توافق کمتری بر روی عامل برونگرایی وجود داشت، چرا که فرض میشد که عاملهای برونگرایی و توافق با همدیگر چرخه ی پیچیده ی روابط بین فردی را شکل می دهند (مک کری و جان، ۱۹۹۲). گلدبرگ (۱۹۹۰) و ویگینزبیان نمودند که این عامل معادل تسلط می باشد (ذکر شده در مک کری و جان، ۱۹۹۲). اما، مک کری و کوستا (a1989) مطرح کردند که یرونگرایی جایی حد واسط سلطه و گرمی قرار دارد. در ادبیات واژگانی افراد با میزان پایین برونگرایی به عنوان افرادی آرام، خجالتی، ساکت، گوشه گیر و منزوی در نظر گرفته می شوند، در حالی که مطالعات همبستگی علاوه بر این صفات، دو صفت عمده ی کنترل بیش از حد تکانه ها سطحی بودن احساسات را نیز برای این افراد مطرح نمود (مک کری و جان، ۱۹۹۲). به همین دلیل، بار دیگر اصطلاحاًت مختلفی برای توصیف این عامل مطرح شد، از جمله هیجان پذیری مثبت (واتسون و کلارک، ۱۹۹۷)، ثبات هیجانی (گلدبرگ، ۱۹۹۰) و برونگرایی (مک کری و کوستا،a 1992).
واتسون و کلارک (۱۹۹۷)، مدلی یکپارچه از برونگرایی متشکل از۶ مولفه ی اصلی را ارائه دادند که شامل چهار مولفهی مرکزی (وابستگی، عواطف مثبت، انرژی، و غلبه[۱۸۰]) و دو مولفهی محیطی ریسک پذیری و جاه طلبی بود. آنها عواطف مثبت را که معادل تمایل تجربه شادی و احساس لذت، سرزنده بودن و خوش بین بودن در مورد آینده می باشد، به عنوان هسته اصلی برونگرایی در نظر گرفتند.
مک کری و کوستا نیز دیدگاهی مشابه واتسون و کلارک داشتند، با این تفاوت که اینها مولفه ی وابستگی در نظریه واتسون و کلارک را به ۲ مولفه ی گرمی و جمع گرایی تقسیم نمودند و مولفه ی جاه طلبی را نیز به زیر عاملهای با وجدان بودن انتقال دادند (مک کری و جان، ۱۹۹۲). کوستا و مک کری برونگرایی را تحت عنوان ” میزان و شدت تعاملات بین فردی، نیاز برای تحریک و ظرفیت برای شادی ” توصیف نمودند. افراد با [۱۸۱] E بالا افرادی اند اجتماعی، جرأتمند، فعال، پرحرف، خوش بین و خوش بینانه است، در حالی که افراد با E پایین، افرادی می باشند که تمایل به تنهایی دارند و افرادی آرام، گوشه گیر، مستقل اند وفعالیت های انفرادی را ترجیح می دهند (کوستا ومک کری،a 1992).
امروزه اصطلاح برونگرایی در چارچوب مدل پنج عاملی بکار می رود و نشانگر ” تفروتهای فردی در سطوح اجتماعی بودن، انرژی شخصی، و چشم انداز در زندگی” می باشد (تیلور،۲۰۰۴). در این مدل برونگرایی از شش زیر مولفه به نامهای گرمی، جمع گرایی، جرات ورزی، فعالیت، هیجان خواهی، عواطف مثبت و مطلوب تشکیل شده است.
۳-۱۳-۲ باز بودن (گشودگی) به تجارب
یر خلاف سایر عامل ها، عامل گشودگی اختلاف نظرهای زیادی را ایجاد کرده است. اساس این اختلافات به تفاوتهای موجود در مطالعات لغوی و مطالعات پرسشنامه ای برمی گردد. مطالعات مبتنی بر زبان به طور معمول این عامل را تحت عنوان اجزایی مانند هوش، تخیل، قدرت درک تعریف کرده اند. در مقابل، مطالعات با بهره گرفتن از پرسشنامه ها نشان دادهاند که این عامل عامل گسترده تری است که شامل خلاقیت، علایق فکری، احساسات متمایز، حساسیت زیبایی شناختی، نیاز به تنوع طلبی و ارزش های غیر متعارف می باشد (مک کری و جان، ۱۹۹۲).
افراد با نمرات بالا در عامل O افردی اند غیرسنتی، خلاق، و از نظرعقلانی کنجکاو، فعالانه به دنبال تجارب جدید هستند وز از آن استقبال می کنند، در حالی که کسانی که نمرات پایینی در این عامل دارند متمایل به حفظ اداب و رسوم مرسوم در رفتار خودشانند و در چشم انداز خود محافظه کارند و علایق محدودتری از خود بروز می دهند (کوستا ومک کری، a1992). مک کری و کوستا (۱۹۹۷)، عامل گشودگی را اساسا به عنوان “توجه به تجارب درونی[۱۸۲]، پدیده ای ذهنی مربوط به دامنه آگاهی و عمق و شدت هوشیاری” تعریف کرده اند.
برچسب ها و اسامی بسیاری از جمله فرهنگ، هوش شعور[۱۸۳]، تخیل، باز بودن به تجربه، هوش سیال به این عامل نسبت داده شده اند (لارسن و باس، ۲۰۰۵). مک کری و کوستا این قبیل برچسبها از جمله هوش و فرهنگ را به این دلیل که به طور جامع مفاهیم مربوط به این عامل را در بر نمی گیرند مورد انتقاد قرار دادهاند. آنها اصطلاح فرهنگ را به این دلیل که به نوعی عامل گشودگی را به تحصیلات و آموزش مرتبط می سازد،رد نمودند.اصطلاحاًت هوس و شعور نیز به این دلیل رد شدند که عامل گشودگی از ویژگیهای شخصیتی افراد می باشد و صرفاً مر بوط به توانایی های فکری و ظرفیت شناختی افراد نیست. مک کری و کوستا (۱۹۹۷)، اعلام داشتند که عامل گشودگی به تجارب را نمی توان صرفاً به یک تونایی پایه کاهش داد ، چرا که این عامل علاوه بر جنبه ی شناختی، عناصر هیجانی و رفتاری را نیز در بر می گیرد.
به طور خلاصه، باز بودن به تجربه شامل احساس ارزش و اصالت[۱۸۴]، تازگی جویی[۱۸۵]، دانش و تجربه و همچنین نیاز به داشتن انواع مختلفی از علایق و البته توانایی برای تفکر آزاد و انتزاعی است (تیلور، ۲۰۰۴). در چار چوب مدل پنج عاملی عامل گشودگی از شش زیر مولفه به نامهای خیال پردازی، زیبایی شناسی[۱۸۶]، احساسات، اعمال[۱۸۷]، آرا و عقاید[۱۸۸]، و ارزشها[۱۸۹] تشکیل یافته است.
۴-۱۳-۲ توافق
ادبیات روانشناسی برای اصطلاح توافق نیز مفاهیم متعددی پیشنهاد کرده است. بر اساس مک کری و جان، موضع و تفسیر این عامل به عامل برونگرایی بستگی دارد، چرا که این عامل عامل همبسته و متعامد برونگرایی است. دیگمن (۱۹۹۰) یک انتهای این عامل را معادل نوع دوستی، محبت، مراقبت و حمایت عاطفی و انتهای دیگرش را معادل خصومت ، بی تفاوتی نسبت به دیگران، خود محوری، و حسادت در نظر می گیرد. گرازیانو و ایزنبرگ[۱۹۰] (۱۹۹۷) اصطلاح توافق را در مقابل تضاد ورزی پیشنهاد کرده اند. گرایشات اجتماعی به عنوان شکلی از عامل توافق توصیف شدند و در نتیجه صفاتی مانند مفید بودن[۱۹۱]، نوع دوستی[۱۹۲] و دلسوزی با این عامل مرتبط فرض شدند (گرازیانو و ایزنبرگ،۱۹۹۷). گلدبرگ و ویگینز این عامل را تحت عنوان گرمی و عشق در نظر گرفتند (مک کری و جان، ۱۹۹۲). در حالی که کوستا، مک کری، و دای[۱۹۳] (۱۹۹۱) این عامل را به عنوان مجموعه ای از ویژگی ها از جمله اعتماد، فروتنی، و انطباق و شایستگی، که آمیزه ای از گرمی[۱۹۴] و فرمانبرداری[۱۹۵] است، در نظر گرفتند. مک کری و کوستا (b1989) عامل توافق را تحت عنوان ” ظرفیت فردی برای همدردی، اعتماد، همکاری و نوع دوستی” توصیف نمودند.
بنا بر عقیده ی پیدمونت[۱۹۶] (۱۹۹۸) در حالیکه برونگرایی به میزان لذتی که فرد ضمن بودن با دیگران تجربه می کند اشاره دارد، عامل توافق نشانگر دیدگاه فرد در رابطه با دیگر افراد می باشد. این دیدگاه می تواند از برای دیگران بودن صرف تا تضاد ورزی و مخالفت کامل در نوسان باشد. افراد با میزان بالایی از عامل توافق، افرادی نوع دوست، مهربان، قابل اعتماد، همکاری کننده و دل رحم می باشند، در حالی که کسانی که در این عامل نمرات پایینی دارند افرادی اند تضادورز، بدبین، مشکوک به نیات دیگران، و رقابتی (کوستا ومک کری، a1992؛ پیدمونت، ۱۹۹۸). در چارچوب مدل پنج عاملی، عامل توافق از شش زیرعامل با نامهای اعتماد، درستکاری وصراحت، نوع دوستی، فرمانبرداری، میانه روی و فروتنی، و نرم خویی شکل یافته است (کوستا ومک کری، a1992).
۵-۱۳-۲ با وجدان بودن
دیدگاه های متفاوتی نیز در باب با وجدان بودن مطرح شده است، برخی از این رویکردها با وجدان بودن را به عنوان رفتارهای تکانشی در وارسی و چک کردن در نظر گرفته اند، عده ای دیگر آن را به عنوان بعدی که به رفتار سازمان و جهت می بخشد توصیف نموده اند (تیلور، ۲۰۰۴). تلگن و هوگان[۱۹۷] (به نقل از مک کری و جان، ۱۹۹۲). دیگمن (۱۹۹۰) بر اساس مولفه ی پیشنهادیش، یعنی تمایل به پیشرفت، دیدگاهی پیشرو از با وجدان بودن را مطرح نمودند که در این دیدگاه عامل باوجدان بودن به عنوان بعدی در نظر گرفته می شود که به رفتار سازمان و جهت می بخشد. مک کری و جان (۱۹۹۲) با وجدان بودن را آمیزه ای از هردوی این دیدگاه ها فرض نمودند، وتعریف جایگزین مد نظر آنها بدین صورت است که رفتار توسط وجدان سازمان می یابد و یا این که رفتار بسیار دقیق و سختگیرانه است. کاپلان و ساکوزو[۱۹۸] (۲۰۰۱) با وجدان بودن را تحت عنوان ” میزانی که یک فرد ، مسئول، سازمان یافته، ساعی و تلاشگر ، و تکانشی می باشد” تعریف نموده اند. کوستا ومک کری (a1992) معتقدند که خویشتن داری مورد نیاز برای برنامه ریزی، سازماندهی و انجام وظایف هسته ی مرکزی با وجدان بودن است. بر اساس نظریه ی ی مک کری و جان (۱۹۹۲)، افراد با درجات بالایی از عامل C را می توان به عنوان افرادی هدفمند، با اراده، مصمم، قابل اعتماد، و قادر برای به تاخیر انداختن ارضای نیازهایشان در نظر گرفت. در مقابل، افراد با درجات پایینی از این عامل در لحظه زندگی می کنند، و به عنوان افرادی بی رمق، بی دقت و آشفته توصیف می شوند (پید مونت،۱۹۹۸).
در چارچوب مدل پنج عاملی، باوجدان بودن از شش زیرعامل با نامهای کفایت، نظم، وظیفه شناسی، پیشرفت طلبی، خویشتن داری ومتانت و تعمق تشکیل شده است (کوستا و مک کری، ۱۹۹۲a).
۱۴-۲ نظریه پنج عاملی شخصیت
در حالی که FFM تعمیم تجربی پراکندگی صفات شخصیتی است، FFT[199] مفهوم بندی یافته های تحقیقات اخیر در مورد صفات شخصیتی است که آنها را درچارچوب عملکرد کل سیستم شخصیتی توضیح می دهد (آلیک و مک کری، ۲۰۰۲). بنابراین نظریه ی پنج عاملی، مدلی در باب شخصیت افراد می باشد که مکانیسم شخصیت را از باب رویکرد صفات تبیین می کند (تیلور، ۲۰۰۴). بر اساس عقیده آلیک[۲۰۰] و مک کری (۲۰۰۲)، نظریه پنج عاملی شخصیت این موضوع را که “چگونه زیست شناسی و فرهنگ با ایجاد عادات، نگرش ها، ارزش ها، نقش ها و روابط، که هم بیانگرصفات فردی وهم تأثیرات محیط اجتماعی اند، در تعامل است.
بنا بر FFT، مولفه های اصلی سیستم شخصیتی عبارتند از گرایشات پایه، ویژگی سازگاری و مفهوم خود است. از گرایشات پایه در زیست شناسی ریشه دارد و به ظرفیت های انتزاعی و تمایلات افراد اشاره دارد (مک کری و کوستا، ۲۰۰۳). بنابراین گرایشات پایه همان صفات شخصیتی اند (در این مورد، یعنی روان رنجورخویی، برونگرایی، بازبودن، توافق و وظیفه شناسی)، و توانایی های شناختی، استعدادهای هنری، جهت گیری جنسی و فرایندهای روانی را که زیر بنای یادگیری، ادراک و سایر عملکردهای روانی هستند را نیز در بر می گیرد. گرایش های پایه به دلیل داشتن ریشه های بیولوژیکی ثبات زیادی از خود نشان می دهند.
بر خلاف گرایشات پایه، ویژگی سازگاری همان ساختارهای عینی اکتسابی می باشند که در نتیجه ی تعامل فرد با محیطش توسعه می یابند(مک کری و کوستا، ۲۰۰۳). این مولفه پیچیده ترین و عمده ترین بخش سیستم پنج عاملی به شمار می رود و منعکس کننده امیال پایه فردی می باشد که در پاسخ به تقاضاهای محیطی اقتباس شده اند(آلیک و مک کری، ۲۰۰۲). تمامی مهارتها، عادات، علایق، نگرش ها، باورهای آموخته شده و جنبه های درونی سازی شده ی نقش های روانی و روابط مولفه سازگاری را تشکیل می دهند و اگر چه برخی از آنها بسیار پایدارند، ولی درعین حال نسبت به تغییرات حساسند. تمایز روشن بین گرایشات پایه و ویژگی سازگاری مشخصه بخشی ضروری از این نظریه را شکل می دهد، چراکه اساسی برای تبیین ثبات شخصیت می باشد.
مولفه ی مرکزی سوم، یعنی مفهوم خود[۲۰۱]، در واقع به منزله بخشی از مولفه ی سازگاری است، و به خودپنداره ی اکتساب شده در نتیجه ی تجربیات زندگی و بازخوردهای اجتماعی اطلاق می شود (آلیک و مک کری، ۲۰۰۲).
به طور کلی، ساختار FFT نسبتا دقیق و عاری از شبهه می باشد و این نظریه اساسا با سایر نظریات شخصیتی به لحاظ دیدگاهش درباره ی ریشه ی صفات متفاوت است و بیان می دارد که صفات منحصرا درونی اند و تنها در پاسخ به بلوغهای ذهنی و روانی و سایر دروندادهای زیستی تغییر می یابند (مک کری و کوستا، ۲۰۰۳).
۱۵-۲ شخصیت و آسیب شناسی روانی
رابطه بین شخصیت و آسیب شناسی روانی تاریخچه ای طولانی دارد، هر چند ماهیت این روابط در طول زمان تغییر کرده است (ماهر و ماهر، ۱۹۹۴). اکثر تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته است، به جای تبیین و فهم جامع این روابط، یافته های اختصاصی را ارائه کرده اند. به عبارت دیگر، پرسش اصلی در این تحقیقات این است که چگونه یک صفت شخصیتی با انواع خاصی از آسیب شناسی روانی مرتبط می شود (تاکت، ۲۰۰۶). در دهه های اخیر، بسیاری از تحقیقات تلاش کرده اند ماهیت این روابط را از طریق بررسی سبب شناسی و ساختار شخصیت و آسیب شناسی تبیین کنند (لاهی[۲۰۲]، ۲۰۰۴؛ تاکت، ۲۰۰۶). در این زمینه دو دیدگاه مختلف وجود دارد که در فهم ما از رابطه بین شخصیت و آسیب شناسی روانی تاثیر دارند : در دیدگاه اول، دو مفهوم شخصیت و آسیب شناسی روانی حوز های جدا از هم در نظر گرفته می شوند. در این دیدگاه، شخصیت به عنوان جنبه های وسیعی از رفتار های اجتماعی و هیجانی در نظر گرفته می شود و آسیب شناسی روانی به عنوان هیجان ها و رفتار های خاص که با اختلالات کارکردی مرتبط است، تعریف می شود. بر اساس این دیدگاه، تعیین مرز بین شخصیت و آسیب شناسی روانی دشوار است زیرا در مورد این که کدام جنبه از رفتار به عنوان شخصیت و کدام جنبه از رفتار به عنوان آسیب شناسی روانی در نظر گرفته می شود، توافق کمی وجود دارد. در دیدگاه دوم، شخصیت و آسیب شناسی روانی مفاهیم جدا از هم در نظر گرفته نمی شوند، بلکه آنها پدیده هایی در نظر گرفته می شوند که روی یک پیوستار واحد قرار دارند. در این دیدگاه شخصیت به عنوان رفتار های اجتماعی هیجانی تعریف می شود که در دامنه ی بهنجار این پیوستار قرار دارند و آسیب شناسی روانی به دامنه های افراطی این پیوستار اطلاق می شود (لاهی، ۲۰۰۴).
به طور کلی در زمینه ی تبیین رابطه بین شخصیت و آسیب شناسی روانی چهار مدل کلی پیشنهاد شده است. این مدل ها مکانیزم این روابط را نشان می دهند (کروگر و تاکت، ۲۰۰۳).
۱- مدل عوارض یا مدل اسکار[۲۰۳]: مطابق با این مدل، رشد آسیب شناسی روانی، شخصیت پیش مرضی فرد را تغییر می دهد. به عنوان مثال، وجود دوره های افسردگی اساسی ممکن است سطوح نوروتیسم افراد را افزایش دهد.
۲- مدل پاتوپلستی[۲۰۴]: این مدل فرض می کند که ویژگی های شخصیتی ممکن است سیر، شدت، پیش آگهی و ظهور اختلالات محور یک را متاثر کند. به عنوان مثال مهارت های مقابله ای ضعیف در افرادی که مشکلات مربوط به وابستگی مواد دارند، اختلال آنها را تشدید می کند.
۳- مدل آسیب پذیری[۲۰۵]: این مدل فرض می کند که صفات شخصیتی ممکن است فرد را نسبت به شکل خاصی از آسیب شناسی روانی آسیب پذیر کند. به عنوان مثال فردی که نمرات پایینی در صفت شخصیتی با وجدان بودن دارد، به خاطر بازداری پایین ممکن است دچار اختلال سلوک شود.
۴- مدل پیوستاری[۲۰۶]: در این مدل فرض می شود که صفات شخصیتی و ظهور علائم آسیب شناسی روانی در یک پیوستار قرار دارند. به عبارت دیگر در این مدل رابطه بین شخصیت و آسیب شناسی روانی، ابعادی است. به عنوان مثال در این مدل اختلال اسکیزوفرنی، اختلال شخصیت اسکیزوتایپال و اختالال شخصیت پارانویید در یک طیف قرار دارند و فرض می شود که این اختلالات شکل های مختلفی از یک علت واحد هستند.
اعتبار همه ی این مدل ها در تحقیقات مختلف نشان داده شده است . در تببین رابطه بین شخصیت و آسیب شناسی روانی به نظر می رسد هیچ مدلی نسبت به مدل دیگر برتری ندارد، در واقع بیش از یک مدل ممکن است جنبه های متفاوت این روابط را تبیین کند و تبیین های مختلف ممکن است برای انواع متفاوتی از آسیب شناسی روانی دارای اهمیت باشد (تاکت، ۲۰۰۶).
پذیرش رو به رشدی از سوی محققان حوزه ی شخصیت در خصوص مدل پنج عاملی از شخصیت وجود دارد. مدل پنج عاملی شخصیت در آزمایشات و تحقیقات تجربی مقاوم بوده است و ثابت شده که می تواند به عنوان مدل ارجحی برای فهم شخصیت در نظر گرفته شود. با بکارگیری روش های آزمایشی تکمیلی و متمایز در بررسی شخصیت، نشان داده شده که مدل پنج عاملی شخصیت علاوه بر اینکه توضیح و تبیینی درباره ی شخصیت همه ی افراد فراهم می نمیآید ولی در عین حال قادر به ارائه ی توضیحات اختصاصی در خصوص ویژگی های شخصیتی متمایز و متفاوت افراد نیز می باشد (هارتمن[۲۰۷]، ۲۰۰۶). این مدل پنج عاملی از شخصیت مدافعان (جان، ۱۹۹۰؛مک کری و و کوستا، ۲۰۰۳؛ مک کری و جان، ۱۹۹۲؛ سوسییر و گلدبرگ، ۱۹۹۶) و منتقدان (بلاک[۲۰۸]، ۱۹۹۵؛ آیزنگ، ۱۹۹۲؛ مک آدامز[۲۰۹]، ۱۹۹۲) خاص خود را داشته است. هارتمن (۲۰۰۶) استدلال کرده که ادبیات تحقیقی گسترده ای که از بنیاد روانسنجی، اساس بیولوژیکی و کاربردهای عملی این مدل حمایت می کنند، خود گواهی برقابلیت این مدل به عنوان چارچوبی برای جهت دهی به تحقیقات بیشتر در سایر حوزه های شخصیتی می باشد.
۱۶-۲ آسیب شناسی روانی از دیدگاه مدل پنج عاملی
مدل پنج عاملی طبقه بندی جامعی از صفات شخصیت بر حسب پنج بعد کلی نوروتیسم، برون گرایی، بازبودن به تجربه، توافق، باوجدان بودن می باشد. این صفات شخصیت از تحلیل عاملی صفات درجه بندی شده و داده های پرسشنامه ای بدست آمده است. این ساختار، از طریق پنج عامل مشاهده شده در هر دو شکل خود گزارشی و گزارش همسالان ، در تحلیلهای انجام گرفته در مورد کودکان و بزرگسالان و بررسی در بین انواع گسترده ای از زبانها و فرهنگها مورد تأیید قرار گرفت. براساس چنین یافته های همسویی مک کری و کوستا (۱۹۸۶، ۱۹۸۷) مدعی هستند که مدل پنج عاملی، ساختاری بنیادی برای تحقیقات در زمینه ی شخصیت فراهم می کند. همچنین این مدل یک طرح سازماندهی شده ی مناسب برای ارتباط دادن شخصیت به پدیده های دیگرمی باشد. همچنین یافته- ها نشان می دهند که کارکردهای ژونگ، نیازهای مورای، مزاج های گیلفوردو مفاهیم عامیانه ی گوگ همه میتوانند براساس این مدل پنج عاملی فهمیده شوند (استراک[۲۱۰]، ۲۰۰۶).
همچنین ارتباط قوی بین مدل پنج عاملی و مقیاسهای آسیب شناسی روانی نشان داده شده است. در یکسری مطالعات در نمونه های بالینی با بهره گرفتن از پرسشنامه ی شخصیتیNEO برای عملیاتی کردن FFM، همبستگی های معناداری بین مقیاسهای پرسشنامه ی شخصیتی چند وجهی مینه سوتا، پرسشنامه ی بالینی چند محوری میلون، پرسشنامه ی بنیادی شخصیت و پرسشنامه ی ارزیابی شخصیت نشان دادهاند. در دهه ی گذشته تحقیقات روی آسیب شناسی- روانی و FFM در دو روش گسترش یافته است. ابتدا تحقیقات قابل ملاحظه ای در ارتباط با FFM و آسیب شناسی روانی در جمعیت های بالینی شامل افراد مبتلا به اختلالات روانی ، اختلالات اضطرابی و اختلالات سوء مصرف مواد صورت گرفته است. ثانیا، بسیاری از روابط گزارش شده در نمونه های آمریکایی در نمونه های بیمار دیگر کشورهای جهان تکرار شده است. در پرسشنامه ی نئو، نوروتیسم بوسیله ی مجموعه مقیاسهای اضطراب، خشم، خصومت، افسردگی، خودآگاهی، تکانشگری، و آسیب پذیری ارزیابی می شود. شگفتی جزئی اینکه، آن با مقیاسهای اختلال شخصیت مرزی مرتبط است، و همبستگی های منفی بین توافق و مقیاسهای اختلال شخصیت پارانویید، ضد اجتماعی، و خود شیفته تصدیق کننده ی تسلسل یا پیوستگی بین ویژگی های بهنجار و نابهنجار می باشد (استراک، ۲۰۰۶).
بسیاری از محققان از داده های موجود به این نتیجه رسیده اند که FFM می تواند یک ابزار ارزشمند بی نظیر برای فهم اختلالات در راهنمای تشخیصی و آماری بیماریهای روانی در بیماران روانپزشکی باشد. در سطح نظری، تحلیل های اختلالات براساس FFM می تواند در تبیین الگوهای شیوع و همپوشی کمک کننده باشد (ویدیگر و ترال[۲۱۱]، ۱۹۹۲). در سطح عملی، ارزیابی اشخاص با مقیاسهای FFM می تواند تشخیص اختلالات را تسهیل سازد (استراک، ۲۰۰۶).
۱۷-۲ آسیب شناسی محور یک و مدل پنج عاملی ((FFM
در DSM-IVاختلالات روانی به دو گروه نشانگان بالینی (محور یک) و صفات نابهنجار و نامنعطف که اختلالات شخصیت را تشکیل می دهند (محور دو) تقسیم می شوند. حداقل در سطح ظاهری این تقسیم بندی می تواند تمایز مفیدی باشد. نشانگان بالینی از صفات شخصیتی قابل تمییزند بخاطر اینکه آنها بیشر حادند تا مزمن (مثل دوره های افسردگی)، متمرکزند تا فراگیر ( مثل وابستگی به نیکوتین). تعداد کمی از اختلالات که روی محور یک طبقه بندی شده اند مناسب این ملاک ها نیستند- بطور قابل توجهی دیس تایمی و فوبی اجتماعی – و بعضی از محققان مطرح می کنند که اینها بهتر است روی محور دو طبقه بندی شوند (استراک، ۲۰۰۶).
این حقیقت که نشانگان بالینی از صفات شخصیت متمایزند به این معنی نیست که آنها نامرتبط اند. ویدیگر و ترال (۱۹۹۲) چهار روش در مورد اینکه صفات ممکن است با اختلالات محور یک مرتبط باشند مطرح می کنند : یک، صفات ممکن است افراد را به یک اختلال مستعد سازند، دو، صفات ممکن است پیامد اختلال باشند، سه ، صفات ممکن است با اختلالات در سبب شناسی مشترک سهیم باشند، چهار، صفات ممکن است در آشکار سازی و دوره های یک اختلال تاثیرگذار باشند. نمونه ای بالینی از همه ی این موارد پیشنهاد شده است. دیدگاه های آینده- نگر نشان دادهاند که نوروتیسم بالا اشخاص را به تجربه ی دوره های افسردگی و بعلاوه دیگر اختلالات روانپزشکی مستعد می سازد. صفات شخصیت، بخصوص باوجدان بودن، خودشان را در دوره های اختلالات روانی تغییر می دهند (استراک، ۲۰۰۶). میلر (۱۹۹۱؛ به نقل از استراک، ۲۰۰۶) نشان داد که نمرات بالا در باوجدان بودن پیامدهای درمانی بهتری را پیش بینی می کند، شاید بخاطر اینکه بیماران باوجدان به سختی کار می کنند تا مشکلات خودشان را حل کنند. در یک مطالعه ی تصادفی برای درمان افسردگی بالینی، شی[۲۱۲] (۱۹۸۸؛ به نقل از استراک، ۲۰۰۶) دریافت که درمان دارویی برای درونگراها بسیار موثر بود، در صورتیکه درمان بین فردی برای برونگراها بسیار موثر بود. طبقه بندی جامع پیشنهاد شده از FFM، یک چهارچوب برای اکتشاف نظامند از چنین تعامل صفت با درمان فراهم می کند.
۱۸-۲ مدل های ساختاری و صفات شخصیت
یکی از دلایل توجه به تحقیقات مربوط به شخصیت این است که مدل های ساختاری موجود اغلب از داده های شخصیت استفاده می کنند. مدل دو عاملی تلگن (۱۹۸۵) مبتنی بر صفات عاطفی بود و بسیاری از مدل های سلسله مراتبی اخیر نیز داده های شخصیت را به کار می گیرند. به عنوان مثال مینیکا[۲۱۳] و همکاران (۱۹۹۸) بر اساس رابطه بین نوروتیسم و انواع اختلالات روانی تلاش کردند مدل خود را توجیه کنند. در کنار این تاریخچه، چندین دلیل وجود دارد مبنی بر این که چرا شخصیت با اختلالات هیجانی رابطه دارد.
۱۹-۲ دلایل ارتباط با صفات شخصیت
۱-۱۹-۲ خلق و صفات عاطفی:
یکی از دلایل این که چرا صفات شخصیت با اختلالات هیجانی مرتبط است این است که عاطفه مثبت و منفی شدیدا با صفات مزاجی رابطه دارد. به عنوان مثال عاطفهی منفی با نوروتیسم یا هیجان پذیری منفی و عاطفه مثبت با برون گرایی یا هیجان پذیری مثبت رابطه دارد (واتسون، ۲۰۰۰). شواهدی که از این روابط حمایت می کند به طور جامع توسط واتسون (۲۰۰۰) مرور شده است. شاید مهمترین یافته این است که سطوح عاطفهی منفی و عاطفه مثبت از یک هفته تا چند هفته قابل پیش بینی است. در واقع در درجه بندی روزانهی خلق نیز نوعی ثبات دیده می شود. این امر اندازه گیری پایای تمایلات عاطفی را ممکن می سازد. همچنین این صفات می تواند توسط مقیاسهای اندازه گیری ارزیابی شود. نتایج ارزیابیها نشان داد که این صفات نه تنها در فواصل کوتاه مدت بلکه در طول چندین سال دارای ثبات هستند. همچنین صفات عاطفی با اندازه گیری های خلق اخیر مرتبط می شود. به عنوان مثال عاطفه ی منفی و عاطفه مثبت در طول هفته ی گذشته با مقیاس های مشابه همبستگی دارد (واتسون، ۲۰۰۰). نهایتاً این که صفات عاطفی با سایر صفات شخصیت همبستگی معناداری دارد. به ویژه این صفات با نوروتیسم و برون گرایی رابطه دارد. به طوری که تلگن (۱۹۸۵) معتقد است که نوروتیسم و برون گرایی به خاطر اجزاء عاطفیشان می توانند به هیجان پذیری منفی و هیجان پذیری مثبت تغییر نام کنند. رابطه بین انگیختگی اضطرابی و شخصیت کمتر آشکار است، با این حال کلارک، واتسون و مینیکا (۱۹۹۴) پیشنهاد کرده اند که انگیختگی اضطرابی ممکن است با حساسیت اضطرابی رابطه داشته باشد. این پیشنهاد هنوز به حد کافی بررسی نشده است اگرچه شواهد نشان می دهد که حساسیت اضطرابی ممکن است رویه ای از هیجان پذیری منفی باشد، به ویژه این که تحقیقات نشان می دهد که انگیختگی اضطرابی و پریشانی عمومی رابطه دارند (کلارک، واتسون و مینیکا،۱۹۹۴). در مجموع بر اساس رابطه بین حالت های عاطفی و صفات شخصیتی ویژه می توان انتظار داشت که اختلالات هیجانی با صفات شخصیت رابطه داشته باشد.
۲-۱۹-۲ ثبات اختلالات هیجانی
یکی دیگر از دلایل این که چرا صفات شخصیت با اختلالات هیجانی رابطه دارد این است که اختلالات هیجانی دارای ویژگی های شبه صفت هستند. تحقیقات نشان می دهد که بسیاری از اختلالات هیجانی سیر مزمنی دارند و در طول زمان ثبات دارند (انجمن روانپزشکی امریکا، ۱۹۹۴). به عنوان مثال ثبات تشخیصی فوبی اجتماعی در طول فواصل زمانی متفاوت بر اساس نسبت وقوع ۵٫۸ تا ۲۰٫۹ بود. همبستگی آزمون – پس آزمون علائم اختلال وسواسی – اجباری برای علائم متفاوت ۵۷٫ و برای دوره ی پیگیری ۵۶٫ بود. اختلال اضطراب فراگیر و دیس تایمی جزء اختلالات مزمن هستند و نسبت به درمان مقاوم هستند. از سوی دیگر اختلال افسردگی اساسی سیر دوره ای دارد و بیماران اغلب بعد از چند ماه بهبود پیدا می کنند. با این حال افسردگی اختلالی است که میزان عود آن زیاد است. در واقع بیش از ۷۰ درصد افرادی که دوره ای از افسردگی اساسی را تجربه می کنند انتظار می رود در طول زندگی حداقل بیش از یک بار این اختلال را تجربه کنند (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳). اختلالات اضطرابی میزان بالایی از بهبودی را نشان می دهند اما از سوی دیگر میزان عود اختلالات بالا است. به عنوان مثال در یک مطالعه میزان بهبودی برای اختلالات پانیک، آگروفوبیا ، فوبی اجتماعی، و اختلال اضطراب منتشر ۳۱ تا ۷۶ درصد بود و میزان عود این اختلالات ۲۱ تا ۶۴ درصد گزارش شد. نهایتاً این که عامل درونی سازی که در تحلیل های مشترک اختلالات هیجانی شناسایی شده است ثبات قابل توجهی را در طول زمان نشان داده است. این عامل با هیجان پذیری منفی رابطه دارد (کروگر و همکاران، ۲۰۰۱).
۳-۱۹-۲ روابط ژنتیکی
دلیل دیگر این که چرا صفات شخصیت با اختلالات هیجانی مرتبط است این است که بین این صفات و اختلالات روابط ژنتیکی وجود دارد. مطالعات مختلف نشان می دهد که رابطه بین اضطراب و افسردگی ناشی از اجزاء ژنتیکی مشترک است که این عوامل ژنتیکی در نوروتیسم نیز دیده می شود (مینیکا و همکاران، ۱۹۹۸). اهمیت و نقش این عامل ژنتیکی در بین اختلالات متفاوت است. این عامل ژنتیکی بیشترین تاثیر را روی اختلال افسردگی اساسی و اختلال اضطراب فراگیر و کمترین تاثیر را رو اختلال فوبی دارد. همچنین این عامل به طور متوسط با اختلال پانیک رابطه دارد (مینیکا و همکاران، ۱۹۹). علی رغم این تاثیرات متفاوت، وجود روابط ژنتیکی، اهمیت صفات شخصیت در مدل های ساختاری را برجسته می کند. در مجموع چندین دلیل وجود دارد مبنی بر این که شخصیت نقش مهمی در اختلالات هیجانی دارد.
۲۰-۲ ابعاد شخصیتی و اختلال وسواسی – جبری
در دهه های اخیر، در زمینه ی رابطه بین ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی به ویژه اختلالات هیجانی، از نظریه های مختلف شخصیت استفاده شده است. بسیاری از این نظریه ها مبتنی بر مدل های تحلیل عاملی است که در آنها بر وجود چندین عامل کلی شخصیت تاکید می شود. با این وجود در سال های اخیر، یکی از با نفوذ ترین نظریه ها در زمینه ی شخصیت، مدل پنج عاملی از شخصیت (FFM) است که ازجمله ی رایج ترین و مقبول ترین مدلها در باب ساختار شخصیتی بهنجار می باشد (رکتور[۲۱۴] وهمکاران، ۲۰۰۲). در این راستا NEO PI-R برای ارزیابی مدل پنج عاملی گسترش یافته است، که از پنج حوزه ی صفات شخصیتی گسترده تشکیل شده است و این پنج حوزه عبارتنداز: روان نژندی، برونگرایی،توافق، باز بودن به تجربه، و با وجدان بودن. و هر یک از این پنج حوزه ی گسترده صفات از شش صفت یا رویه سطح پایین ترتشکیل شده اند. تجزیه و تحلیل شخصیت در سطح این رویه های سطح پایین تر بدست آمدن تحلیل های جزئی تر و اختصاصی تر در خصوص شخصیت را ممکن می سازد. واگرچه علاقه ی طولانی مدتی به ارتباط صفات شخصیتی با اختلال وسواسی-جبری نیز از دیر باز وجود داشته است ولی مطالعات اندکی تفاوتهای موجود در صفات شخصیتی ابعادی بهنجار را در افراد مبتلا به اختلال وسواسی-جبری نسبت به سایر اختلالات بالینی بررسی نموده اند.