها معتقدند که در دنیا قدرت به ثبات اقتصادی و دموکراسی ربطی ندارد، بلکه ما باید توسعه نظامی داشته باشیم تا بتوانیم در دنیا قدرتمند باشیم. یعنی اینها از حوزه نظامی شروع کردند، حوزه سیاسی را گرفتند و الان میخواهند بخش اقتصادی را هم بگیرند».
اگرچه بیشتر توجه کنشگران درباره وضعیت اجتماعی-سیاسی معطوف به تحولات جامعه سیاسی است، اما برخی از آنها به تحولات جامعه مدنی نیز توجه دارند. محبوبه عباسقلیزاده، در تحلیل وضعیت جامعه مدنی معتقد است که الگوی سازماندهی در جامعه مدنی به سمت شبکهای شدن حرکت کرده است: «ما جامعه مدنی که نداشتیم؛ یک دوره ای این نهادهای مدنی شروع شدند. الان به نظر من، الگوهای سازمانی در جامعه مدنی رفته به سمت شبکه ای. در دوره اصلاحات که فضا بیشتر باز بود، افراد تمایل داشتند که به صورت گروهی با هم کار کنند، ولی در این دو سال اخیر به این دلیل که حکومت اعتقاد به جامعه مدنی ندارد، نهادها به نظر من از بین رفت ولی افرادی که باقی ماندند، استراتژی هایی که انتخاب کرده اند، شبکه ای بوده است. نهادهای مدنی اگر آن زمان فرم سازمانی داشتند، الان به شکل شبکه ای است، تنوع پذیرتر است، آدم های مختلف می توانند کنار هم بنشینند، در چارچوب سازمانی لازم بود که افراد بیشتر شبیه هم باشند. اتفاقی که افتاده، و من مثبت می دانم، جامعه مدنی به شکل سازمانی از بین رفت و به شکل شبکه ای تداوم یافت و تجربیاتی به دست آورد که در آن زمان نتوانست».
شادی صدر نیز، به تحلیل وضعیت جامعه مدنی در حال حاضر میپردازد و عوامل متعددی را در شکلدهی به این وضعیت موثر میداند. وی معتقد است که: «در دوره خاتمی گرچه خیلی چیزها شعار بود، اما نمی شود انکار کرد که اتفاقاتی افتاد، فضاهایی باز شد، برای حرف زدن، برای کار کردن. ولی نهادینه نشد. شاید دلیلش این بود که خیلی دولتی بود. ان جی او ها خیلی فرمایشی بودند. مثلا زهرا شجاعی در حوزه زنان آمار می داد، ۸۰۰ تا ان جی او وجود دارد، خوب الان کجاست آن ۸۰۰ ان جی او؟ این اتفاقات نهادینه نشد و دلیل دیگر این بود که زمان کوتاه بود. بنابراین به نظر من دوره خاتمی برای ساختن یک سری بسترها خوب بود ولی اتفاقاتی که قرار بود بیفتد نهادینه نشد. بعد از آن که ما وارد دوره احمدی نژاد می شویم، یک سال اول خیلی فشاری در جامعه مدنی نبود. دلیلش هم این بود که هنوز سرجایشان محکم نشده بودند. آن ها برای ۴ سال که نیامده اند، برای ۸ سال آمده اند، و سال اول را گذاشتند برای شناخت. بعد ولی فشارها شروع شد در همه حوزه ها، با این حال من این فشار را منفی نمی بینم. […] نتایج این فشارها یک بخش منفی دارد و آن اینکه تو دیگر نمی توانی کاری که می توانستی بکنی، ولی یک بخش مثبت هم برای جامعه مدنی دارد و آن این است که آن استقلالی که در دوره خاتمی امکان نداشت بتوانی در جامعه مدنی ایجاد بکنی، در این دوره هست. این [استقلال] می ماند، یعنی پایدار خواهد بود. برای اینکه نه پول دارد نه شهرت دارد، نه افتخار دارد، نه کسی دست برایت می زند، فقط بدبختی دارد و پرونده دارد؛ بنابراین دیگر کسی می ماند که واقعاً اعتقاد دارد».
نوشین احمدی خراسانی نیز در تحلیل وضعیت جامعه مدنی به موضوعات متعددی اشاره میکند: «به لحاظ اجتماعی، به دلیل برخی پیشرفتها، مثل گسترش آموزش، گسترش تکنولوژی ارتباطات، یا گسترش روابط بینالمللی، انتقال تجربه های زنان حتی در کشورهای مختلف به یکدیگر افزایش پیدا کرده و در نتیجه اقتدار مردانه در برخی از حوزهها شکسته شده است. در واقع، تغییر در ساختهای سیاسی و اقتصادی در جامعه ایران به نفع زنان نبوده است، اما ساختارهای اجتماعی به دلیل آنکه آزادی عمل بیشتری وجود داشته و کمتر تحت کنترل دولت بوده، وضعیت زنان در آنجا بهتره شده است. به نظر من، جامعه مدنی در حوزه زنان، بسیار گسترش پیدا کرده، ما به این شکل جامعه مدنی نداشتیم. مثلاً در دوران مشروطه که جامعه مدنی در ایران به واسطه تشکیل انجمنهای صنفی و سیاسی شکل گرفت، انجمنهای زنان هم حضور داشتند، ولی در کنار گروههای سیاسی مردان بودند و تحت حمایت آنها قرار داشتند. از آن موقع تاکنون عمدتاً اینگونه بوده است. در واقع، جامعه مستقل زنان بطوری که خودش سازماندهی، رهبری و عمل بکند تازه الان در حال شکل گرفتن است. هرچند، نطفهاش کاملاً بسته شده، ولی هنوز رشد نکرده و بالغ نشده است. خب شرایط سیاسی هم دقیقاً زمانی که زنان تازه روی پای خود ایستادند، بدتر شد و فضا بسته تر شد. به هرحال، زنان توانستهاند سازمانهای خودشان را شکل بدهند. من، جامعه مدنی را جامعهای می دانم که مردم در آنجا سازماندهی شده باشند برای مقاومت، مقاومت در مقابل فشارها و دخالتهای دولت. از این نظر، زنان در زمینه مقاومتهای فردی رشد کرده اند، اما از نظر مقاومتهای جمعی تازه نطفه این مقاومتها شکل گرفته است. تازه ۱۰-۱۵ سال است که جنبش زنان دارد خودش را پیدا میکند. آنهم بعد از سرکوبهای بعد از انقلاب که جامعه مدنی آن دوره را کاملاً نابود کرد. اما باز هم در این ۱۰-۱۵ سال که به نظر من کوتاه است، زنان نسبت به بقیه بهتر عمل کردهاند. در واقع، فکر میکنم موفقترین بخش جنبشهای اجتماعی زنان بوده اند».
در مجموع، بررسی نظرات کنشگران شاخص جریانهای مختلف جنبش زنان، حاکی از نوعی نگرانی نسبت به افزایش تهدیدهای سیاسی و محدود شدن فضای عمل اجتماعی است. فعالان جنبش زنان، با عناوین مختلفی همچون «اصولگرایان»، «بنیادگرایان» یا «نیروهای نظامی» به قدرتگیری بخشی از جریانهای سیاسی داخل حاکمیت اشاره دارند که حقوق و آزادیهای اجتماعی را مراعات نمیکنند. در واقع، هزینه کنش جمعی جریانها مختلف جنبش زنان، به نسبتهای متفاوت، افزایش یافته است، و این مسئله ضرورت یافتن راههایی تازه را برای آنها مطرح ساخته است. بطوریکه، اکثر آنها ضمن اشاره به محدودیتها، تلاش میکنند تا موارد مثبت را نیز برجسته سازند.
اهداف، استراتژی ها و برنامه های عمل
همانگونه که پیشتر نیز در بخش جریانشناسی اشاره شد، در حال حاضر جریانهای فعال جنبش زنان عموماً بر اساس استراتژیها و برنامههای عملی که پیگیری میکنند از یکدیگر متمایز میشوند. در واقع، از نیمه دهه ۱۳۸۰ به این سو، محور ایجاد ائتلاف و دستهبندیهای جدید در جنبش زنان، استراتژیها و برنامههای عمل مختلف هستند. البته، هنوز در میان جریانهای ایدئولوژیک، مرزبندیهای سابق برقرار است، اما تمایل عمومی جنبش زنان به سمت تدوین استراتژی و برنامههای عملِ ائتلافی جهت گیری شده است.
شهلا شرکت، در مصاحبه با محقق به برخی دغدغه های ذهنی خود درباره اقداماتی که باید برای بهبود وضعیت زنان انجام شود، اشاره میکند: «باید کارهای فرهنگی کرد، این کار به نظر من مراحل مختلف دارد. در درجه اول به نظر من، کتاب های درسی است. یعنی این آموزش در کتاب های درسی باید داده شود. […] بعد از کتاب های درسی به نظر من جایی که خیلی مهم است، رادیو و تلویزیون است، بیشترین مخاطبان را دارد و در روستاها هم می رود که ما متاسفانه از این امکان بزرگ محرومیم. برای اینکه بتوانیم چهره واقعی زنان را منعکس کنیم، رسانه ها خیلی مهم هستند. […] ما طبیعتا مسائل فرهنگی را طولانی مدت طراحی می کنیم. اما به نظر من دولت هم مسئولیت بسیاری دارد که یکی از آنها تغییر قوانین است. یعنی به هر حال این قوانین باید تغییر بکند و هر چه زودتر هم باید تغییر کند، و تضمین اجرایی داشته باشد». در این اظهارات اگرچه فعالیتهایی تحت عنوان «کار فرهنگی» مورد توجه قرار گرفته است، اما هنوز تا تدوین یک برنامه عمل برای نیروهای جنبش زنان، فاصله وجود دارد.
البته، شهلا شرکت، به عنوان یک ژورنالیست به طرح مسائل گوناگونی میپردازد که طی سالها تجربه روزنامهنگاری در حوزه زنان با آنها مواجه بوده است. «در مجله زنان ما برای قانون خیلی کار کردیم. […] روی سنگسار خیلی کار کردیم، روی قتل ناموسی، دفاع مشروع، کودک آزاری و مسئله آرین[۱۲۲]. ما بخش اجتماعی مان روی مسائل روز است. وقتی که بحث استفاده ابزاری از زن مطرح شده بود، ما خیلی کار کردیم». وی همچنین به اشتغال زنان، خانه داری، مسئله سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاهها و بسیاری موضوعات دیگر اشاره میکند، اما همه اینها نشاندهنده آن است که وی با انتخاب یک مسئله یا مجموعهای از مسائل مربوط به هم به عنوان هدف استراتژیک هنوز فاصله دارد. در واقع، ضرورت کار ژورنالیستی نیز همین وضعیت را ایجاب میکند.
در میان زنان ملی-مذهبی نیز دغدغههایی برای کار عملی وجود دارد. مرضیه مرتاضی در این باره میگوید: «اصلی ترین مسئله به نظر من توانمندسازی است. یعنی خواسته کوتاه مدت، توانمند سازی است. اولین چیز آزاد کردن از زنجیرهایی است که زن را گرفته، آزاد کردن از فقر. در اجتماع زنی که شوهرش مرده، مجبور است خرج بچه هایش را بدهد، بنابراین اولین زنجیرهایی که باید برداشته شود، فقر مادی است. تجربه ثابت کرده است که اول باید به نیازهای مادی توجه داشت. بعد از اینکه نیازهای اولیه زنان برطرف شود، آنها می توانند به مسائل دیگر توجه کنند. آنها وقتی شکمشان سیر باشد می توانند مسئله حقوق را ببینند. در واقع، برای یک زن و مرد فقیر بحث عمده نجات از فقر است، و نه طلاق. وقتی یک زن خودش نان ندارد که بخورد، حق حضانت را میخواهد چه کار کند». وی سپس به ضرورت فقرزدایی برای توانمند شدن زنان اشاره می کند و می گوید: «برای فقرزدایی، برنامه هایی مثل وام های کوچک خیلی می تواند مفید باشد. به نظر من، افزایش فعالیت خیریه ها، جمع آوری سرمایه های متفرقه، درست کردن شرکت های تولیدی کوچک، ساختن زنان ماهر، و کار آفرینی برای زنان میتواند از فقر بکاهد».
در ادامه، مرضیه مرتاضی معتقد است که: «وقتی که زن به تولید رسید، به موقعیت صاحب درآمد رسید، آنگاه خود به خود قانون برایش مهم می شود. آگاهی های جنسیتی بعد از این مرحله آغاز می شود. وقتی که نیازهای اولیه برطرف شد. نیازهای ثانویه برایش آغاز می شود؛ مسائلی چون آزادی، برابری، عدالت برای انسان مهم می شود». با وجود چنین اظهاراتی، لازم به ذکر است که جمع زنان-ملی مذهبی از سازماندهی پائینی برخوردارند و به ندرت دست به عمل جمعی می زدند، هر چند می توان به برخی فعالیتهای فردی آنها، همچون برقراری «مرکز حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی (احیاء)» توسط فاطمه فرهنگخواه، اشاره کرد. اما در مجموع، با توجه به انسجام پائینی که میان زنان ملی-مذهبی وجود دارد، بحث استراتژی و برنامه عمل برای آنها به عنوان یک گروه، بیشتر جنبه انتزاعی دارد.
البته، مشابه ایده مرضیه مرتاضی توسط دیگر کنشگران جنبش متحقق شده است. خدیجه مقدم که موسس نخستین تعاونی زیست محیطی زنان (حامیان نگاه سبز) در ایران است، درباره اهمیت تعاونیهای زنان میگوید: «با تاسیس تعاونیهای زنان توسط خود زنان، یعنی با کار فرهنگی، زنان هم فرهنگشان افزایش مییابد و هم وضع اقتصادیشان خوب میشود. به نظر من، این فرهنگ تعاونی به قدری مهم است که حتی اگر تعاونی ها از نظر اقتصادی شکست بخورند، زنانی که در آنجاها فعالیت کردهاند، هیچوقت دوباره به عقب بر نمی گردند. یعنی زنان در این تعاونیها از نظر فرهنگی رشد میکنند. من فکر میکنم در وضعیت موجود تشکیل تعاونیهای زنان عملی است». با این وجود تعداد تعاونیهای زنان همچنان اندک است، و چنین برنامههایی بیشتر به صورت فردی پیگیری میشود. در واقع، چنین برنامههایی به ندرت مورد توجه جریانهای جنبش زنان قرار گرفته است. تعاونیها، مراکز خدماتی و خیریهها اگرچه تاثیرات به سزایی در بهبود وضعیت زنان دارند، اما به دلیل مشکلات اقتصادی و نهادی که سد راه آنهاست، کمتر مورد توجه جریانهای موجود جنبش زنان قرار دارند.
در تدوین برنامه عمل، برخی از زنان چپگرا در جنبش زنان بر این نظر هستند که چندان نمیتوان به برنامههای کوتاه مدت در تغییر وضعیت زنان امیدوار بود. نازی اسکویی، در اینباره میگوید: «یک گروهی از زنان نگاه از بالا دارند، یعنی اینکه با حفظ این سیستم و با شرایط موجود، میشود این مشکلات را حل کرد. اما یک نگاهی درست عکس این را می گوید، به این شکل که نگاه به بالا نیست، بلکه نگاه به پائین است. یعنی زنان زحمتکش را عمده میکند. […] بنابراین، در این نگاه به پائین، دیگر کوتاهمدت نمی توان قضیه را حل کرد. چون به نظر من کوتاه مدت حل کردن این مسائل می رود به این سمت که لابی کنیم و حداکثر چند قانون تغییر کند. اما اگر بخواهیم ریشه ای کار کنیم، و کار ما در برگیرنده حل مسائل زنان زحمتکش باشد، آن موقع دیگر نمی توان به راه حل کوتاه مدت فکر کرد، بلکه باید به راه حل بلند مدت فکر کرد». وی سپس به طور ضمنی به نقد جریانهای میپردازد که در زمینه تغییر قوانین فعال هستند: «مثلاً اینکه گفتم در طبقات متوسط خشونت علیه زنان در حال کاهش است، به نظر من علتش قانون نیست، بلکه اینکه زنان طبقه متوسط توانسته اند استقلال اقتصادی پیدا بکنند، این عاملش است. وگرنه قانون خیلی تاثیر گذار نیست. البته بی تاثیر نیست، اما تاثیرگذار عمده نیست. عمده آن استقلال مادی زن است. البته این استقلال مادی باید توام با اعتماد به نفس و آگاهی باشد».
نازی اسکویی، در ادامه به تشریح چگونگی برنامههای بلندمدت میپردازد و عنوان میدارد: «برای راه حل بلند مدت، باید روشهای بلندمدت و روشهای سخت انتخاب کنیم. ما باید خودمان را با درد و رنج زنان طبقات پائین عجین کنیم. آنوقت میتوانیم با او همراه شویم. و تازه آنوقت لازم نیست که ما برای او کاری بکنیم، ما باید تنها این بینش را ایجاد کنیم، و او باید خودش این کار را انجام دهد و حقش را بگیرد، و بفهمد ریشه این ظلم کجاست. یعنی ما نمیتوانیم نسخه بپیچیم که این مشکل شما است، و این راه حل شما». وی سپس میافزاید: «در مسیر این راه حل بلندمدت باید سعی کنیم زنانی که تحت این رنجها هستند را متشکل کنیم. برای اینکار باید رفت در میان خود این زنان و باید به نحوی با این زنان همراه شد که دیگر او خودش را جدا از ما نداند». اسکویی درباره روش متشکل ساختن زنان میگوید: «زنان زحکمتش با توجه به موقعیت اجتماعی که دارند، معمولاً تنها هستند. یعنی راحت نمیتوان با آنها ارتباط گرفت. باید سعی کرد که با این زنان دوست شویم تا آنها ما را بپذیرند، و این ارتباط در پروسه عمل پیش میآید. مثلاً میشود صندوقهای حمایتی گذاشت، کارهای فرهنگی برای کودکان آنها انجام میدهیم. مثلاً میشود گلگشت [تفریحی] برگزار کرد. … مثلاً یک کار برای ارتقاء آگاهی همین توزیع دفترچه هایی است که ما انجام میدهیم. درباره خشونت یا درباره هشت مارس و زنان کارگر. از این طریق هم میتوان ارتباط گرفت با زنان».
جمع زنان چپگرا، همانگونه که پیشتر اشاره شد در فاصله سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ فعالیت بیرونی داشتند – بویژه در زمانی که ائتلاف هواداران حرکت جهانی فعال بود، توانستند چند برنامه تبلیغی در سطح شهر برگزار کنند – اما از سال ۱۳۸۶ فعالیت آنها دچار افول شد. طی این مدت نیز، فعالیتهای آنها بیشتر جنبه تبلیغی و ترویجی داشت و کمتر از یک برنامه منسجم پیروی میکرد. نسترن موسوی، یکی دیگر از زنان چپگرا درباره این جمع میگوید: «[هواداران حرکت جهانی] تازه دارند حساسیت زنانه پیدا میکنند. در واقع، اینها در مقطع ارتقای آگاهی هستند، این ها گروهی صاحب هویت نیستند. یعنی هنوز این جمع در جستجوی هویت است و جایش مشخص نیست. الان بیشتر بر اساس مخالفت با دیگر گروهها مثل کمپین [یک میلیون امضاء] حول یکدیگر جمع شده اند، خودشان هویت مستقل ندارند. نمود بیرونی هم ندارند. این ها در حد محافل ارتقاء آگاهی هستند»[۱۲۳]. در واقع، نمیتوان استراتژی مشخصی برای جمع زنان چپگرا در حال حاضر تعریف کرد. االبته امکان دارد که تلاشهایی در این زمینه توسط آنها انجام گیرد.
همانگونه که بر اساس جریانشناسی جنبش زنان مشخص شد، سه جریان فعال جنبش زنان بر اساس سه نوع استراتژی و برنامه عمل قابل تمیز از یکدیگر هستند. این سه جریان عبارتند از: ائتلاف زنان اصلاحطلب، گروه میدان، و ائتلاف یک میلیون امضاء. نخست به نظرات آگاهیدهندگان جریان زنان اصلاحطلب درباره برنامههای عمل آنها پرداخته میشود.
الف) ائتلاف زنان اصلاح طلب
زهرا شجاعی، معتقد است که برای تدوین استراتژی باید اهداف ایدهآل را مشخص ساخت. وی میگوید: «ما باید منشوری برای زنان بنویسیم. یعنی باید الگویی برای شرایط ایدهآل زنان داشته باشیم تا بر اساس آن نگاه بلند مدت خود را تنظیم کنیم. آن وقت بر اساس این منشور استراتژی و برنامه عمل مشخص میشود و ما میتوانیم برنامه های خود را عملیاتی کنیم». البته، در این خصوص کمیسیون زنان حزب مشارکت، منشوری تدوین کرده است. فریده ماشینی از اعضای این حزب معتقد است که: «به نظر من، نگاه ساختاری به مسائل زنان خیلی مهم است. اگر مسئله را فرهنگی تلقی کنیم، عمر نوح برای آن لازم است. چون فکر میکنیم که خوب مسئله فرهنگی است و باید زمان بگذرد تا مشکلات حل شود. به نظر من، نمی توان به راحتی از تاثیرات متقابل فرهنگ و ساختار چشم پوشی کرد. ما خیلی وقت ها می توانیم با تغییرات ساختاری، فرهنگ را هم تغییر دهیم. نمی توان به امید تغییرات فرهنگی نشست. اگر واقع بین باشیم، یک سری تغییرات ساختاری دارد تاثیرش را روی فرهنگ می گذارد. مثلاً در خانواده هایی که درآمدهای زنان بیشتر است، الگوی تصمیم گیری تغییر می کند».
اما مسئله اصلی زنان اصلاحطلب در تحقق چنین تغییراتی در زندگی زنان، منوط به پیششرطهای دیگری است. آنها معتقدند که برای ایجاد این تغییرات نیاز به قدرت سیاسی است. فریده ماشینی اظهار میدارد: «بحث مشارکت سیاسی زنان برای من جدی است. اینکه سعی کنیم، زنان بیشتری وارد مجلس بشوند، تا بتوانند در سیاستگذاریها تاثیر بگذارند. یا ما باید برای کاندیداهای زنان، کلاس های حساسیت جنسیتی برگزار کنیم». زهرا شجاعی نیز هدف از تاسیس مجمع زنان اصلاحطلب را به نوعی سازماندهی زنان اصلاحطلب برای کسب مجدد قدرت سیاسی میداند. وی عنوان میدارد: «من به عنوان عضوی از مجمع زنان اصلاح طلب، معتقدم ما باید زنان اصلاح طلب در تمام کشور را سازماندهی کنیم. یعنی باید یک تشکیلات منسجم در سراسر کشور درست کنیم. پیش از آن ما در دولت بودیم، و نیازی به این تشکیلات نبود، چون عملاً آن شبکه را داشتیم. ما در زمان اصلاحات، یک شبکه ملی (دولتی – غیر دولتی) داشتیم. ما در تمام استان ها کمیسیون های امور بانوان را داشتیم؛ و ان.جی.او. هایی داشتیم که به نوعی به صورت نقطه چین به ما متصل بودند و خیلی از منویات و سیاست های ما را اجرا می کردند. یعنی آن موقع لازم نبود. اما الان باید تشکیلات زنان اصلاح طلب را سازماندهی کنیم». سپس درباره شکلگیری مجمع میافزاید: «موضوع اصلی شکل گیری این تشکیلات، راههای ارتقاء یا افزایش مشارکت سیاسی زنان بود. فکر می کردیم این موضوع از همه مهمتر است. و در واقع، مجمع هم برای این هدف تشکیل شد. مجمع با برنامه درباره انتخابات تشکیل شد».